به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 15 1234567891011 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 144
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 21 تیر 99 [ 21:50]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,339
    امتیاز
    22,823
    سطح
    93
    Points: 22,823, Level: 93
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 527
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsTagger First ClassOverdrive
    تشکرها
    3,264

    تشکرشده 3,442 در 1,036 پست

    Rep Power
    148
    Array

    مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....

    سلام به همه دوستان عزیز
    من سه سال و هفت ماه ازدواج کردم ازدواج ما سنتی بود و خیلی زود به همدیگه علاقهمند شدیم اوایل با هم خوب بودیم ولی الا مدتی که دائما با هم بحث و دعواهای خیلی شدید می کنیم طوری که دور روز با هم آشتی هستیم و 2 هفته با هم قهر هم اون خسته شده و هم من سر کوچکترین مسائل باهم دعواهای شدید می کنیم و اصلا حرف همو دیگه نمی فهمیم یکی از دعواهای اصلی ما سر زنگ های تلفنی و قت و بی وقت پدر و مادر شوهرم هست روز 4 دفعه یا 5 دفعه تماس می گیرند........
    کارمون داره دیگه به جاهای باریک می کشه تو دعواهامون بارها بهم گفته دیگه منو نمی خواد و از هم جدا شیم ولی بعد که با هم آشتی می کنیم میگه این طوری نیست...
    اون هر محبتی به من میکنه من فکر می کنم از ترس اینکه دوباره دعوامون نشه به من محبت می کنه
    اون توجه زیادی به پدر و مادرش میکنه که خیلی خالصانه است و من هم دلم می خواد این محبت خالصانه رو داشته باشم
    به شدت روی رفتار و حتی کلمات من حساس شده مثلا وقتی بهش پشت تلفن می گم کجایی میگه تو از این کارت قصد و قرضی داری از این سوالت و مثل این حرفها.....
    کارمون شده مثل آدم هایی که تو چاه افتادن و هی این میگه تقصیر تو بودو هی اون یکی میگه نه تقصیر تو بود و هیچ کدوم راهی برای بیرون اومدن از این چاه پیشتهاد نمی دن.
    خواهش می کنم هر چه سریع تر راهنماییم کنید
    [align=center]خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد
    بلکه کسی است که با مشکلاتش مشکلی ندارد .[/align]

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 07 شهریور 99 [ 23:27]
    تاریخ عضویت
    1389-5-21
    نوشته ها
    679
    امتیاز
    18,628
    سطح
    86
    Points: 18,628, Level: 86
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 222
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial10000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    3,951

    تشکرشده 4,314 در 675 پست

    Rep Power
    115
    Array

    RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....

    سلام
    خوش آمدید به تالار همدردی

    اوایل با هم خوب بودیم ولی الا مدتی که دائما با هم بحث و دعواهای خیلی شدید می کنیم

    یادتونه اوایل ازدواج چکار می کردید که همه چی صلح و صفا بود؟
    بذارید من حدس بزنم: احترام همدیگه و خانواده ها رو خیلی نگه می داشتید. کلی هوای همدیگه رو داشتید که نکنه اون یکی احساس ناراحتی کنه یا از چیزی برنجه. بیشتر توجه تون مال همدیگه بود. بیشتر از خودتون به همسرتون فکر می کردید و خواسته هاش رو در نظر می گرفتید.
    به نظر خودتون چرا حالا اونجوری رفتار نمی کنید؟


    سر کوچکترین مسائل باهم دعواهای شدید می کنیم و اصلا حرف همو دیگه نمی فهمیم یکی از دعواهای اصلی ما سر زنگ های تلفنی و قت و بی وقت پدر و مادر شوهرم هست روز 4 دفعه یا 5 دفعه تماس می گیرند........

