با شوهر زورگو چه کنم

[maryam_1234]

سلام
من همسری دارم که هشت سال از من بزرگتره خیلی زورگو و حسود و پول پرسته توی زندگیمون همه چی باید زیر نظر اون باشه من هم روشی منفعلانه رو در پیش گرفتم .جرات نمی کنم چیزی بگم همه چی رو بهم میریزه آبرو ریزی میکنه چون می دونه که من می ترسم از آبروریزی .ده ساله ازدواج کردم.شوهرم از خونواده ای فوق العاده بی فرهنگ و مریضه با وجودی که تحصیلات بالا داره و به ظاهر وحهه اجتماعی خوبی هم داره. حرفها و تصمیمات خواهراش از آیات قرآن براش محکمتره.و الحق خواهراش با اینهمه خوبی که من در حق اونها کردم از بدی در حق من کم نذاشتن.بخاطر بچه ام هم مجبورم باهاش بسازم هر چی کار می کنم پولشا اون می گیره و برای هر کاری توجیهش اینه که من مرد خونه ام.از رفتارهای بی ادبانه اش در مقابل خونوادم خسته شدم .دنبال بهانه می گرده که جلوی خونوادش به من حرفای زشت بزنه نمی دونم در مقابلش چه رفتاری داشته باشم هر چی بیشتر کوتاه میام جری تر میشه

[lonely sky]

سلام مریم خانم

با تالار خوش آمدی

به نظر می رسه در زمان نوشتن این متن خیلی خیلی ناراحت بودی، ولی نگران نباش جایی اومدی که می تونی درددل کنی و دوستان هم بهت کمک می کنند.

دوست خوبم اگه یه گشت توی تالار بزنی می فهمی که زندگی همه ما مشکلات ریز و درشت داره و این ما هستیم که باید با درایت با مشکلات روبرو بشیم و باهاشون مبارزه کنیم و بشیم همون انسان سرد و گرم چشیده...

زندگی با یک انسان کنترل گری باشه که همیشه می خواد همه چیز زیر نظر خودش باشه خیلی مشکله و بعد از مدتی آدم احساس می کنه اعتماد به نفس کافی برای انجام کارها نداره، ولی نگران نباش مشکل شما راه حل داره به شرط اینکه از راهنماییهای دوستان استفاده کنی و وسط راه کار رو نیمه رها نکنی

برای شروع بد نیست به این سوالات پاسخ بدی تا من و سایر دوستان بیشتر با شرایط شما آشنا بشیم:

- رابطه ات با خانواده شوهرت چطوریه؟ چقدر باهاشون رفت و آمد داری؟ چقدر از جزئیات زندگی شما مطلع هستند؟
- خواهر شوهرهات مجردند یا متاهل؟
- چرا حقوقت رو به شوهرت می دی؟ چرا توجیهش رو می پذیری؟
- چه آبروریزی ای راه می ندازه؟
- چه رفتارهای بی ادبانه ای ناراحتت کرده؟

منتظریم

[sahra100]

maryam عزیزم سلام
تصور میکنم موقع نوشتن این پست خیلی اشفته بودی . بهتره واسه اینکه دوستان بتونن راهنمایی های صحیح تری داشته باشن یه کم شرایط واضح تر توضیح بدی یعنی مسایل مهم ابتدا بنویسی و یه توضیح کامل تری هم بدید
راستی سن خودتون و همسرتون رو هم بفرمایید و از نحوه ارتباطتون باهم هم لطف کنید بیشتر توضیح بدبد

ارام باش تامل کن تفکر کن توکل کن انگاه میبینی دستان خدا زودتر از تو دست بکارند

[nazijun12]

سلام
مطمئنا کوتاه اومدن تو باعث هرچه بیشتر شدن این زورگویی میشه

یکم بیشتر توضیح بده

[maryam1234]

سلام
خیلی خوشحالم که کسی هست به حرفام توجه کنه.خواهرهای همسر من متاهلند.ولی شوهراشون کاملا زیر سلطه اونهان.من 27 سالمه فوق لیسانسم.با خواهر شوهرام ظاهرا مشکلی ندارم.ولی اصلا باهاشون صمیمی نیستم چون سریع از حرفام سو استفاده می کنند و راهی جدید برای دعوا انداختن ما پیدا می کنند شوهرم هم مثل موم تو دست اونهاست.

