به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 05 تیر 90 [ 09:46]
    تاریخ عضویت
    1390-3-11
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    1,350
    سطح
    20
    Points: 1,350, Level: 20
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    7

    تشکرشده 7 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    احترام بين من و همسرم از بين رفته. اين خيلي بد است.

    سلام. من 38 سالمه. يكبار ازدواج كردم و جدا شدم. 6 سال پيش ازدواج مجدد با همسرم كه الان باهاش زندگي ميكنم داشتم. همسرم قبلا ازدواج نكرده بود. با مخالفت ازدواج كرديم. پدرشوهرم اصلا نيومد. ما در منزل من عروسي گرفتيم با حدود 30 نفر مهمون. خواهرها و برادرشوهرم و يكي ازدايي ها و دو تا خاله شوهرم و من و برادرم و پدرمادرم و پدربزرگم و چند تاي محدود از دوستامون. همسرم با فرهنگي قومي و قبيله اي و ما با فرهنگي خيلي متعادل و پدر و مادري كه اعتقادشون اين هست كه راهنماييمون كنن و آزدمون بذارن تا انتخاب كنيم راهمون رو. حتي برادرم كه با يك دختر متلقه ازدواج كرد اينقدر با احترام براش عروسي گرفتند و با احترام زندگي ميكنه كه من فكر ميكردم همه همينطورن. تحصيلات همسرم فوق ليسانس و من ليسانس. اينا رو ميگم كه راهنمايي درستي بگيرم. قبل از ازدواج تو مهموني هايي كه همسرم منو ميبرد تا با اطرافيان هم آشنا بشيم متوجه شدم كه دوستان با شخصيتي داره و طبيعتا خودش كه در كنار اونا قرار ميگرفت همونطور رفتار ميكرد. قيافه و كار و تحصيلات و ادب و احترامش مورد پسندم بود. مادر همسرم فوت شدند و پدر همسرم كه در حال حاضر 75 سال دارند يكبار ازدواج كرده و طلاق گرفت و مجددا كسي رو صيغه كرد و گفت به دردم نميخوره و مجددا با يك خانوم 30 ساله ازدواج كرد كه ميگفت به علت اينكه بچه دار نميشده شوهرش طلاقش داده. وضع مالي پدرشوهرم خوب و سمت كاري قابل توجهي داره. البته اين ازدواج آخري بعد از ازدواج ما صورت گرفت. همسرم منزل مجردي رو ترك كرد و به خونه من كه مادر و پدرم برام خريده بودند اومد. چون هنوز هيچي از خودش نداشت و از نظر مالي هم كه پدر حربه خوبي براي منصرف كردنش داشت. اما موفق نشد. روز ازدواج به خوبي گذشت. مثل همه كساني كه براي رسيدن به هدفشون فداكاري ميكنن من هم كه بچه نبودم و علاوه بر اون ديده بودم بعد از يك عروسي زبانزد تو شهر كه دفعه قبل داشتم چه عاقبتي داشتم، فكر كردم اينا معناي خوشبختي نيست. پس خودم آرايش كردم. خودم لباس عروس دوختم (بخاطر اينكه اون ميخواست منو تو اون لباس ببينه. وگرنه من گفته بودم ميخوام يه لباس مهموني سفيد بپوشم) و خودم فقط به دسته هاي ماشين 4 تا پاپيون سفيد زدم و تو خونه با مامانم غذاها رو براي شام درست كرديم. خودم يه سفره عقد خونگي كوچولو گذاشتم و يك كيك هم گرفتيم. البته فيلمبرداري و عكاسي داشتيم كه يادگار بمونه.

    روز بعد از عروسي من براي ناهار همه رو دعوت كردم و از شب قبل هم غداهايي كه مونده بود رو به همسايم و خواهرشوهرها و برادرشوهر مجردم كه همگي رو به خونه برادرشوهر يكي از خواهرشوهرهام كه خونه خالي داشت فرستاديم. همه چپ كردند انگار همه ميخواستند اون شب خونه ما بمونند. البته مادر و پدرم موندند ولي من تو اون خونه ريخت و پاش و كف كثيف و لحاف و تشك كم جايي براشون نداشتم. بابام بعداز رفتن همه يك تيكه رو براي خودشون و يك تيكه رو براي ما تميز كرد كه بخوابيم. فرداش هم كار كرديم تا تميز شد. (البته من تعجب كرده بودم كه وقتي خونه خالي خيلي بزرگ تو تهران دارند و خونه من هم كوچيك و هم كثيفه چرا انتظار داشتن همه اونجا بخوابند) فرداش من غذاي محلي خودمون (مرغ ترش) درست كردم و اومدند و خوردند و شوهر خواهرشوهرم گفت ما چه گناهي كرديم كه بايد خونه هركي ميريم سبزي بخوريم؟ من خيلي ناراحت شدم ولي چيزي نگفتم. يه بچه هم داشتند كه خيلي شيطون بود. پدرش ازم خواست يه طناب بدم من هم فكر كردم براي بسته بندي ميخوان. اما طناب رو بست به لوستر خونه و توپ بچه رو هم بست بهش و اون هي توپ و ميزد و هي لوستر اينطرف اونطرف ميرفت. خلاصه هركي رفت شهر خودش . مامانم اينا شهر خودشون شمال و خانواده شوهرم جنوب كشور. ولي ماجرا به اينجا ختم نشد. راهبراه اومدنشون به خونه ما با وجود داشتن جا و مكان . من و شوهرم در شرايطي بوديم كه حتي بابا و مامانم كه يك ماشين براي راحتي ما داده بودند ما گاهي پول نداشتيم توش بنزين بزنيم. تحصيلكرده بوديم و لي كار حسابي نداشتيم. كم كم حرف و حديثها و طلبكاري ها چاشني زندگيمون ميشد.
    ديگه اين وسطها رو ولش كنيد. خواستم يه چيزايي دستتون بياد كه از اون اول اونا با من شروع كردند و هيچ خاطره خوشي برام نذاشتن. حتي پارچه اي كه خواهر شوهرم براي بله برون آورده بود،‌ شوهرش اومد به شوهرم گفت پول داري به خواهرت بدي برگرده شهرشون. آخه براي تو پارچه خريد پولش تموم شده. و بعد هم هي برام خاطره ساختن. اين در حالي هست كه خودشون هم با هم خوب نيستند و مدام پشت سر هم حرف ميزنن و قهر ميكنن و دوباره آشتي ميكنن ولي من دوست ندارم هي به سازشون برقصم . يا قهرم يا آشتي. دلقك كه نيستم.
    همه اينا تو زندگيمون تاثير گذاشت و تو اين 6 سال زندگي مشترك هم خيلي وقتها شوهرم نبود مثلا سه هفته كار در فلان جا يك هفته خونه و من هم در تهران هيچكس هيچكس رو نداشتم. ميرفتم سركار ميرفتم خونه . شرايط كارم هم پر از بي حرمتي بود. ما كارمند رسمي نيستيم و هر توهين و تحقيري رو بايد تحمل كنيم. اين از كار من و شوهرم كه باعث شد از هم دور باشيم و تو اين دوري مسائل ديگه هم اضافه شد. اوايل من مقاومت ميكردم كه اون هم نبايد اينقدر در اختيار خونوادش باشه. من كه كلفت نيستم صبح تا شب سر كار تازه بعدش بيام براي اونا كار كنم. اما بعد گفتم ببين تو با خانوادت حرف بزن برو ولي دور منو خط بكش. من دوست ندارم باهاشون برخوردي داشته باشم. وقتي باهاش صحبت ميكنم قبول ميكنه ميگه حق با تو هست ولي بعد از مدتي دوباره جنگ و دعوا بين من و اون ميشه. بارها ميگفت زنا اين هستن مردا اون هستند و ... . من همش گفتم زن و مرد نداره هردو بايد به هم احترام بذارن. به من ميگفت راست ميگي ولي تا در كنار دوستاش قرار ميگرفت ميگفت آره بابا زنا كه همشون ..... . حالا هم كلا خيلي پرده دري شده من بايد چيكار كنم. حرف خيلي زياده ولي من نميتونم اينهمه اينجا بنويسم. وانگهي حتما اونم حرف براي گفتن داره. بايد حرف اونم شنيد. شايد من اشتباه ميكنم.

