سلام
یازده ساله که ازدواج کرم .38 سال دارم و شوهرم 37 ساله اس.مشکلم اینه که خیلی بچه اس. تمام رفتارها و کارهاش مثل یه نوجوان 14-15 ساله اس.حاضره بمیره اما ازش انتقاد نشه حتی اگه اون انتقاد در حد این جمله باشه که چرا شیری که خریدی تاریخش گذشته؟اونوقت از ناراحتی بنفش میشه و با عصبانیت میگه: حالا نمیشد شیر رو بریزی دور ولی به من نگی که تاریخش گذشته؟!روزی یکی دوبار سر چیزهای بی ارزش قهر نکنه روزش شب نمیشه.نفس کشیدن من و دخترمون هم جوری تنظیم شده که مبادا اون قهر کنه.مثلا اگه قرار باشه مهمون بیاد؛میگه غذارو توی فلان ظرف بکش؛ و اگه بگم اون ظرف برای این غذا مناسب نیست 10 روز قهر میکنه!جالبش اینجاست که در هر موردی هم نظر میده.مثلا میگه توی خورش کرفس لوبیا بریز!میگم آخه نمیشه که ؛اونوقت فکر میکنن من آشپزی بلد نیستم.میگه تو چیکار به حرف مردم داری؟ من دوست دارم لوبیا بریزی !
تا مدتها بعد از ازدواجمون هر روز میرفتیم خونه مادرش و شوهرم سرشو میذاشت روی پای مادرش و گریه میکرد!! مادرش هم بهش میدون میداد و اوضاع رو بدتر میکرد.حتی وقتی داشت از دانشگاه به خاطر مشروط شدن اخراج میشد هر کاری کردم که بره با اساتیدش صحبت کنه و یه فرصت دیگه ازشون بگیره گفت:نه؛باید مامان بره باهاشون صحبت کنه!
به خاطر تصمیم گیری های بدون فکر و بچگانه اش کلی اول زندگیمون به مردم چک بی محل داد و وقتی طلبکارها اومدن در خونه اشون؛ رفت زیر رختخواب ها قایم شد و مامانشو انداخت جلو! در تمام این یازده سال از من انتظار داره که مامانش باشم و مثل یه بچه لوسش کنم. اگه کار اداری پیش بیاد میمونه توی خونه و جلوی تلویزیون تخمه میشکنه و میگه تو برو! وقتی برای اجاره خونه میخوایم بریم بنگاه؛ میگه :تو برو صحبت کن اما خونه رو خودم میچینم و تو دخالت نکن!
همه چی باید طبق سلیقه اون چیده بشه؛ خریده بشه؛پخته بشه ؛ حتی رنگ لباس زیر منم باید مطابق میل اون باشه. وقتی برای خرید کفش یا لباس برای دخترمون هم میریم اگه اون مدل و رنگی که شوهرم میخواد انتخاب نکنیم قهر میکنه و برمیگرده خونه
اگه مغازه دار بهش تخفیف نده خریدشو پس میده و با حالت قهر میاد بیرون؛
تمام تصمیمگیری هاش عجولانه و بچگانه اس واسه همین هم توی این 11سال 8 بار شغل عوض کرده (اگه در محل کار بهش از گل کمتر بگن قهر میکنه و دیگه نمیره) .
زن گرفتنش هم عجولانه بود؛ نه کار داشت ؛ نه پول؛ نه تحصیلاتش تموم شده بود(که آخرشم نشد) ؛ نه سربازیش تموم شده بود ( به خاطر دانشگاه؛سربازیش نیمه تموم مونده بود) و نه حتی یک ریال پول توی جیبش بود که وقتی بیرون میریم کرایه تاکسی بده!
البته قبل از ازدواج خلاف همه ی اینهارو گفته بود که بماند ؛ اگه لازم شد بعدا نوضیح میدم.
خلاصه اینکه 11 ساله دارم یه بچه ی لوس و ننر رو بزرگ میکنم که اگه بزرگ میشد دلم خوش بود ولی هیچ تغییری هم نمیکنه
بابت این اخلاق و رفتارش خیلی زجر کشیدم و تاوان پس دادم که هنوزم همینطوره؛ و اگه تحمل کردم فقط به خاطر دخترمونه و به خاطر اینکه میدونم توی دلش هیچ چیز نیست اما عقلش نمیرسه و از قدیم گفتن که عقل که نباشه جون در عذابه و من واقعا نمیدونم چطور از این عذاب راحت بشم؟
نمیدونید چقدر حسرت میخورم وقتی میبینم زنهای دیگه پشتشون به شوهرشون گرمه و یه تکیه گاه دارن اما من از احساس بی کسی و تنهایی دارم میمیرم پیش مشاور هم نمیاد؛ فکر میکنم از اینکه مشاور بگه یک درصد هم اون مقصره میترسه.
لطفا راهنماییم کنید. هم شما دوستانی که این درددل رو میخونید و هم از آقای مدیر همدردی کمک میخوام
ممنون
علاقه مندی ها (Bookmarks)