[100maah]

سلام عزیزم. من خودم تجربه ای توی این چند مدت بدست آوردم که ه رچی کوتاه بیام اوضاع بهتر که نمیشه هیچی بدتر هم میشه. لازم نیست دعوا راه بیفته اما شیوه های ارتباط کلامی را استفاده کن در جهت خواسته هات. به خودت احترام بگذار حتی اگر بی احترامی دیدی نپذیر و نشکن. قدر خودتو بدون. هر چه بیشتر به خودت بها بدی موفق تری. من مشاور نیستم و از تجربه خودم برات میگم. اما برای شروع بهتره کمی مشکلاتت رو باز کنی تا دونه به دونه با مشورت بچه ها و مشاورین سایت پیش بری. یعنی مشکلت رو دقیق با خواهر شوهرت بگو یک مثال از یک خاطره بیار تا طرز برخورد خودت رو هم بسنجیم. منتظریم

[maryam1234]

مرسی از اینکه راهنماییم می کنید.چند روز پیش داشتم با جاریم درد و دل می کردم گفتم خوب به هر حال اونم عروس این خونه است تنها کسیه که می تونه شرایطم رو درک کنه اصلا نفهمیدم کی برادر شوهرم تو خونه دستگاه شنود گذاشته بود فرداش هم که من خونه نبودم اومد و همه چی رو گذاشت کف دست شوهرم که زنت پشت سر ما چی میگه.قطعا این نقشه رو خواهر برادرها با همدیگه کشیده بودن.یا اینکه قبل از تولد بچه ام یه روز مامانم گفت بریم برات وسایل بچه بخریم رفتیم بازار وسایل رو خریدیم و امدیم .شب از من پرسید پول اونهایی که مامانت(با پول بابای خودم)خرید چقدر شد گفتم فلان قدر یه خورده قیمتش رو بالاتر گفتم.کلی ناراحت شد و بهم بد بیراه گفت که نه من خودم بعد از شما اومدم. مغازه به مغازه پرسیده تا فهمیده ما کجا رفته بودیم و چقدر خرید کرده بودیم.صد در صد مطمئنم اینهم به دستور یکی از خواهراش بوده

شوهرم منو مجبور میکنه زود به زود بریم خونه باباش خواهر برادر ها باهم صحبت می کنند شوهرم هم جیک و پوک زندگی مون رو به خانواده ش میگه و برای همه چی از اونها راهکار می خواد انگار نه انگار که من هم وجود دارم یا خواهر شوهرام با هم یواش یواش صحبت می کنند همینکه میام نزدیکشون صحبتاشون رو قطع می کنند یا از اونجا می رن.برای همین هم هست که من تصمیم گرفتم با جاریم همین کار رو بکنیم.این رو هم بگم که من در حق اونها خیلی خوبی کردم هرجا بخوان برن شوهرم مثل یک راننده آژانس منو میفرسته ببرمشون یا اگه کاری دیگه ای داشته باشن سریع به شوهرم(نه خودم)زنگ می زنند که به زنت بگو این کاررو انجام بده.در مورد هر مسئله ای اگه حتی خیلی با ملایمت بخوام باهاش صحبت کنم یا حرف دلم رو بهش بگم با داد و بیداد و حرفهای خیلی زشت بهم میگه من همینم که هستم ناراحتی از خونه من برو بیرون .طلاقت رو بگیر ببینم چیکار میتونی بکنی.برای همین هم اگه از پیزی ناراحت بشم نمی تونم به اون بگم

راستی این رو هم بگم که ازدواج من به اجبار پدرم بود

[ani]

سلام عزيزم


به نظر من بهتر است كه از خودت بگويي تا از شوهرت . هر عملي عكس العملي داره و در ميان پستهاي شما كاملا اين موضوع مشخص است

مثلا چرا قيمت اجناس خريداري شده را گران تر گفتي ؟فكر نمي كني اينكار باعث بي اعتمادي در زمينه هاي مختلف زندگي مي شه و در نتيجه كنترل گري و.......

حرف من اين نيست كه همسر شما يا خانواده ي ايشان بي اشتباه هستند اما به نظر مي رسد كه شما هم كم از آنها نداريد .


به چه علت با جاريتان پشت خانواده ي همسرتان حرف مي زنيد ؟ به نوعي براي خودتان تيم تشكيل داده ايد ؟ به نظر شما اين رفتار درست است ؟

فكر نمي كنيد اين كارها و اين مقاومتها و ....به اين دليل است كه شما به اجبار پدرتان تن به ازدواج داده ايد ؟

شما چند سال داريد ؟
همسرتان چند سال دارند ؟
چند سال است ازدواج كرده ايد ؟
فرزندتان چند ساله است ؟
چرا پدرتان شما را به اجبار به اين آقا دادند ؟

كلا از شرايط خود قدري بيشتر صحبت كنيد .