    چند روز پيش سالگرد ازدواجمون بود. من فقط دو روز در هفته شوهرم پيشمه. شنبه و يكشنبه. شنبه سالگرد ازدواج بود. خيلي خسته بوديم هردومون. تصميم گرفتيم خونه بمونيم و از بيرون شام سفارش داديم. تا اومديم شام بخوريم،‌ دايي شوهرم زنگ زد كه پدرت فردا با خانوم و بچه اش ميان شما هم بياين شايد باب آشتي باشه. ما كه تو اين شش سال هزار بار قهر و آشتي ديده بوديم و من آخرين بار گفتم كه ديگه با من كار نداشته باش اما باباته تو تلفن كن و تو باهاش در ارتباط باش، مسلما نميرفتم. شوهرم هم گفت دايي من ديگه خسته شدم. من نميام زنم هم نه مياد نه ميذارم بياد. و دوباره با داد و بيداد و حرص حرفهاي گذشته رو متذكر شد. داييش قطع كرد. فرداش دوباره زنگ زدكه تو گفتني خانومت نمياد. نگفتي خودت نمياي. اونم گفت من همچنين چيزي نگفتم و دوباره شروع كرد به داد و بيداد و با حرص همون حرفها و علت رفت و آمد نكردن رو تكرار كرد. ضمنا اون موقع من مشغول خريد و فروش لوازم منزل براي جابجايي بودم و در اتاق ديگري بودم و متوجه نشدم چي ها بهم گفتن. خودش برام گفت كه داييش اينارو گفته و اونا رو گفته. بعد هم شروع كرد به باز كردن پيچهاي ميزناهارخوري. روز قبل هم كه با حرص داشت غذا ميخورد من غذا رو از دستش گرفتم و گفتم اينجوري نخور. الان نميفهمي چي ميخوري. آروم باش و بعد غذا ميخوريم. گفت آرومم. گفتم اما مردمك چشمت به جايي غير از اين عالم نگاه ميكنه. خنديد و غذاشو كنار گذاشت. روز بعد كه اون اتفاق افتاد من گفتم حالا ديگه چرا قيافه گرفتي. تو كه حرفاتو زدي ولش كن. گفت من كه قيافه نگرفتم. باز گير دادي ها . من ديگه از گيرهاي تو خسته شدم. من هم كه ديگه هردو روزم رو براي داشتن روزهاي خوب با همسرم از دست داده بودم كلافه شدم و گفتم منم خسته شدم. دو روز با هم بوديم بازم تا اسم اينا مياد. تا پاشونو تهران ميذارن ما بايد دعوا كنيم. خلاصه داد و بيداد و زد در و شكست و پاهاش خوني شد با اون لگد و هجوم آورد كه منو بزنه. گفتم بزن تو كه يد طولا داري تو كتك زدن. بزن ديگه چرا منتظري؟ گفت ارزش زدن نداري. و بيشتر حرصمو در آورد. ديگه نميتونم اينطوري زندگي كنم. از طرفي نميخوام طلاق بگيرم. چي كار كنم.

    وقتي مياد خونه يا خونه هست هيچ كاري با من نداره. يا با لپتاپشه. يا با تلويزيونه. ميگه عادت دارم جلوي تلويزيون بخوابم. بهش ميگم بيا تو اتاق خواب تلويزيون نگاه كن منم پيش تو باشم. اما مياد و واقعا تلويزيون نگاه ميكنه. منم خوابم ميبره. هيچ ارتباط زناشويي نداريم. اصلا اصلا اصلا. شايد 4 يا 5 ماه يكبار. اونم تازه اگه ارتباطي باشه بعدش پاميشه ميره بيرون كه تلويزيون نگاه كنه و منو با افكارم رها ميكنه كه عذاب بكشم كه انگار يه ظرف براي خالي كردن استفراغش بودم.

