همونطور كه در پست هاي اولم توضيح دادم چند روز پيش ما با هم دعوا كرديم و همينطور حرف هايي كه تو عصبانيت به من زد و باز پشيمون شد رو براتون شرح دادم ،ديشب اومد دنبالم و ما رفتيم بيرون من مثل هميشه سرحال و سرزنده نبودم كه البته دليلش هم كاملا مشخص بود ولي اون سرحال و مهربون و خندان منو رسوند خونه و بدون هيچ مشكلي خداحافظي كرديم شب كه رفت خونه زنگ زد كه تو چرا اينجوري بودي چرا ناراحت بودي چرا نميخندي !!!!! در حالي كه مثل روز روشن بود چرا !
در آخر هم وقتي ديد من هنوز سرد برخورد ميكنم باز عصباني شد و گفت من با تو ارضا نيستم ديگه به اميد تو نميمونم ،تعهدي ندارم ،ميرم دنباله خوشيه خودم و از اين مدل حرفا منم گفتم اگه ارزش من و رابطمون برات در همين حده برو !
البته اصلا همچين آدمي نبوده تا حالا ! ولي خب شايد بشه در آينده!
اين رو هم بگم كه من دليل آشفتگي روحي و ناراحتيم رو با يه نامه براش كاملا شرح داده بودم بعده اون دعوا .
علاقه مندی ها (Bookmarks)