RE: خدایا به چه جرمی؟
سلام دختر مهربون
نمی تونی تصور کنی که چقدر خوشحالم. نه اشتباه نکن خوشحالیم از زجر تو نیست از پیدا کردن موارد مشابه به خودمه. واینکه این من تنها نیستم که زجر کشیدم و هنوزم روحم زخمی اون رنجهاست.
انگار حرفهای دل منه که زده میشه انگار کسی داره جای من زندگی من رو شرح می ده. خاطرات من رو می گه. خاطرات منی که که از کودکی ترس و وحشت و نا امنی رو همراه داشتم. ترس از طوفانی شدن. همیشه خودم رو به صورت بچه ای تصور می کردم که گوشه ای تاریک پنهان شده تا ناامنی ها تمام بشه.
منی که بیرون از خونه یه آدم شاد و سرزنده ام توی خونه تبدیل می شم که به آدمی که هر حرفی می زنه با ترسه. مبادا پدر از این حرفم برداشت بدی کنه. و مادری که مدام داره بهمون گوشزد می کنه که نخند حرف نزن فلان فیلم تلویزیونو نگاه نکن مبادا پدر ناراحت بشه و گیر بده. و من جرات ندارم با کسی دوستی صمیمی برقرار کنم مبادا که پاش به خونه ام باز بشه و ضعف من رو ببینه
و هنوز هم دقیق نمی دونم مشکل از کجاست. گناه از کیه؟ از پدر بهانه گیر و لجباز و بدخلق و عصبی که بی احترامی و بی آبرویی براش عادیه ولی می دونم دلش به اندازه دل یه بچه کوچیکه. یا مادری که تمام وجودش محبت به فرزندانشه ولی تنها ذره ای از اون نصیب پدر می شه. محبتی شاید از روی ترس. و یا منی که ندانسته به مشکلات دامن زدم.
الان مامان و بابا پیرتر شدن و خونه کمتر از همیشه طوفانی می شه اما ترس از طوفان تا ابد تو ذهن آدم می مونه و من این ترس رو از این دارم که مبادا اشتباه اونها رو تو زندگی آینده ام تکرار کنم و مبادا این ترس جهنمی تا آخر عمرم همرام باشه.
حرف دلم خیلی زیاده همین الان که دارم گوشه ایشو تایپ می کنم برام زجره. از یادآوریشون بدم میاد هرچند هرازگاه خودشون تو ذهنم میان.
ببخش که وسط تاپیکت حرف دل خودم رو زدم. ذوق زده شدم که من تنها نیستم. من ، تو و شاید کسای دیگه ای توی این تالار هم هستن که این مشکلو داشته باشن. شاید نتونم بهت کمکی بکنم در حل مشکلت اما بدون یه همدرد هست که تاپیکتو دنبال می کنه و همیشه این دعا رو می کنه که "خدایا آرامش را از هیچ خانه ای دریغ مدار"
[size=medium]هله پیوسته سرت سبز و لبت خندان باد
هله پیوسته دل عشق ز تو شادان باد[/size]
علاقه مندی ها (Bookmarks)