    همين داييش اينقدر هر سال عيد زن و سه تا بچه جوون رو تنها ميذاره و ميره مسافرت پيش خونوادش كه ميخواد همه مثل خودش رفتار كنن. خانومش از دستش ديونه شده. بعد از سي سال زندگي رفت خونه مادرش. يكبار جلوي من گفت اگه زني نذاره شوهرش با خونوادش رفت و آمد كنه من دهنشو جر ميدم. ببخشيد كه اينو نوشتم. من اصلا نميفهمم چطور بخودشون اجازه چنين حرفايي رو ميدن. خانومش ميگه ما ديگه ولش كرديم فقط خونه نباشه ما هم راحتتريم. امسال عيد كه يه خاله مسافرت بود. با اون يكي خاله هم كه قهر بود. مجبور شد بره خونه اون يكي دايي يعني برادرش. اون دايي شوهرم به شوهرم ميگفت قرار بود با زن و بچم بريم مسافرت . ديگه اونا رو تنها فرستادم خودم موندم خونه ديگه آخه برادرم اومد. (با ناراحتي) يعني به خودش اجازه ميده براي زندگي خودش كه ارزش قايل نيست زندگي ديگران رو هم خراب كنه. هر سال عيد يكيشون با يكيشون بالاخره قهره. گاهي شوهرم هم فرهنگ خودشونو مسخره ميكنه و ميگه اينا عادت دارن تو عروسي قهر كنن تو عزا آشتي. اما در عمل و حتما تو دلش منو مقصر جدايي خودش و خانوادش ميدونه. چون معتقده من باهاشون كجدار مريض رفتار كنم كه فقط يه سلام و عليكي باشه. منم موافق اين مسئله هستم اما عملا نميشه. چون يا تو شكم آدم ميرن يا قهرن. تعادل ندارن و من هم يكطرفه نميتونم اين تعادل رو برقرار كنم. همكاري لازم داره كه بعدا تو سر خودم ميخوره.

    بالاخره ناراحتي من يكي دوتا نيست.
    1- بهم احترام بذاره. از بالا به پايين بهم نگاه نكنه.
    (دارم جدول حل ميكنم. ميگم پايتخت فلان كشور چي ميشه؟ با مسخره بهم ميخنده ميگه تو چطور نميدوني. من خوشم نميادها چنين زني داشته باشم فردا چي به بچم ميخواي ياد بدي؟
    بابام ازش راجع به ساختمون سازي سوال ميكنه . يا جوابها رو با كلمات تخصصي ميده. و وقتي بابام مثلا يه كلمه غلط بكار ببره عوض اينكه با تواضع جواب بده بازم به مسخره ميخنده و غلط بابام رو تكرار ميكنه و ميگه چي؟ ... ؟ يعني چي؟ بيچاره بابام كه خودش هم تحصيلكرده هست ميگه نميدونم اين تخصصي هست و شروع ميكنه راجع به اون كلمه توضيح دادن. بعد شوهرم ميگه آهان فلان چيز رو ميگيد؟ به اون فلان كلمه ميگن و حال همه رو از اين رفتارش بهم ميزنه) من اينو بارها به طعنه با ملايمت با مثال ديگران و ... گفتم كه درخت هرچه پربارتر سرش خمتر. دانشمندان و استادان رو مثال زدم كه با همه دانايي و توانايي ادعايي نداشتند و ميگفتند علممون كمه)
    2- توقع دارم مثل بابام به زن احترام بذاره.
    3- توقع دارم الكي نگه دوستت دارم. وقتي احتياج دارم بهش، وقتي از زور كمر درد گريه ميكنم تو رختخواب،‌ وقتي از زور پادرد ميلنگم و با چشم ميتون هركسي اينو ببينه، بياد گوشه اي از كار رو بگيره و بفهمم دلش ميسوزه و دوستم داره.
    4- ارتباط زناشويي رو چيكار كنيم؟ من دوست ندارم باهام مثل سطل آشغال رفتار بشه.
    5- بهم ميگه من آدم حرفي نيستم. خوب راجع به چي حرف بزنم. تو حرف بزن من گوش ميدم. وقتي حرف ميزنم. نگاهش به لپتاپه و به من نگاه نميكنه. وقتي ميگم گوش ميدي اصلا؟ ميگه آره ميخواي بگم چي گفتي؟ و حرفامو با مسخره تكرار ميكنه.
    من اينقدر .... هستم كه اگه يه ذره بهم محبت كنه دنيا رو به پاش ميدم.
    بهم كمك كنيد. اعصابمو از دست دادم . در و ديوار خونه منو ميخوره. از صبح تا ساعت 6 سركارم. 7 ميرسم خونه و ديگه بايد ديوانه بشم. خونه هميشه برام محيط دوست داشتني و امني بوده اما ازش لذت نميبرم. همش كابوس ميبينم. خوب نميخوابم. ميرم خريد اما خريد خوشحالم نميكنه. ميرم مهموني اما مهموني خوشحالم نميكنه. مهمون دعوت ميكنم. اما وسط مهموني حالم ازش بهم ميخوره. تو محيط كارم هم همش ميگن شما رسمي نيستيد. شما ... هستيد. يه منشي بيشتر كه نيستيد. اينجا هم احترام نداريم. حالا من از همه بيشترهم احترام دارم. اما رفتار بعضي ها غيرمحترمانه هست. و ضمنا حتي رفتار كارمندها و روسا با ديگر دوستانم هم رنجم ميده.
    تو رو خدا كمكم كنيد.

    خوبيهاي شوهرم رو هم بايد بگم.
    اون دست و دلبازه. هيچوقت بهم نميگه چرا خريدي؟ ميخواي چيكاركني؟ خسيس نيست. اگه بگم يه رب گوجه بگير با جعبه ميگيره. بگم يه شامپو چندتا ميگيره.
    بهم نميگه كجا ميري كجا مياي؟ كي بود زنگ زد؟ چي بپوشم. ميگه خودت ميدوني لازم نيست من بگم. من هم چون خيلي حساسم كه هيچكس بهم بي احترامي نكنه سعي ميكنم همه چي پرفكت باشه. دوستام سركار آرايش ميكنن من نميكنم. كفش پاشنه بلند نميپوشم. (اينا مثال بود براي درك موضوع)
    بي احترامي شوهرم واقعا رنجم ميده. سگ خريدم نگفت چرا . هرچي بخوام با مهربوني برام ميخره. اما اين خصلت باباش هم هست. پدرشوهرم كه در خريد شورش رو در مياره. اگه بريم باهم بيرون و مثلا رفته براي خانومش مانتو بخره براي منم بايد بخره. تو هر مغازه بره بايد براي همه بخره. براي جاريم براي خواهرشوهرهام.
    تو مسافرت هزارجا بدون اخم نگه ميداره . اما اگه من بخوام مانتو بخرم حوصله اين مغازه اون مغازه رو نداره. ميدونم كه حق داره. اما من چون تو تهران هيچكسو ندارم بخاطر همين فقط با اون ميرم خريد.