    دوست عزیزم، خودت میگی مسائل کوچیک.... به نظرت چرا توی یه لحظه هر دوتون انفجاری عمل می کنید و اجازه می دید مسائل کوچیک اینقدر مهم بشه؟ به نظرت به این خاطر نیست که هر دوتون مهارت کنترل احساسات منفی تون رو از دست دادید؟ مثلا اگه موقعی که جرقه دلخوری زده می شه شما ( میگم شما، چون اقلیما الان اینجاست و می خواد زندگیشو بهتر کنه) بتونید با یه شوخی یا جمله محبت آمیز جو رو عوض کنید این مشکلات باز هم پیش میاد؟
    مثلا در مورد تلفن راهش غر زدن مدام به همسر و توهین و گفتن جملات جنجالی نیست.
    باید سعی کنی تماس ها رو مدیریت کنی. اگه با شما تماس می گیرن سعی کنید بیشتر از دو بار در روز رو به طور کامل به تلفن جواب ندید. بقیه رو یه صحبت کوتاه + دلیل برای خداحافظی: مثلا غذام داره می سوزه. باید برم یه چیزی بخرم، باید قبل از اومدن همسرم خونه رو مرتب کنم و یه چند ساعتی طول می کشه + عذرخواهی. همین!
    اگه با همسرتون تماس می گیرن شما بدون نشون دادن حساسیت و پرس و جو در مورد اینکه چه حرفی رد و بدل شده بینشون، باید تلاش کنید همسرتون مشتاق باشه به گذروندن وقت با شما.


    کارمون داره دیگه به جاهای باریک می کشه تو دعواهامون بارها بهم گفته دیگه منو نمی خواد و از هم جدا شیم...

    حرفهایی که توی دعوا زده می شه معمولا پایه و اساسی جز عصبانیت لحظه ای نداره. نگران نباش. اون دوستت داره و شاید این حرف هم یه واکنش معکوسه. اما خیلی خیلی مراقب تکرار این حرفها باش. تکرارش می تونه واقعی اش کنه! ...

    اون هر محبتی به من میکنه من فکر می کنم از ترس اینکه دوباره دعوامون نشه به من محبت می کنه
    اون توجه زیادی به پدر و مادرش میکنه که خیلی خالصانه است و من هم دلم می خواد این محبت خالصانه رو داشته باشم

    وای خدای من! چه اشتباه بزرگی!. همسرت چرا به شما محبت می کنه؟ چون دوستتون داره. چرا می خواد دعواتون نشه؟ چون زندگیشو دوست داره.
    محبت بین اون و پدر و مادرش هم یه چیز طبیعیه. اگه نبود می باید نگران می شدی. شما با ریسمان عشقت همسرت رو از محبت سرشار کن تا اون هم متقابلا همینکار رو بکنه و مطمئن باش اونوقت شعله محبتش به پدر و مادرش دیگه اینقدرها به چشم شما نمیاد.


    به شدت روی رفتار و حتی کلمات من حساس شده مثلا وقتی بهش پشت تلفن می گم کجایی میگه تو از این کارت قصد و قرضی داری از این سوالت و مثل این حرفها.....

    این سه تا جمله رو ببین:

    کدوم گوری هستی؟
    کجایی؟
    عزیزم. دلم واست یه ذره شده. کجایی دورت بگردم؟

    شما دوست داری کدومو ازت پبرسن؟ کدومشو بهتر جواب میدی؟ همسرت هم مثه شماست.


    کارمون شده مثل آدم هایی که تو چاه افتادن و هی این میگه تقصیر تو بودو هی اون یکی میگه نه تقصیر تو بود و هیچ کدوم راهی برای بیرون اومدن از این چاه پیشتهاد نمی دن.
    خواهش می کنم هر چه سریع تر راهنماییم کنید

    اگه دنبال تغییر وضعی، می بایست روی مهارت های ارتباطی خودت کار کنی.

    منتظرم جواب سوالهام رو بنویسی ....

  3. 12 کاربر از پست مفید آویژه تشکرکرده اند .

    آویژه (یکشنبه 26 تیر 90)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 اردیبهشت 91 [ 08:31]
    تاریخ عضویت
    1390-2-13
    نوشته ها
    77
    امتیاز
    1,848
    سطح
    25
    Points: 1,848, Level: 25
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 52
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    110

    تشکرشده 110 در 52 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....

