سلام
من يك سال است كه عقد هستم و در اين يك سال اتفاقات خيلي زيادي براي من رخ داده.و اين اتفاقات زندگيم رو تحت تاثير خودش قرار داده .يك ماه بعد از عقدم برادر شوهرم
كه 20 سال داشت تصادف كرد و فوت كرد از اون موقع به بعد من با وجود اين كه خودم خيلي ضربه خرده بودم ولي تمام تلاشم رو براي تغيير اوضاع روحي همسرم به كار بردم و
تا حدود خيلي زيادي هم موثر بوده و لي مشكلي كه براي من پيش اومده كه نمي تونم حلش كنم اينه كه مادر نامزدم خيلي به پسرش وابسته بوده و الان كه اون مرده توقع دارم
نامزدم هم جاي اون پسرش و هم جاي خودش باشه . به طور كلي سطح توقع مادر نامزدم از من و نامزدم خيلي بالا رفته و به طرز خود خواهانه اي از ما توقع داره كه دلتنگي هاش رو
برطرف كنيم . مثلا ما نمي تونيم زياد بيرون بمونيم چون مادر نامزدم تماس مي گيره و بايد
برگرديم خونه .ويا اگر مي خواهيم بيرون بمونيم بايد مادر نامزدم رو ببربيم كه تو خونه تنها نباشه و بد ترين موضوع اين كه اصرار دارن كه بعد از ازدواج پيش اونها زندگي كنيم
چون يك زن و مردتنها هستم و من به اختلاف فرهنگي كه داريم به هيج عنوان قادر به زندگي
با خانواده نامزدم نيستم. هر موقع كه نامزدم نيست درخواستهاي بيجا از من مي كنه و با
وجود اين كه مي دونه كه من شاغلم و وقت آزاد زيادي ندارم و لي رو درخواست هاي نابجاش اصرار ميكنه و با وجود اين كه من بهش توضيح مي دم كه وقت ندارم ولي باز
اصرار مي كنه كه انجام بدم. من دختري نيستم كه با قاطعيت بتونم با كسي برخورد كنم
يعني روم نمي شه كه به طور بدي برخورد كنم كه دست از سرم بردارن واقعا نمي دونم
چي كار كنم كه هم مشكلم حل بشه هم روم تو روي كسي باز نشه
علاقه مندی ها (Bookmarks)