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 مهر 90 [ 13:59]
    تاریخ عضویت
    1390-2-11
    نوشته ها
    145
    امتیاز
    1,878
    سطح
    25
    Points: 1,878, Level: 25
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    308

    تشکرشده 310 در 114 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: احترام بين من و همسرم از بين رفته. اين خيلي بد است.

    سلام خوش اومدید. یک مشکلاتی دارید که من هم یکسریشو دارم. خودم هنوز راه حلی اینجا براش پیدا نکردم فقط میتونم بگم خدا صبرتون بده و امیدوارم بچه ها نظری بدن که به دردتون بخوره اگر هم چیزی نتونن بگن میگن برید پیش مشاور. شاید بشه جزئی تر مشکلاتتون رو بگید و راه حلی براش پیدا بشه.

  3. #3
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array

    RE: احترام بين من و همسرم از بين رفته. اين خيلي بد است.

    خانم روشینی سلام و به تالار همدردی خوش اومدید
    پستتون رو خوندم
    خیلی پراکنده و شاخه به شاخه نوشته بودید
    تلاشتون رو کرده بودید که انصاف رو رعایت کنید و شرح ماوقع را آن طوری که بوده بدهید ولی مطلبتون گویا نبود
    از مثالهایی که زده بودید و این شاخه ، اون شاخه پریدنتون به نظرم میاد که ذهن بسیار آشفته ای دارید که آرام کردنش برایتون مشکل ساز شده

    ناراحتی ها و دلخوری هایی که عنوان کردید روال عادی و طبیعی یک زندگی هست ولی وقتی من از درون آرامش نداشته باشم و دارای ذهن و روحیه ای حساس باشم تمام این مشکلات عادی و جاری زندگی خودشون میشن یه مسئله لاینحل

    متذکر می شوم من تخصصی در زمینه روانشناسی و مشاوره ندارم ، لذا مطالبم خالی از اشکال نخواهد بود


    ====
    کمی به خودتون فرصت دهید تا ذهنتون را با آرامش واکاوی کنید
    احتمالا به خاطر معیارهای نادرستتون در ازدواج اول ، در ازدواج دوم سعی کردی تا آنجا که می توانید منعطف باشید و شما مشکل ساز نباشید اما در این خصوص ثبات قدم به خرج نداده اید یعنی در جاهایی که می بایست قاطعانه رفتار درست رو ادامه می دادید کوتاه اومده اید

    >>>
    دوری شما و همسرتون از هم عامل بعدی در به وجود آمدن بیشتر این اختلاف ها هست
    شما گفتید که هفته ای دو روز در کنار هم هستید و مابقی روزها از هم دور هستید این جدایی ها اگر به طور صحیح و هدفمند هدایت نشوند مشکل ساز میشه منظورم به راه خطا رفتن زن و شوهر نیست بلکه عادت کردن زن و شوهر به نبودن در کنار یکدیگر و بعد کم کم کمرنگ شدن مسئولیت پذیری طرفین می شود و در نهایت وظایف زن و شوهر عوض می شود

    >>>
    اختلاف فرهنگی خانواده ای که شما و همسرتون در آن رشد یافته و بزرگ شده اید عامل دیگری هست که مدتها زمان می برد تا متعادل شود لذا می طلبد که با صبر و حوصله بیشتری در این خصوص تلاش کنید

    >>>
    عدم مشخص کردن حریم خصوصی زندگی شما و همسرتون و عدم قاطعیت به خرج دادن در حفظ این حریم باعث شده که دیگران به خود اجازه بدهند که بارها واد حریم شما و همسرتون بشوند و در خصوص نحوه برقرار کردن ارتباط با دیگران برایتان تصمیم بگیرند

    >>>
    عدم آگاهی از شرایط و خصوصیات مردها ، نحوه برقراری ارتباط با شوهر ، عدم شناخت از دنیای مردانه و شرایطش باعث شده علیرغم تلاشی که واسه داشتن یک رابطه خوب می کنید نتیجه قابل قبولی نگیرید


    >>>
    مقایسه کردن همسرتون با پدرتون توسط شما به صورت ناخودآگاه و بعضا خودآگاه ، نیز باعث شده که شوهرتون خودش و شما رو در یک تیم نبیند و در مقام مقابله بربیاید تا حریف رو از میدان به در کند

    >>>
    و درنهایت عدم به تحقق پیوستن خیالات و تصوراتتون با واقعیت کنونی زندگیتون باعث شده این همه آشفته و سراسیمه بشوید جوری که تمرکز کردن نیز تا حدودی برایتون مشکل شده

    ======
    اگر آنچه من برداشتم کردم درست باشد
    باید بگویم که اصلا جای نگرانی نیست
    با صرف کمی زمان و صبر و آموختن یکسری راهکارها و مهارت ها می تونید زندگی خودتون رو بازسازی کنید


  4. 8 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    بالهای صداقت (پنجشنبه 12 خرداد 90)

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 03 آبان 98 [ 02:40]
    تاریخ عضویت
    1390-2-27
    نوشته ها
    480
    امتیاز
    12,382
    سطح
    72
    Points: 12,382, Level: 72
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 66.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    645

    تشکرشده 634 در 321 پست

    Rep Power
    61
    Array

    RE: احترام بين من و همسرم از بين رفته. اين خيلي بد است.

    roshini جان سلام
    احساس میکنم این پستت بیشتر جنبه خالی کردن خودت بود چون ظاهرا" بسیار خسته و رنجیده ای
    من 2 تا مشکل عمده تو روابطتون به نظرم رسید
    1 دوری از همسرتون که به مرور ایجاد کمرنگی عاطفی و زناشویی می کنه
    2 تفاوت فرهنگی بسیار هم از جهت تجربه گذشته شما و بی تجربگی ایشون هم از جهت تعلق به دو شهر با مناسبات فرهنگی بسیار متفاوت
    خوشحال میشم در پست بعدیتون به دور از اشفتگی حال حاضر یکم تیتروار و به ترتیب اولویت مسایلتون با همسرتون بگید تا دونه دونه انشا الله به کمک دوستان حل بشه