    سلام..
    من خودم هم یه مشکل داشتم که به اینجا اومدم . اما خوب میخوام یه چیزی بگم... محبت داشتن به پدر و مادر یه چیز ذاتیه و اگه شوهرتون نداشته باشه عجیبه.. کسی که راحت و بی دغدغه پدر و مادرش رو رها کنه به سادگی شما رو هم رها میکنه . پس خوشحال باشید که همسرتون اینطوریه.. در ضمن قهر نکنین چون قهر رابطه ها رو سرد تر میکنه به بهونه های کوچیک باهاش حرف بزنین و کم کم آشتی کنین.. تازه محبت کردن الکی نمیشه آدم تا کسیو دوست نداشته باشه بهش نمیتونه محبت کنه.. پس بدونین شوهرتون واقعا دوستون داره

    قدر زندگیتونو بدونی و به خاطر مسائل پوچ زندگی رو تلخ نکنین .. امیدوارم همیشه خوشبخت باشین

  5. 6 کاربر از پست مفید farnaz3211 تشکرکرده اند .

    farnaz3211 (شنبه 07 خرداد 90)

  6. #4
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 21 تیر 99 [ 21:50]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,339
    امتیاز
    22,823
    سطح
    93
    Points: 22,823, Level: 93
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 527
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsTagger First ClassOverdrive
    تشکرها
    3,264

    تشکرشده 3,442 در 1,036 پست

    Rep Power
    148
    Array

    RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....

    خیلی خیلی از پاسختون متشکرم مطالبی رو که برام گذاشته بودید چند دفعه خوندم و فکر کردم
    راستش اوایل خیلی به من تو جه می کرد و به قول معروف نازم خریدار داشت اوایل کلمات زیبا ازش زیاد می شنیدم ولی الان نتنها حرف قشنگی نمی شنوم بلکه تو دعواهامون همیشه دارم دوستت ندارم و از این حرفها می شنوم در حالیکه اوایل تو دعواهامون از این حرفها نمی زد
    من خیلی رو رابطه و زنگ های شوهرم به پدر و مادرش و بر عکس حساس شدم و این قدر این حساسیت زیاد شده که وقتی اونا زنگ می زنند و یا شوهرم زنگ می زنه من به شدت عصبی می شم و عکس العمل نشون می دم و هیچ آرامشی تو خونه ندارم همش منتظر تماس اونا یا شوهرم هستم
    همین طور به رابطه شوهرم با مادرش همش اون رابطه رو با رابطه خودمون مقایسه می کنم شوهرم به مادرش خیلی توجه می کنه اوایل این طوری نبود یا بود من به خاطر این که از محبت همسرم لبریز بودم متوجه نمی شدم نمی دونم.
    احساس می کنم حرمت های بینمون به خاطر دعواهایی که با هم کردیم شکسته شده
    و احترامم پیش شوهرم از بین رفته چه طور می تونم این احترام رو دوباره به دست بیارم؟
    بدیم اینه که توی دعواهامون همسرم با گفتن دوست ندارم یا ازت متنفرم یا در آوردن ادای من که دارم گریه می کنم لج من رو در می آره و من هم پشت پدر و مادرش که رفتار خوب و با محبتی باهاشون دارم بد می گم و بعد..............
    دوست دارم همسرم جلوی پدر و مادرش با من با محبت رفتار کنه یا بیاد پیش من بشینه یا برام مثل گذشته کادو بخره ... ولی سردی خیلی تو زندگی من زیاد شده
    منتظر راهنمایی شما هستم و باز هم ازتون تشکر می کنم
    [align=center]خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد
    بلکه کسی است که با مشکلاتش مشکلی ندارد .[/align]

  7. #5
    کارشناس افتخاری

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1390-1-25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,231
    امتیاز
    15,345
    سطح
    79
    Points: 15,345, Level: 79
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,934

    تشکرشده 5,973 در 1,154 پست

    Rep Power
    146
    Array

    RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....

