به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 08 اردیبهشت 90 [ 18:20]
    تاریخ عضویت
    1390-2-06
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    1,451
    سطح
    21
    Points: 1,451, Level: 21
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    11

    تشکرشده 11 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    همسر خوب و بد من

    سلام خوشحالم اینجا رو پیدا کردم.من و شوهرم 11 ساله که ازدواج کردیم من 32 سال دارم و ایشون 40 سال.ما با هم بر اساس خواستگاری و به روش سنتی ازدواج کردیم.من هیچ شناختی از اون و خانواده ش نداشتم و فقط بر اساس حرفهایی که میزد و بسیار متین و موقر بود و من ازش خوشم اومد اونم عاشق من شد و خیلی ناشیانه هر دو فکر کردیم که برای هم ساخته شدیم و کمتر از 2 ماه رفتیم زیر یک سقف .خانواده من راضی نبودن میگفتن پسر خوبیه اما نمیتونه زندگیه راحتی برات فراهم کنه و تو توی زندگی سختی نکشیدی و زندگی که این میتونه برات درست کنه به تو نمیخوره ولی من اصرار داشتم که انتخابم درسته دست آخر هم رضایت دادن . از آشنایی تا ازدواج که کلا 2 ماه شد که میدونم فوق العاده احمقانه بود و من خام بودم هیچ حرکت بدی ازش ندیدم فقط خانواده ش که خودشون باعث و بانی آشنایی ما بودن منو تحویل نمیگرفتن ولی من همش میگفتم ما دوتا اوکی هستیم اونا مهم نیستن.از طرفی دوست پسری داشتم که بی نهایت دوستش داشتم ولی مدتی بود که اصلا به تلفنهام هم جواب نمیداد و من خیلی ضربه خوردم و حس کردم بعد از چهار سال حالا منو نمیخواد از اینکه دائم به اهانه های مختلف منو بازی میداد حالم بد بود و این خواستگار جدیدم به من عشق میورزید و عاشقم بود جوری که خانواده خودش تعجب کرده بودن .هم خوش قیافه بود هم کلا آدم با شعور و با شخصیت و ایده آلی به نظر میرسید مشکل خانواده من هم با اون فقط این بود که میگفتن از نظر مالی پایین تره نمیتونه منو تامین کنه.خلاصه اینکه از همون فردای عروسی با من بد برخورد کرد سر کوچکترین مساله ای فریاد میزد ظرف میشکست و من صدام در نمیومد خودم انتخاب کرده بودم و دلم هم نمیخواست با گفتن این موضوع به خانواده م اونها رو نگران کنم.منو کتک میزد اون روزا من معلم دبیرستان بودم اگر دیر میومدم خونه هزارتا تهمت بهم میزد یه بار رفتم آرایشگاه دیر شد بعد که اومد دنبالم اول منو یه کلی کتک زد بعدشم بدنمو وارسی میکرد میگفت حتما تو آرایشگاه بلایی سرت آوردن که دیر اومدی بیرون.
    این مساله دوسال طول کشید و من به هیچ وجه به خانواده م نگفتم هر وقت هم میرفتیم خونه مامانم خودم رو شاد نشون میدادم که اونها بویی از قضیه نبرن.
    چند بار هم میخواستم خودم رو بکشم اما دلم به حال خانواده م سوخت هر بار بهش میگفتم بیا بریم مشاوره میگفت تو دیوونه ای نیاز به روانشناس داری خودت برو.
    کلا خودشو خیلی بالاتر و بهتر از همه میدونه هیچکی رو قبول نداره و حرف حرف خودشه .بعد از دوسال تصمیم گرفت بیاد خارج از ایران و من موندم پیش خانواده م .حدود دوسال از هم دور بودیم و هر بار پشت تلفن گریه و زاری میکرد که دلش تنگ شده و من هم برای اون بی تابی میکردم خوب خانواده م هم توقع داشتن من زودتر برم پیشش.ولی تو دوسالی که پیش مامان بابام بودم کلی بهم خوش گذشت دوباره متولد شده بودم دوباره میخندیدم دوباره شاد بودم و بدون ترس از داد و فریادهای اون زندگی میکردم تا اینکه کارم جور شد و من هم به اون پیوستم.