    راستی اگه ممکن سن همسرتون رو هم بگید و یه توضیح کوتاهی هم از علت جدایی دفعه اولتون بدبد

    با ارامش همه چی حل می شه

  6. 2 کاربر از پست مفید sahra100 تشکرکرده اند .

    sahra100 (پنجشنبه 12 خرداد 90)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 05 تیر 90 [ 09:46]
    تاریخ عضویت
    1390-3-11
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    1,350
    سطح
    20
    Points: 1,350, Level: 20
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    7

    تشکرشده 7 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: احترام بين من و همسرم از بين رفته. اين خيلي بد است.

    سلام . از همه دوستاني كه با اظهارات و راهنماييهاشون منو مورد لطف قرار دادند چه اونهاييكه مشكل من مشكلشون هست و جهت راهنمايي گرفتن از دوستان ديگه اومدند و چه اونهايي كه نظر دادند و راهنمايي كردند كه مشكلم حل بشه ممنونم.
    من متولد 1352 و همسرم هم 1352 هست. ايشون سه ماه از من بزرگتر هستند. من ليسانس زبان انگليسي و منشي يك اداره دولتي و ايشون فوق ليسانس معماري و استاد دانشگاه هستند. من و همسرم هردو از قيافه و قد و ظاهر و پوششي قابل قبول برخورداريم.
    خانواده من: مادر معلم ابتدايي بازنشسته و پدر كارمند بازنشسته و داراي كار غيراداري خوب هم هستند. يك برادر دارم كه 7 سال از خودم كوچكتر است و به مدت 5 سال هست كه همسر اختيار كرده. (خانواده من از لحاظ مذهبي صفر اما معتقد به اينكه انسان ميبايست دل كسي را نرنجاند. به كسي تهمت نزد. دست خير داشته باشد و خلاصه انسان انسان باشد)
    خانواده همسرم: پدر مدير كل يكي از ادارات دولتي يكي از استانهاي كشور و بازنشسته و مادر اول فوت شده. پس از آن پدر خانواده همسري اختيار كرده و طلاق داده و سپس خانمي از فاميل را صيغه كرده و گفتند كه با هم جور نيستند و يكي از شرايطي كه پدر خانواده از قبول بعضي از موارد كه از جهت سن و .... مناسب بودند سر باز زدند اين بوده كه آنها بچه ميخواستند و بعضي از خانمها را به جهت اينكه سن بالا نميخواهند رد كردند. در نهايت حدود 4 سال پيش با 74 سال سن با خانمي 30 ساله كه از كوچكترين دختر خانواده هم كوچكتر بود ازدواج كرده و حدود يك سال و نيم پيش صاحب فرزند پسري شدند. همسرم دو خواهر و يك برادر دارد. هردوخواهر ازدواج كرده و هريك صاحب دو فرزند ميباشند. برادر 5 سال پيش ازدواج كرده و فرزندي ندارد. (خانواده همسرم از لحاظ مذهبي معتقد و پدر ايشان حاج آقا و فرزندان منعطف و معتقد اما داراي حجاب روسري با آستين كوتاه هستند. به نظرم بيشتر سنتي مذهبي هستند. اما حاج آقا نماز و روزه شان ترك نميشود و براي دستشويي رفتن از من سوال ميكنند كه آب داغ روي دستشويي ريخته ام يا نه؟ اما تفكر من اين است كه با آب داغ آلودگي (نه نجاست) پاك نميشود و با مواد ضدعفوني و شوينده آنرا تميز ميكنم. اما براي اينكه راحت باشند ميگويم بله آب داغ ريخته ام.)
    اگر بخواهم جزييات را بگويم براي نوشتن و كساني كه محبت كرده و اين مطالب را ميخوانند بسيار دشوار خواهد بود. بنابراين با اينكه هميشه جزييات كمك زيادي به ارايه راه حل مناسب ميكنند صرفنظر ميكنم مگر سوالي باشد كه پاسخ خواهم داد.
    علت جدايي من و همسر سابقم: ما توافقي جدا شديم. بدون دعوا، بدون توهين ، بدون اينكه همسايه اي بداند،‌بدون اينكه فاميلي بداند.
    1- فرار از محيط منزل
    2- تفاوت طبقاتي- مالي- فرهنگي بسيار زياد
    3- تفاوت سني 2 سال كه همسرم از من كوچكتر بود
    4- تنبلي بيش از اندازه همسرم كه وقتي من از سر كار برميگشتم او ساعت 7 شب هنوز خواب بود و من چراغها را روشن ميكردم. خريد به تنهايي ميرفتم و بار بيش از 10 كيلو را حمل ميكردم كه كارگرهاي ساختماني به كمكم ميشتافتند.
    5- عدم اعتماد به نفس او و پشتيباني من از او كه بارها من كار پيدا كردم و گفتم برو كه ميرفت و ميگفت دور است. از ابتدا هم پدر و مادرم برايم خانه خريده بودند كه من اقساط وام مسكن آنرا از حقوق خود پرداخت ميكردم. ميخواستند ماشين هم بخرند كه گفتم نه . بگذاريد براي يك چيز لااقل تلاش كنيم. اگر شما ماشين هم بدهيد كه همسرم ديگر براي چه تلاش كند.
    6- مزاحم هاي تلفني كه پس از ازدواج و در زمان عقد من و همسرم كه 2 سال به طول انجاميد و پس از آن هم هنوز خانواده همسرم نميخواستند ما را به ازدواج يكديگر در آورند زياد شده بود. كه با اعتراض من به مزاحمان تلفني مادرم گفت تو شكاك شده اي و من ميگفتم مادر جان ما اينقدر مزاحم نداشتيم چرا الان سر و كله شان پيدا شده و قبول نكردندو بعدها فهميدند كه آقا با دختري در ارتباط است كه در غياب ما او را به منزل مادرم و به اتاق خواب هم برده اند و دختر تمام آن را اعتراف كرد.
    7- با همه اينها من به مدت تقريبا يك سال بدون طلاق تنها زندگي كردم و گفتم اگر تغييري پس از اين يكسال در تو ديدم مجددا زندگي ميكنيم كه نديدم و جدا شديم. او هم در يك اتوبوس روزي با دختري همنام و همرشته من آشنا شده و ازدواج كردند.
    اگر سوال ديگري هست بفرماييد تا پاسخ دهم.