    سلام خواهرم...
    ببین هنوزم نازت خریدار داره که هیچ... یکی هست که اگر بگی آخ برات می میره اما چند تا مشکل هست
    یک. شما اعتماد به نفس لازم برای زندگی مشترک رو از دست دادی و داری از پایین پله های زندگی به بالا نگاه می کنی
    سعی کن بری چند تا پله بالاتر از شوهرت بایستی...اون موقع رفتاراش رو بزرگوارانه تر می بینی و تحسیتش می کنی
    سعی کن حساسیتت رو کم کنی و از دریجه دیگری به موضوع نگاه کنی...اعتماد به نفس لازم رو داشته باش
    گاهی خودت رو بذار جای شوهرت... واقعا خیلی چیزها تقصیر اون نیست و ارتباطش با پدر و مادرش به معنی دوست نداشتن شما نیست.. تو این داستان ترغیبش کن! موضع نگیر .... حل میشه
    راستی یه چیزی بگم... محل ارامش همسر شما فقط شما نیستی... مادر و پدرش هم هستند پس اونها رو کمک زندگیت ببین نه هووی خودت

    دو. تو دعوا...که من دوست دارم بگم جر و بحث... هرگز به پدر و مادر ایشون دیگه چیزی نگو

    سه. خواهرم! سعی کن اوضاع رو اول اروم کنی....نذار کار به بحث کشیده بشه که این حرفها که نه تو دوست داری و نه شوهرت تکرار بشه.... اگر اوضاع اروم باشه زن می تونه از سیاست ذاتی خودش استفاده کنه کاری که تو شلوغی محاله بتونه
    از این سیاست استفاده کن و بذار احساس خوبی داشته باشه...مطمئن باش این احساس خوب رو پس خواهی گرفت

    چهار. اگر کمی دقت کنی می بینی اوضاع اونقدرها هم بد نبوده که بهش دامن زدین و خرابش کردین... امروز تصمیم بگیر و اروم درستش کن... هیچ حرمتی از بین نرفته... یه چیزی گفتی.. یه چیزی شنیدی

    پنج. شوهرت هم کمی حساس شده... تحریکش نکن! یه مدت نپرس کجایی... نوع بیان و کلامت رو اروم تغییر بده...

    یه خورده به خودت برس... خیلی پریشون شدی.. هم ظاهری... هم روحی و باطنی


  8. 6 کاربر از پست مفید sci تشکرکرده اند .

    sci (یکشنبه 18 اردیبهشت 90)

  9. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 07 شهریور 99 [ 23:27]
    تاریخ عضویت
    1389-5-21
    نوشته ها
    679
    امتیاز
    18,628
    سطح
    86
    Points: 18,628, Level: 86
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 222
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial10000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    3,951

    تشکرشده 4,314 در 675 پست

    Rep Power
    115
    Array

    RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....

    راستش اوایل خیلی به من تو جه می کرد و به قول معروف نازم خریدار داشت اوایل کلمات زیبا ازش زیاد می شنیدم ولی الان نتنها حرف قشنگی نمی شنوم بلکه تو دعواهامون همیشه دارم دوستت ندارم و از این حرفها می شنوم در حالیکه اوایل تو دعواهامون از این حرفها نمی زد

    عزیزم، ممنون که خوندی و جواب دادی
    هیچ جای دنیا، توی دعوا به طرف نمی گن دوستت دارم. متوجه منظورم می شی؟ اگه می خوای این واکنش ها رو نبینی، باید تلاش کنی نذاری کارتون به دعوا کشیده بشه.
    ظاهرا این اتفاق واسه خیلی از زوج ها می افته که بعد از یه مدت کارایی که می کردن رو فراموش می کردن. نمی دونم راهکارش چیه.اما پیشنهاد می کنم شما واسه برگردوندن اون عشقولانه ها تلاش کن. اونقدر تغییر کن که برگرده بگه چی شده؟خورشید از کدوم طرف دراومده؟...


