شوهرم بهم میگه حاضر جوابی( مثلا اومد بهم گفت کی طلاق بگیریم و دوباره حال منو خراب کرد بعد گفت ای قلبم منم گفتم منم حالم بده). توی موضوعاتی که بهت مربوط نیست دخالت میکنی. ( داشت یه چیزی رو درست میکرد یه فکری به ذهنم رسید ازش اجاره خواستم اما عصبانی شد.)میگه از زن ایرانی بدش میاد. ( اگه ببینه توی اینترنت یه چیز فارسی میخونم یا کتاب فارسی یا یک اصطلاح فارسی.) میگه فقط منم که اجازه نظر دادن و تصمیم دارم تو فقط باید بگی چشم. میگه همش باید بهم محبت کنی و حرف هم نزنی ساکت بشینی. میگه نباید ازم بپرسی غذا چی میخوام بخورم.( بعد که غذا درست میکنم میگه این چیه دیگه. یا من اینو دوست ندارم.) در ضمن من خرج خودمو میدم . از هم جدا میخوابیم و رابطه نزدیک نداریم بچه هم نمیخواد. مصمم هستم برای طلاق ولی از طرفی دوستش دارم. تقریبا میشه گفت یک نابغه است اما تحمل هیچ آدمیرو نداره. میشه کمکش کنم؟ یا عیب از منه؟خیلی مشکل های دیگه هم هست. بچه هم نیستیم سی و اندی. بعضی وقتها فکر میکنم اگه تنها باشیم برای هر دومون بهتره. هر روز از دست هم حالمون بده و من مرتب هفته دو سه بار دلم میخواد بمیرم. حالا سوالم اینه که حل شدنیه یا به قول همه مشاورایی کهرفتم تا دیر نشده جدا شم؟
باید همین یکی دوروزه اقدام کنم. یا حداکثر سه هفته. میگه بهم احساس حقارت میدی. همش میگه تو منو دوست نداری. از صبح تا شب نشستم کنار دستش بازم میگه دوستم نداری. به هیچ کاریمون نمیرسیم همش غم و غصه و دعوا. اگر نیاد بهم گیر بده و کاری بهم نداشته باشه حالم خوبه ولی اون نه الان ۶ ساله که مریضه. خونوادش خیلی همیشه بهش محبت کردند بدون اینکه بدون بهشون وابسته است. دکتر هم نمیاد میگه اگه تنها باشم خوب میشم. نمیخوام دیگه نه به اون فشار بیاد نه به خودم هر دومون حق زندگی داریم ولی کاش میشد کمکش کنم خوب شه یا اگه بتونم خودم یه کاری بکنم که از دستم ناراحت نشه اینقدر خودشو منو عذاب نده.
علاقه مندی ها (Bookmarks)