  8. کاربر روبرو از پست مفید roshini تشکرکرده است .

    roshini (چهارشنبه 18 خرداد 90)

  9. #6
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array

    RE: احترام بين من و همسرم از بين رفته. اين خيلي بد است.

    خیر سئوالی نیست
    جز اینکه همان اشتباهاتی که در ازدواج اولت داشته ای را ، نیز در همین ازدواج دوباره در حال تکرار کردنی


    موفق باشیدو سربلند
    روزتون خوش

  10. 2 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    بالهای صداقت (چهارشنبه 18 خرداد 90)

  11. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 05 تیر 90 [ 09:46]
    تاریخ عضویت
    1390-3-11
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    1,350
    سطح
    20
    Points: 1,350, Level: 20
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    7

    تشکرشده 7 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: احترام بين من و همسرم از بين رفته. اين خيلي بد است.

    بالهاي صداقت گرامي، سلام.
    متوجه نشدم كدام اشتباهات را تكرار ميكنم. ميشود لطفا كمي توضيح دهيد. من از همسر دومم كوچكترم درحاليكه از همسر اول بزرگتر بودم. تحصيلات ما در ازدواج اول يك اندازه بود، درحاليكه در همسر دومم تحصيلات بيشتر است و اين برايم مهمتر بود چون فكر كردم شايد برتري او نسبت به من از لحاظ سني و تحصيلات يكي از عواملي باشد كه من راحتتر به او تكيه و اطمينان كنم. همسر اولم همشهري خودم بود ولي با فرهنگ خانوادگي متفاوت كه البته همشهري بودن هم نتوانست ملاك يكي بودن تقريبي فرهنگها باشد. همسر دومم از شهري متفاوت با فرهنگي متفاوت بود. وضعيت مالي خانواده همسر اولم خوب نبود ولي وضعيت مالي خانواده همسر دومم بسيار خوب است و فقط به دليل اينكه پدر همسرم خانمي اختيار كرده اند كه تمامي املاك پدر همسرم را ميفروشند و به شيوه اي كه خودشان هم متوجه نميشوند به نام خود املاكي خريداري ميكنند،‌ پدر همسرم به هيچيك از پسرها و دخترها كمكي نميكنند. البته من و همسرم از لحاظ وضعيت مالي خوب هستيم هم با كمك والدين من و هم به واسطه تلاش همسر خودم. نارضايتي از اين بابت ندارم. ولي همسرم ناراضي است بابت پدرش. همسر اولم بسيار تنبل بود و من حتي براي مدت زماني كارم را ترك كردم كه مسئوليت پذير شود و نشد. اما همسر دومم هم پسري كاري است و هم به هر حال تحصيلاتش در حدي است كه از آن كسب درآمد خوبي دارد.
    تا آنجايي كه ميتوانستم سعي كردم انتخاب درستي داشته باشم و احساس ميكنم تنها تفاوت ما در فرهنگ خانواده ها و فرهنگ شهرهاي ماست كه ما را دچار مشكل كرده است.
    اما سوال من اين است من در چه موردي مانند همسر اولم رفتار كرده و اشتباه ميكنم. ممنون ميشوم موضوع را برايم بيشتر توضيح دهيد تا بتوانم اشتباهاتم را تكرار نكنم. ممنون

  12. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 03 آبان 98 [ 02:40]
    تاریخ عضویت
    1390-2-27
    نوشته ها
    480
    امتیاز
    12,382
    سطح
    72
    Points: 12,382, Level: 72
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 66.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    645

    تشکرشده 634 در 321 پست

    Rep Power
    61
    Array

    RE: احترام بين من و همسرم از بين رفته. اين خيلي بد است.

    roshini خواهر گلم سلام
    ببین شاید بزرگترین اشتباهت این بوده که سعی کردی هرملاکی واسه انتخاب اولت داشتی برعکسش بشه واسه انتخاب دومت به باور من تفاوت فرهنگ شما بسیار زیاد تعریف شما از خوب و بد متفاوت .تفاوت مذهبتون زیاده ببین من میگم مهم این نیست که دونفر خیلی خوب یا بد باشن مهم اینکه مثل هم باشن یه جورایی تعاریفتون با هم فرق میکنه
    اول اینکه اگه جای شما بودم این ارتباط قطع شده با خانوادش دوباره پیوند میزدم و سعی میکردم بفهمم که ادمها لزومی نداره مثل هم فکر کنند و لزوما" هم فکر من صحیح نیست پس در جمع اونا سعی میکردم با فرهنگ خودشون رفتار کنم
    (( اما حاج آقا نماز و روزه شان ترك نميشود و براي دستشويي رفتن از من سوال ميكنند كه آب داغ روي دستشويي ريخته ام يا نه؟ اما تفكر من اين است كه با آب داغ آلودگي (نه نجاست) پاك نميشود و با مواد ضدعفوني و شوينده آنرا تميز ميكنم. اما براي اينكه راحت باشند ميگويم بله آب داغ ريخته ام.) )) به نظرم این تفاوت فرهنگ از صمیم قلب نپذیرفتی

    دوم اینکه شما باید ایشون دلبسته کنی یعنی باید رفتارهای ویژهای داشته باشی ه واسه رسیدن به شما لحظه شماری کنه که در ظاهر امر این رفتارهای خاص نداری البته مطمین نیستم میتونید توضیح بدید
    سوم اینکه مسافت و دوری شما یه مشکل بزرگ دیگست من به این اعتقاد دارم برعکس گفته خیلی ها از دل برود هرانکه از دیده برفت اونم دوری به شکل شما که مدتش زیاده و به جای ایجاد دلتنگی ایجاد عادت میکنه
    پس اگر میتونید حتی با شرایط به مراتب سخت تر برید کنار همسرتون زندگی کنید به مراتب بهتره واستون

  13. کاربر روبرو از پست مفید sahra100 تشکرکرده است .

    sahra100 (چهارشنبه 18 خرداد 90)

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 05 تیر 90 [ 09:46]
    تاریخ عضویت
    1390-3-11
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    1,350
    سطح
    20
    Points: 1,350, Level: 20
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    7

    تشکرشده 7 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: احترام بين من و همسرم از بين رفته. اين خيلي بد است.