    من خیلی رو رابطه و زنگ های شوهرم به پدر و مادرش و بر عکس حساس شدم و این قدر این حساسیت زیاد شده که وقتی اونا زنگ می زنند و یا شوهرم زنگ می زنه من به شدت عصبی می شم و عکس العمل نشون می دم و هیچ آرامشی تو خونه ندارم همش منتظر تماس اونا یا شوهرم هستم

    اولا که به نظرم فرار نکن از این موقعیت. سعی کن بدون حساسیت نشون دادن با حفظ حریم خصوصی شوهرت،به کار خودت مشغول باشی اما فاصله نگیری. یه حدیث داره امام علی من خیلی ازش خوشم میاد. میگه: ( نقل به مضمون) "وقتی از کاری هراس داری خود را در آن کار بیفکن "... پس شما هم فرار نکن از این تماس ها. وایسا و عادیش کن واسه خودت ...
    دوما نمی تونی تا یه حدی توی تماس ها شرکت کنی؟ مثلا بگو می خوام حال مادرت رو بپرسم. یا می خوام ازش دستور پخت فلان غذا رو بپرسم ...

    سوما سعی کن رابطه ات رو با خانواده همسرت بهتر کنی اونقدر که هر وقت با همسرت صحبت کردن، بگن گوشی رو بده با خانومت هم احوالپرسی کنیم. حتما راه هایی هست. با احترام بیشتری برخورد کن. حتی می تونی در این مورد مستقیم از شوهرت نظر بپرسی.



    احساس می کنم حرمت های بینمون به خاطر دعواهایی که با هم کردیم شکسته شده
    و احترامم پیش شوهرم از بین رفته چه طور می تونم این احترام رو دوباره به دست بیارم؟

    اقلیمای عزیز، از این به بعد سعی کن موقعیت دعوا بینتون پیش نیاد که کار به حرمت شکنی برسه. و در کنارش سعی کن با بهتر کردن رفتار و گفتارت عشق و احترام قبلی شوهرت رو دوباره برگردونی سمت خودت ...

    دوست دارم همسرم جلوی پدر و مادرش با من با محبت رفتار کنه یا بیاد پیش من بشینه یا برام مثل گذشته کادو بخره ... ولی سردی خیلی تو زندگی من زیاد شده

    شما همین رفتار های قشنگ رو با ایشون داری؟ چقدر سعی می کنی زندگیت گرم باشه؟
    شاید اصلا همسرت از خواسته های شما چیزی نمی دونه. چرا بهش نمی گی خواسته هات رو؟ ( البته با گفتاری سرشار از محبت و مهربانی و در مکان و زمان مناسب)



  10. 5 کاربر از پست مفید آویژه تشکرکرده اند .

    آویژه (دوشنبه 19 اردیبهشت 90)

  11. #7
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 21 تیر 99 [ 21:50]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,339
    امتیاز
    22,823
    سطح
    93
    Points: 22,823, Level: 93
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 527
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsTagger First ClassOverdrive
    تشکرها
    3,264

    تشکرشده 3,442 در 1,036 پست

    Rep Power
    148
    Array

    RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....

    سلام و باز هم تشکر از توجهتون
    من رابطه خوبی با خانواده ی شوهرم دارم و همیشه بهشون احترام می ذارم و به قول معروف هواشونو دارم ولی وقتی شوهرم به اونا زیاد توجه می کنه احساس بدی بهشون پیدا می کنم و تنها کاری که می کنم اینکه خودمو عقب می کشم از جمعشون و شوهرم هم از این رفتار من خیلی ناراحت میشه و اونا هم هی به شوهرم می گن که من چمه و شوهرمو بیشتر از دست من عصبانی می کنند و این احساس هم دست خودم نیست
    پدر و مادر شوهرم بسیار متوقع هستن و برآوردن توقعاتشون برای شوهرم مساوی با زنگ زدن و سر زدن زیاد به اونها و اینم باعث جر و بحث ما میشه.
    الان چند روزیه که خیلی محبت بهش می کنم هر چند محبتی نمی بینم ولی احساس خیلی بهتری دارم و احساس می کنم اون هم حس بهتری به من داره
    ولی همش می ترسم دوباره مسئله ای پیش بیاد و دوباره همه چیز خراب شه مثلا ما بریم خونه پدر شوهرم اینا و من دوباره حساسیتم گل کنه در واقع با ترس و دلهره دارم پیش به جلو میرم
    در مورد خواسته هام هم باهاش بارها حرف زدم ولی اون می گه تو ذات من گفتن این حرفها نیست در حالی که اوایل حرف های زیبا ازش زیاد می شنیدم.میگه همه کارهایی که می کنم به خاطره تو پس لازم نیست که هر دقیقه بگم دوستت دارم

