سلام به همه دوستان
راستش خیلی داغون و ناراحت بودم و هستم واسه همین تصمیم گرفتم بنویسم
بخاطر یه سری مسائل که به وجود اومد بین خونواده من و همسرم و دوتامون الان یه هفته میشه که خبری ازهم نداریم،همیشه اون زنگ میزد اما الان.... اصلا نمیدونم قراره چی بشه، نمیدونم چیکار میکنه کجا میره....آخه تهرانه من یه جا دیگم،البته این و بگم که من از یه لحاظایی بهش اعتماد دارم اما بازم.......خیلی خسته م، نمیدونم با اونکه ما ازهم دوریم و دیربه دیر هم ومیبینیم و تازه رابطه ی جنسی هم هیچوقت بینمون نبوده اما بازم همش عقب میندازه زندگی با من رو، خودم فکر میکنم بخاطر مسائل مادیه اما بقیه میگن خودت و گول نزن!! چند وقت پیش بهم تلفنی گفت که ما همش باهم دعوامون میشه و بامن حرف نزنه راحتتره اعصابش!! بخدا منم خسته شدم اما اون نمیفهمه که منم خستم همش میگه برو بابا تو که پیش مامانت اینایی چرا خسته ای؟؟ آخه چرا نمیفهمه منم اعصابم خورد میشه وقتی بحثمون میشه اماااا بازم وقتی بهم زنگ نمیزنه دلم میترکههههه مثه الان که یه هفتست دارم داغون میشم.....نمیدونم چیکار کنم،خیلی دلم گرفته.خونوادمم گفتن ولش کن باید خودش و یکم جمع و جور کنه این که نشد سرکار گذاشتن مگه ما رو،خیلی پررو شده؛ خداییش اونا هیچوقت براش کم نذاشتن اما اون بازم اینطور فکر نمیکنه.نمیدونم دیگه چی بگم و چیکار کنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)