[100maah]

عزیزم اول از همه بگم من مشاور نیستم و تجربه شخصی خودم رو میگم. اول از همه دیگه با جاریت درد و دل نکن. بعد هم محبت زیاد نکن. چرا باید مثل آژانس باهات رفتار بشه. خودت به خودت احترام بگذار. سوم اینکه از اسم طلاق هم نترس. کمی به خودت برس. سعی کن محیط و روزگار رو طوری کنی که نتونه از طلاق بترسونتت . بدونه هر وقت صلاح بدونی خودت میری و تنهاش میگذاری. بعد هم دروغ نگو به هیچ وجه حتی اگر فکر کردی که نمیفهمه فکر کن شاید خدا دستت رو رو کنه. بدون که شما ارزشمندی و اولین کسی که باید بهت احترام بگذاره خود شمائید. خیلی از خانواده ها متاسفانه عروسشون رو مثل دختر خودشون نمیدونند حالا یا بعلت عدم شناخت شما با مهارتهای کلامی یا بی توجهی و ... . تو احترامشون رو نگه دار اما زیادی سرویس نده. هر چیزی رو در حدش نگه دار. درددل هاتو با خواهرای شوهرت بکن یک جور سعی کن باهاشون همصحبت بشی اما بد شوهرت رو نگو یا یکجوری بگو که انگار داری تعریف میکنی. این روزها همه مردها حسابگر شدن . خوب بعلت وضعیت اقتصادی و طرز تربیت عادت نکردند خرج کسی کنند. خیلی طبیعیه. سعی کن خصوصیتهای خوب شوهرت رو بدونی و اگر یک روز کار خوبی کرد مخصوصا در مورد خرج کردن خیلی تشویقش کنی و بهش بگی که این خود واقعیته. خلاصه هر خصوصیتی در هر کسی دیدی و خواستی تقویتش کنی تشویقش کن. حتی در مورد خواهر شوهرات. ازشون تعریف کن اما از جایگاه بزرگی نه کوچکی. باز هم برامون بگو . سعی کن یک لیست از خصوصیتخهای خوب شوهرت تهیه کنی و اینجا بنویسی.

[maryam1234]

سلام
دوست خوبمaniجان از قاطیت شما خیلی خوشم اومد
من هم ایراداتی دارم اوایل زندگیمون با لج و لجبازی گذشت من هم کم اذیتش نکردم ولی اون هم نسبتا صبور بود ولی می گفت درستت می کنم.یه چند سالی میشه تغییر رویه دادم و سعی کردم با همسرم خوب باشم ولی ایندفعه اونه که روز به روز اخلاقش بدتر میشه البته خصایص خوب هم زیاد داره اهل هیچ کار خلافی نیست.وضعیت مالی خوبه داره و دانشجوی دکتراست.ولی خیلی زود از کوره در می ره.یه روز جلوی مامان باباش به من گفت من میرم اداره تو صبح زود مامان رو ببر دکتر بعد بیا بابا رو ببر منهم بدون هیچ بی احترامی گفتم باشه مامان رو می برم ولی بعدش اداره جلسه دارم نمی تونم.جلوی همه گفت تو غلط کردی هیچ کاری نداری لازم نکرده خودم می برمشون تا دو سه روز هم باهام قهر بود بعدش باهاش صحبت کردم که من که حرف بدی نزدم خب کار داشتم نمیشد گفت توی آشغال اگه یکی از فامیلهای خودت باهات کار داشت اصلا هیچ کاری نداشتی مثل سگ دروغ میگی

پدرم اصرار کرد که حتما با این آقا ازدواج کن چون عقیده داشت اون آدم خوبیه و اون مصلحت زندگی من رو بهتر میدونه و همینطور از فامیلهاشه علیرغم اینکه مادرم خیلی مخالفت میکرد میگفت من اصلا ازینا خوشم نمیاد.از اون موقع ده سال گذشته.راستی در مقابل کارهایی که برای خونواده همسرم می کنم بگم که
اگه در مقابل کاری که میگه انجام بده مقاومت کنم همیشه با برخوردهای بد اون مواجه می شم.و خونوادش هم از این قضیه سو استفاده می کنند.من اگه برای اونها کاری می کنم از روی علاقه نیست من از اونها متنفرم ولی از ترس شوهرم مجبورم.بارها سعی کردم با خواهر شوهرام صمیمی تر باشم ولی اونها به هر علتی یا خیلی بمن حسادت می کنند حاضر نیستند منو در جمع خودشون بپذیرند .و یه ریز متلک می گن.شوهرم یه خصلت خوب دیگه ای که داره برای زندگیش مایه می ذاره و به لحاظ معیشتی هیچ کم و کسری برای من و بچش نمیزاره در صورتی که حقوق من نسبت به اون خیلی کمتره ولی باید از تمام در آمد من خبر دار باشه.و فکر می کنم این مورد برای خواهراش خیلی سخته هرچند که شوهر من برای اونها هم خیلی خرج می کنه

اوایل ازدواجم خیلی زجر می کشیدم که چطور این پسره دهاتی که که از لحاظ ظاهری کاملا از زیبایی بی بهره است بخودش اجازه داده بیاد خواستگاری من و در کمال ناباوری پدرم به صرف تحصیلات و شناخت کمی که از اونها داشت منو وادار به ازدواج با اون کنه.فکر می کنم الان دارم تقاس این گناهم رو پس میدم با وجودی که ظاهرش دیگه برام مهم نیست حالا باطنش برام رو شده