    یه چیز دیگه هم که هست اینه که پدر شوهرم امازاده داوود شهربازی داره که تابستون و بهار اونجا هستن و تابستونا و بهارها شوهرم باید هر جمعه و تعطیلات بره اونجا و منم اگه بخوام میرم و اگه نخوام هم تنها تو خونه می مونم راه طولانی داره و آدم خیلی اذیت میشه منم شاغل هستم دوست دارم جمعه ها به کارهای خودم برسم و با شوهرم باشم و گاهی جایی برم و خلاصه...... حتی چند جمعه درمیان هم بهش می گه نرو یا مهمانی یا جایی دعوتیم بهش می گم این هفته رو نرو میگه نه و عصبانی میشه و می گه باید برم چون باید به پدرم کمک کنم در صورتی که هم کارگر دارند و هم بقیه پسر عموهاش و پسر عمه هاشم هستند یعنی پدرش دست تنها نیست
    و این بحث بحث و دعوای شدید ما میشه.... محیط خیلی مزخرف و من خیلی از اونجا بدم می آد و همیشه با دعوا و ناراحتی اونجا رفتیم و برگشتیم
    لطفا راهنماییم کنید ممنونم
    [align=center]خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد
    بلکه کسی است که با مشکلاتش مشکلی ندارد .[/align]

  12. کاربر روبرو از پست مفید eghlima تشکرکرده است .

    eghlima (سه شنبه 20 اردیبهشت 90)

  13. #8
    کارشناس افتخاری

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1390-1-25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,231
    امتیاز
    15,345
    سطح
    79
    Points: 15,345, Level: 79
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,934

    تشکرشده 5,973 در 1,154 پست

    Rep Power
    146
    Array

    RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....

    نقل قول نوشته اصلی توسط eghlima
    سلام و باز هم تشکر از توجهتون
    من رابطه خوبی با خانواده ی شوهرم دارم و همیشه بهشون احترام می ذارم و به قول معروف هواشونو دارم ولی وقتی شوهرم به اونا زیاد توجه می کنه احساس بدی بهشون پیدا می کنم و تنها کاری که می کنم اینکه خودمو عقب می کشم از جمعشون و شوهرم هم از این رفتار من خیلی ناراحت میشه و اونا هم هی به شوهرم می گن که من چمه و شوهرمو بیشتر از دست من عصبانی می کنند و این احساس هم دست خودم نیست
    پدر و مادر شوهرم بسیار متوقع هستن و برآوردن توقعاتشون برای شوهرم مساوی با زنگ زدن و سر زدن زیاد به اونها و اینم باعث جر و بحث ما میشه.
    الان چند روزیه که خیلی محبت بهش می کنم هر چند محبتی نمی بینم ولی احساس خیلی بهتری دارم و احساس می کنم اون هم حس بهتری به من داره
    ولی همش می ترسم دوباره مسئله ای پیش بیاد و دوباره همه چیز خراب شه مثلا ما بریم خونه پدر شوهرم اینا و من دوباره حساسیتم گل کنه در واقع با ترس و دلهره دارم پیش به جلو میرم
    در مورد خواسته هام هم باهاش بارها حرف زدم ولی اون می گه تو ذات من گفتن این حرفها نیست در حالی که اوایل حرف های زیبا ازش زیاد می شنیدم.میگه همه کارهایی که می کنم به خاطره تو پس لازم نیست که هر دقیقه بگم دوستت دارم