    سلام دوست عزيز
    به دليل اينكه گفتن ريزه كاريها و طولاني كردن بحث در حوصله سايت نميگنجه، من از گفتن ريزه ها پرهيز كردم. اما اينكه گفتيد تفاوت فرهنگي زياد حق با شماست. ما سعي ميكنيم به هم نزديك بشيم اما به هرحال كاملا نميتونيم. مثلا از اول قرار گذاشتيم در خانواده اونها پوشش من مثل اونها و در خانواده من مثل خودم باشه. و كار به جايي رسيد كه من خودم اينقدر رعايت ميكردم و شوهرم اينو ميديد كه من تلاش خودم را ميكنم اما باز هم ايراد گرفته ميشه، ديگه شوهرم داغ ميكرد و يكبار كه پدرشوهرم تهران اومده بودند و ميخواستيم خونه يكي از فاميلاشون بريم، چادر من نازك و مجلسي بود، پدر شوهرم گفتند چادر كلفت تر نداريد؟ من گفتم واقعا ندارم اما شوهرم به پدرشوهرم گفت كاري نكنيد بگم همين رو هم در بياره. نه اينكه من خوشحال باشم كه با پدرش اينطور صحبت كرد بهش هم تذكر دادم كه نبايد جلوي من اينطور بهش ميپريد، منظورم اين هست كه بدونيد هم من تلاش ميكنم هم اون. اما گاهي اوقات انگار هردو خسته باشيم، نميشه.
    تازه من اصلا براي لباس پوشيدن و اين چيزها ناراحت نيستم. حالا يك كم گرمم بشه. موهام خراب بشه و ... براي چند روز منو نميكشه. ضمنا پدرشوهرم وقتي تنهاست و مهموني نميريم و مهمون نداريم بيچاره با من كاري نداره. من از تبعيض ها و حرفهاي بيهوده بيشتر ناراحت ميشم.
    در مورد دلبستگي نميدونم بايد چيكار كنم. خودش هم مياد خونه ميگه هيچ جا خونه آدم نميشه.
    در مورد بعد مسافت هم من ميخوام از كارم بيام بيرون. خونه رو براي فروش گذاشتيم و ميخوام برم پيش خودش زندگي كنم. اين هميشه ارزوي من بوده و هيچ مقاومتي از اين بابت ندارم. خونه محيط امن منه. خونه عشق منه. با اينكه سنم بالاست ولي دوست دارم ديگه بچه دار بشم و مدتي در خونه بچه ام رو بزرگ كنم. شوهرم ميگه دوست ندارم كاملا خونه نشين باشي. اگر نيمه وقت هم شده برو سركار. من دوست دارم تو تو اجتماع باشي.
    من زندگيمو دوست دارم و حاضرم براش تلاش كنم. اما تو رو خدا بهم نگين من با خانوادش خيلي خوب باشم. نميتونم. ميتونم در حد سلام وعليك و چند روز مختصر باهاشون باشم اونم به شرط تحمل نه اينكه باهاشون يكي باشم. نميشه باهاشون يكي شد. تمام مدت بايد بهشون نگاه كنم كه الان براي چي چپ كردن؟ چرا قيافه هاشون تو هم رفت؟ .... آدم خسته ميشه يكسره مواظب باشه. اينو حقيقتا ميگم وقتي خواهرشوهرم از در مياد تو، بدون هيچ پيش زمينه اي بالا پايين نگات ميكنه. همش دنبال شر ميگرده. من حوصله شر ندارم. چيكار كنم؟

