با سلام
من حدودا یک هفته میشه که با سایت همدردی اشنا شدم . راستش برای حل مشکلی که دارم تمام تلاشمو کردم. ختی دو بار هم به مشاور مراجعه کردم ولی مشکلم حل نشده که هیچ بدتر هم شده. تصمیم گرقتم مشکلمو اینجا مطرح کنم شاید از این طریق به نتیجه رسیدم. من و نامزدم حدود 9 ماه پیش عقد کردیم. هر دو تحصیلات عالی و شغل مناسبی داریم. قبل از عقد حدود 1.5 ماه با هم اشنا شدیم. هیچ مشکلی بینمون نبود فقط من حس می کردم از نظر سطح خانواده و فرهنگ خانوادگی کمی متفاوتیم. اون تنها فرد تحصیل کرده خانواده شون بود اونا تو حاشیه شهر زندگی می کردن ولی تو خونواده ما اکثرا تحصیل کرده هستن. من بیشتر رو خودش تمرکز کردم و به خانوادش خیلی فکر نکردم. اوایل همه چیز خوب بود تا اینکه 1 ماه بعد عقد متوجه شدم از نظر عاطفی منو تامین نمی کنه. اونقدر که احتیاج داشتم بهم توجه نمیکرد. با اینکه تو یه شهر دیگه کار میکردو خیلی کم می تونستیم با هم باشیم ولی هیچ وقت نمیگفت دلش برام تنگ شده تا من می گفتم اونم می گفت. تمایلی برای زنگ زدن به من نشون نمی داد ولی چون می دونست من حساسم سعی می کرد حداقل روزی یه بار زنگ بزنه. وقت شناس نبود و سر اسن موضوع من خیلی وقت ها باهاش قهر کرده بودم. کلا برای من کم وقت می ذاشت این خیلی منو اذیت میکرد طوری که می تونم بگم تقریبا هر روز گریه می کردم من خیلی احساساتی هستم قبل عقد هم بهش گفته بودم که بعد عاطفی ازدواج برام مهمترین بعده اونم گفته بود که دقیقا مثله منه. خیلی با هم در این مورد صحبت کردیم ولی فایده ای نداشت چند بار هواستم بریم پیش مشاور اما هر بار بهونه میاورد. یک بار با اصرار اون خانواده ما و اونا با هم یه مسافرت دو روزه رفتیم با اینکه می دونست برام خیلی مهمه بهم توجه کنه ولی اصلا محلم نذاشت تمام حواسش به مادر و خواهرش بود حتی بهم گفت بذار تو ای مسافرت به اونا خوش بگذره.منم فکر کردم پس من چی اخه. منم که این رفتارشو دیدم باهاش قهر کردم و به خودش و خانوادش بی محلی کردم. بعد اون مسافرت هر چند اشتی کردیم اما تاثیرش روی هر دو مون و خانواده ها موند. 1 ماه بعد اون مسافرت من برای 4 روز با خانوادم رفتیم مسافرت بهش گفتم اونم بیاد ولی گفت اگه بیاد خونوادش ناراحت میشه و نیومد منم کلی گریه کردم و التماس کردم که بیاد ولی نیومد به منم نگفت که نرم. خلاصه ما رفتیم هر روز بهم زنگ میزد اما تو مسافرت اصلا زنگ نزد. بالاخره من پیشقدم شدم ولی اون گفت ازم ناراحته. گفت من باید عوض بشم مسائل گذشته رو پیش کشید گفت تو مراسم عروسی و خرید ها رعایتش نکردم در حالیکه قبلا هیچ اعتراضی در این موارد نکرده بودگفت با رفتارام گریه ها و قهر کردنام خستش کردم. روزی هم که اومد شهرمون برخلاف همیشه به دیدنم نیومد.منم نتونستم تو محل کارم طاقت بیارم اومدم خونه و بعد رفتم خونشون . یه کم ارومش کردم و تقریبا اشتی کردیم ولی چند روز نگذشته بود که دوباره همون حرفاشو تکرار کرد چیزایو رو که برام خریده بود پیش کشید و گفت که مادرم بهم خط میده.منم عصبی شدم و گفتم بیا پول هر چی خریدی رو بدیم اونم بدجوری بهش برخورد.خلاصه 45 روزه که قهره هر چی زنگ میزنم اس ام اس میدم جواب نمی ده و گوشی رو خاموش می کنه. اینم بگم خانوده من هم مداخله کردن و با خودش و خانوادش صحبت کردن ولی اوضاع بدتر شده. میگه خیلی کینه ای هست.به بابا گفته 3-4 ماه می خواد استراحت کنه نمی خواد منو ببینه بعدش می هواد تصمیم بگیره که چی کار کنه. تو این مدت واقعا زجر کشیدم من دوسش دارم دوریشو نمی تونم تحمل کنم با اینکه با حرفایی که بهم زده منو رنجونده. الان نمی دونم چی کار کنم لطفا کمکم کنین.نمی دونم باید بازم قدم پیش بذارم یا نه
علاقه مندی ها (Bookmarks)