    یه چیز دیگه هم که هست اینه که پدر شوهرم امازاده داوود شهربازی داره که تابستون و بهار اونجا هستن و تابستونا و بهارها شوهرم باید هر جمعه و تعطیلات بره اونجا و منم اگه بخوام میرم و اگه نخوام هم تنها تو خونه می مونم راه طولانی داره و آدم خیلی اذیت میشه منم شاغل هستم دوست دارم جمعه ها به کارهای خودم برسم و با شوهرم باشم و گاهی جایی برم و خلاصه...... حتی چند جمعه درمیان هم بهش می گه نرو یا مهمانی یا جایی دعوتیم بهش می گم این هفته رو نرو میگه نه و عصبانی میشه و می گه باید برم چون باید به پدرم کمک کنم در صورتی که هم کارگر دارند و هم بقیه پسر عموهاش و پسر عمه هاشم هستند یعنی پدرش دست تنها نیست
    و این بحث بحث و دعوای شدید ما میشه.... محیط خیلی مزخرف و من خیلی از اونجا بدم می آد و همیشه با دعوا و ناراحتی اونجا رفتیم و برگشتیم
    لطفا راهنماییم کنید ممنونم
    شرط اول مشاوره خوب و راهنمايي خوب گوش كردنه... دوستان به شما راهكارهايي رو گفتند... حتما اونها رو دوباره بخون
    ام در مورد وابستگي به خانواده شوهر گفتي.. ببين اين موضوع كه خانواده شوهرت پر توقع هستند موضوع مهمي هست! و شوهرت رو مضطرب مي كنه! و براي همين هم هست وقتي بهش راجع به موضوع حرف مي زني ناراحت مي شه! راستش رو بخواي اون هيچ چاره اي نداره و شديدا تحت فشار عصبي خانواده اش هست! فشاري كه شايد اصلا تو احساسش نكني و اون واقعا به تو منتقل نكنه! شوهرت داره سعي مي كنه وضعيت رو متعادل نگه داره و خانواده اش موجب نشن كه زندگي اش رو از دست بده... و اين كه مي بيني داره به اونها كه توقع هاي مختلفي دارند سرويس مي ده فقط مي تونم بگم براي اين هست كه زندگيش رو دوست داره... اما متاسفانه اين وضعيت شايد زياد طول نكشه و او هم خسته بشه!
    حالا بايد چي كار كرد
    شما نقش بسيار مهمي در اين وضعيت داري! اما بايد امادگي كسب كني و مهارت
    اون چيزي كه براي كسب آمادگي و مهارت لازمه... اين هست كه اعتماد به نفست رو بدست بياري.. قبلا هم گفتم بري چند تا پله بالاتر از شوهرت... نگاش كني!
    بعد كنترل اوضاع! كنترل اوضاع به معني ارتباط صميمانه يا عدم صميميت با خانواده اون نيست... بايد ابتدا هر گونه موضع گيري رو كاهش بدي و موضعي تدافعي نگيري... تا شوهرت برگرده به تو! اون وقت تازه تو شوهر كردي!!! برنامه ريزي رو شروع مي كني و ارتباطها رو در حد مهمون شدن منزلشون كم مي كني!
    براي بر طرف شدن موضع گيري ها بايد وارد دنياي ايشون بشي... در د معقول به مادرش زنگ بزن! بذار رفتارهات براي شوهرت سوپرايز باشه... تو توي محبت به خانواده او پيش قدم شو! هر چند ظاهري! اما موضع نگير.. تحملت هم زياد كن!
    اينطوري همراهش مي شي... و اون به تو بر مي گرده! حالا روابط رو كم كن! چون با ادمهاي پر توقع نمي شه رابطه زياد داشت! اما نگو نمي ريم منزلشون! مثلا بگو اي كاش مي شد اين پنج شنبه بريم اونجا... خيلي دلم براشون تنگ شده! اما حيف كه دوستت يا دوستم مياد! كم كم روابط كم مي شه... و حتي مرتب مي شه! هر دوشنبه شب... وعده شام! همين!
    براي پنج شنبه جمعه ها هم اون موقع مي توني يك مدت كوتاه قرارهاي ديگه اي بزاري.. مثلا كاري كني كه دوستش بگه بريم كوه! تو نگي بهتره!
    اما توجه كن اگر مهارتهاي ارتباطيت رو بالا نبري... اگر اعتماد به نفست رو افزايش ندي! اگر جا بزني و صبور نباشي نه تنها نمي توني كاري از پيش ببري كه اوضاع نهايتا به قطع رابطه طي 3 4 سال آينده ختم مي شه!
    و حال بد تو و شوهرت!