    ببينيد مثلا يك نمونه ديگه: شوهر خواهرشوم اومد تهران براي ماموريت كاري. جا و مكان هم داشت ولي اومد خونه ما. تا رسيد گفت اول بگو ببينم شير داريد يا نه؟ من و شوهرم به هم نگاه كرديم. شير نداشتيم. شوهرم گفت حالا بيا تو، (چون تو چارچوب در مونده بود) و بعد گفت ميرم ميخرم. گفت نه يك كم گلوم درد ميكنه فقط ميخواستم ببينم شيرداريد يا نه. و نذاشت بره بخره. غذا درست كرده بودم به صورت ورقه ورقه يك لايه مرغ و پنير و فلفل دلمه و ... و يك لايه كلم. دوباره همين مواد تكرار شده بود. چون اونا خيلي گوشت خوارن پر از مرغ كرده بودم غذا رو. سوپ و سالاد هم درست كرده بودم. تازه دنبالشون فرودگاه هم رفته بوديم. غذا رو كه خورد گفت حالا تقصير ما چيه كه شما رژيم داريد؟ ما هيچي نگفتيم.
    خلاصه هي حرف پروند و حرف پروند كه يه چيزي از دهن ما بگيره و طبق معمول ببره شهرشون و شر درست كنه، نشد. آخرش هم كه ديد از سمت ما حرفي نيست يه خبري از خانواده به ما داد و شوهرم هم با بي توجهي به حرف گنده اي كه خبر داده بود، موضوع رو همونجا تموم كرد و اين اقا خيالش راحت نشد.
    چند روز بعد كه رفت خونشون،‌ شوهرم شركت بود كه خواهرش زنگ زد. شوهرم ميگفت تو جلسه بودم و ديدم اصلا حاليش نيست ميگم بعدا زنگ ميزنم مجبور شدم برم حياط شركت و گفت درسته زنت تهرانيه (حالا من اصلا تهراني نيستم و هرگز هم همچين ادعايي نكردم)، اما ما هم دهاتي نيستيم. زنت فكر كرده شوهر من گوسفنده كه كلم به خورد شوهرم داده. شوهر من هم بهش گفته اولا كلم نخورده و از اون غذا اون همه مرغ رو نديده كلمش رو فقط ديده؟ وانگهي تو اصلا فكر كن من ندارم نون و پنير ميخوام بهتون بدم. شما براي غذا خونه من مياين يا براي خودم. خواهر شوهرم هم گفته نه نگو نداريم. اگه نداشتي كه زنت اينجوري خرج نميكرد. هرچي دلش بخواد بخره. هركاري دوست داره بكنه. شوهرم هم گفته بود،‌ زنم از صبح با من مياد بيرون شب با ميره خونه حق داره پولاشو بذاره بانك من خرجشو بدم. اما پولاشو مياره خونه و با هم خرج ميكنيم پس حق داره هرچي ميخواد براي خودش بخره.
    اينا هم براي اين بود كه يكبار ما رفتيم شهرشون و ما فقط سالي يكبار به خاطر بليط گرون هواپيما و نداشتن مرخصي و بعد مسافت، فقط عيدها ميرفتيم ديدنشون. شوهرم اينو ازم خواسته بود كه چون شهر ما نزديكتره و من هميشه ميتونستم پدر و مادرم رو ببينم عيدها بريم اونجا. من هم به پدر مادرم گفته بودم ما ديگه هميشه عيدها ميريم اونجا. ناراحت نشين. اونا هم هميشه ميگن شما براي خودتون زندگي كنيد. وابسته به ما نباشيد. بهم تكيه كنيد.
    من كه عيد رفته بودم اونجا كلي خريد كرده بودم. همونجا كه گفتن ..... پشت ماشين بابا رو فقط با خريدهاي خودش پر كرده بود. اين هم پس لرزه هاش.
    يا وقتي من ميرفتم اونجا با همديگه ميرفتن بيرون و منو تنها ميذاشتن. موقعي هم كه ما ميخواستيم بريم بيرون، ميگفتن ما هم ميايم و تازه شروع به لباس اتو كردن و ... كارهاي ديگه ميكردن كه دير بشه من نتونم خوب تو بازار بگردم.
    ببينم مگه من مرض دارم كه مسافرتي كه ميتونم با شوهرم خوش باشم و اگه اونا هم اينهمه ادا در نيارن ميتونيم همه با هم خوش باشيم حروم كنم و اعصاب جفتمون رو خورد كنم؟
    من هم خواهرشوهر زنداداشم هستم. اما به هم گفتيم هميشه سوء تفاهم ممكنه پيش بياد به هم بگيم. پشت هم نگيم. بالاخره تفاوت اخلاقي بين خواهر برادر هم هست. اما من و زنداداشم مثل خواهر هستيم. وقتي من براي روز مادر نميتونم برم پيش مامانم، زن داداشم به مامانش ميگه برن پيش مامان من . چون من نيستم. من هم حاضرم جونمو براش بدم. چون ارتباط دو طرفه هست. ما مراقب هر حركت هم نيستيم. دنبال مسئله نميگرديم. .....
    ديگه خسته شدم از دستشون.

  15. 3 کاربر از پست مفید roshini تشکرکرده اند .

    roshini (پنجشنبه 19 خرداد 90)

  16. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 03 آبان 98 [ 02:40]
    تاریخ عضویت
    1390-2-27
    نوشته ها
    480
    امتیاز
    12,382
    سطح
    72
    Points: 12,382, Level: 72
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 66.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    645

    تشکرشده 634 در 321 پست

    Rep Power
    61
    Array

    RE: احترام بين من و همسرم از بين رفته. اين خيلي بد است.

    roshini خواهر گلم سلام
    راجع به رفتار خوانواده همسرت بزار رک و راست بگم باهات فرق دارن فرهنگشون متفاوت شما به این غذا میگی vaooooo یه غذای پر زحمت و خاص ولی اونا میگن کلم گداشته جولمون اونا انتظار یه زرشک پلو با مرغ یا یه قرمه سبزی با یه وجب روغن دارن خوب کاره سختی نیست کنار اونها مثل اونها باش مگه تو سال چه قدر میخوای ببینیشون ؟؟!!! تاییدشون کن خودتو علاقه مند نشون بده که دوست داریشون از با اون ها بودن خوش حالی اونموقع تو میشی رفیقشون نه رقیبشون پس دنبال گیر دادن بهت نمیگردن حالا نهایتن 4 تا چیزیم گفتن خوب ببخشید ولی جهنم بذار حال کنن هرچی میخوان بگن اگه باتو زندگی میکردن اره مهم بود ولی میخوای فوقش 4 5 ماه یکبار ببینیشون ... خودت بچسب و همسرت هرچه زودتر هم به این قطع رابطه پایان بده چون اونا خانواده همسرتن و حق داره تورو مقصر بدونه . و یه اعتراضی هم بهت دارم بلیط هواپیما گرونه و ... بهانس عزیزم اگه پدر مادرت قله قافم بودن از همسرت انتظار داشتی بیاد ولی خودت .... شاید همسرت سکوت کنه و باهات بیاد شهر شما ولی اینا یه روزی یه جایی به روت میاد پس رویت عوض کن

    خوشحالم که اینقدر عاقلی که میخوای بری کنار همسرت پس وقت تلف نکن اگه یکمم ضرر کردید عیب نداره حفظ زندگیتون واجبتر از پول و ...
    ببین راجه به ایجاد دلبستگی توی تاپیک http://www.hamdardi.net/thread-16604-page-3.html
    صفحات 3 و 4 کامل توضیح دادم چیکار کنی
    بازم اگر سوالی بود حتما" بگید تا جایی که بتونم درخدمتم

  17. کاربر روبرو از پست مفید sahra100 تشکرکرده است .

    sahra100 (شنبه 21 خرداد 90)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. درخواست حذف کاربری، خواهشمند است مدیران سایت توجه فرمایند
    توسط ترنم1 در انجمن پیشنهادات ،انتقادات و مشکلات تالار
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: سه شنبه 11 آبان 95, 17:13
  2. پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 شهریور 91, 23:34
  3. پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: شنبه 20 خرداد 91, 14:03
  4. پسری که دنبال تصاویر جنسی تو نت هست ممکنه مشکل درست کنه برای اطرافیانش؟
    توسط بهار.زندگی در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: جمعه 12 اسفند 90, 15:20

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:03 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.