  14. 2 کاربر از پست مفید sci تشکرکرده اند .

    sci (دوشنبه 30 خرداد 90)

  15. #9
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 21 تیر 99 [ 21:50]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,339
    امتیاز
    22,823
    سطح
    93
    Points: 22,823, Level: 93
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 527
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsTagger First ClassOverdrive
    تشکرها
    3,264

    تشکرشده 3,442 در 1,036 پست

    Rep Power
    148
    Array

    RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....

    سلام به همه دوستان خوبم
    مدتی که من مطابق با چیزهایی که گفتید عمل می کنم خدا رو شکر اوضاع خیلی خوبه از آویژه عزیز و sci خیلی خیلی متشکرم همسرم هم خیلی باهام خوبه و از نگاهاش می فهمم که خوشحاله و دوستم داره به خانواده اش احترام می ذارم گلگی نمی کنم و تمام وجودم رو پر از محبت کردم بهش کردم
    ولی می ترسم دوباره رفتنش به امامزاده داوود و تنهایی جمعه های من شروع بشه و نتونم تحمل کنم این جور وقتا به خاطر اینکه تنهام می ذاره ازش کینه می گیرم و نمی تونم تحمل کنم و این رفتن ها هم از هفته دیگه شروع می شه دلم شور می زنه دوباره رابطه خوبی که با هم شروع کردیم خراب بشه چی کار کنم به نظرتون لطفا راهنماییم کنید دوست ندارم دوباره همه چیز خراب شه...................

    سلام به همه دوستان خوبم
    مدتی که من مطابق با چیزهایی که گفتید عمل می کنم خدا رو شکر اوضاع خیلی خوبه از آویژه عزیز و sci خیلی خیلی متشکرم همسرم هم خیلی باهام خوبه و از نگاهاش می فهمم که خوشحاله و دوستم داره به خانواده اش احترام می ذارم گلگی نمی کنم و تمام وجودم رو پر از محبت کردن بهش شده
    ولی می ترسم دوباره رفتنش به امامزاده داوود و تنهایی جمعه های من شروع بشه و نتونم تحمل کنم این جور وقتا به خاطر اینکه تنهام می ذاره ازش کینه می گیرم و نمی تونم تحمل کنم و این رفتن ها هم از هفته دیگه شروع می شه دلم شور می زنه دوباره رابطه خوبی که با هم شروع کردیم خراب بشه چی کار کنم به نظرتون لطفا راهنماییم کنید دوست نداره دوباره همه چیز خراب شه...................
    در ضمن اون براش رفتن به اونجا خیلی خیلی مهمه و حتما باید تابستونا تعطیلات بره اونجا
    [align=center]خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد
    بلکه کسی است که با مشکلاتش مشکلی ندارد .[/align]

  16. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 28 خرداد 93 [ 10:43]
    تاریخ عضویت
    1390-2-12
    نوشته ها
    234
    امتیاز
    3,908
    سطح
    39
    Points: 3,908, Level: 39
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    341

    تشکرشده 352 در 169 پست

    Rep Power
    36
    Array

    RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....

    سلام خداروشکر که روابط خوب شده فکر کنم sciجون خیلی کامل جواب این استرست رودادن.این را هم امتحان کن باتوکل به خداو داشتن اعتماد به نفس سعی کن بهش فکر نکنی که استرست بیشتر بشه


 
صفحه 1 از 15 1234567891011 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:19 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.