    وقتی پام رسید به فرودگاه تا منو دید اشک ریخت و خلاصه ادعای اینکه از خوشحالی میخواد فریاد بزنه.من هم خوشحال بودم که به شوهرم پیوستم.
    اخلاقش خیلی عوض شده بود میتونم بگم بدتر از قبل حالا دیگه غریب هم بودم و هیچ حامی ای نداشتم چند ماه بعد متوجه شدم باردارم.اون اشک شوق میریخت و من اشک غم .این وسط فقط بچه کم بود رفتم پیش دکترم و گریه کردم اونم گفت تصمیم با خودته میتونی بچه رو نگه داری یا بندازی.همزمان با اون روزهای بد یکی از فامیل های دورم که پسر مجردی هست و همین جا زندگی میکنه و روزگاری من دوستش داشتم با من تماس گرفت.دلم لرزید با خودم فکر کردم که چرا بذارم بچه دار بشم و با این مرد یه عمر در عذاب باشم بچه رو سقط میکنم بعدشم میرم پیش همین فامیلم که تنها کسی بود که تو غربت داشتم.ولی به خودم نهیب زدم که این فکر یه آدم فاسد میتونه باشه پس بیخیال شدم.وقتی تو اسکن بچه رو دیدم دلم نیومد که از بین ببرمش از طرفی همسرم تهدید کرد اگر این کارو بکنم به تمام فامیلم در ایران زنگ میزنه و میگه که من از قبل از اینکه بیام خارج از یکی دیگه باردار بودم حالا از ترس آبروم بچه رو میخوام از بین ببرم.
    هر چی به مامانم زنگ میزدم گریه میکردم اشک میریختم که من این بچه و شوهر رو نمیخوام میخوام برگردم ایران من میخوام جدا بشم فقط منو به صبوری دعوت میکرد و میگفت گناه میکنی من نمیبخشمت اگه این کارو بکنی حالا دلت تنگ شده داری بهانه میاری.تسلیم شدم تسلیم روزگار تسلیم خواهشهای مادرم تسلیم آبروم که الکی داشت بر باد میرفت با اینکه میدونستم اینجا دولت به من حق میده ولی از تنهایی تو غربت وحشت داشتم.بچه رو نگه داشتم هر روز باهاش درگیر بودم هنوز منو میزد و تهدید میکرد اگر به پلیس بگم خودمو وبچه رو تو خواب میکشه .سکوت کردم و هیچ نگفتم هیچ کسی باورش نمیشد و نمیشه که منی که مجرد بودم زیر بار حرف هیچ کسی نمیرفتم حالا اینقدر خوار و ذلیل شدم.
    دعواهامون ادامه داشت تا بچه به دنیا اومد در کنار اینها نمیذاشت من با کسی دوست باشم و هر کی باهامون دوست میشد این با یه دعوای ساختگی پای طرف رو از خونمون میبرید.
    نمیدونم چرا اینقدر احمقانه به این زندگی تن دادم من تحصیل کرده عقب افتاده فکر میکردم که باید خانواده رو حفظ کرد.اینم اعتراف میکنم که عشقی که نسبت به این فامیلم داشتم در من گاهی شعله میکشید و بر خلاف اینکه سالی یه بار هم باهاش تلفنی حرف نمیزدم فکر اینکه اگر با این ازدواج کرده بودم زندگیم بهتر از این بود منو داغون میکرد و در خفا اشک میریختم و نادم بودم.
    بچهمون دو ساله که شد و این هنوز منو سر کوچکترین مسئله ای کتک میزد عزمم رو جزم کردم تا به پلیس بگم و این بار بدمش دست قانون ولی از عواقب بعدش ترسیدم واسه همین الکی تهدیدش کردم که به یه گروه حمایت از زنان گفتم و اونها هم گفتن اگه دوباره تو رو کتک زد به ما بگو تا از این خونه بندازیمش بیرون و بفرستیمش دادگاه که البته اگر من گزارش میدادم این بلا هم سرش میامد.فکر کنید اون بچه بدبخت بی نوای من چی کشید یه مادر افسرده و داغون که حوصله گریه های بچه رو نداشت و یه پدر روانی که گاهی عاشق بود و گاهی جلاد.

  2. 4 کاربر از پست مفید baraneuk تشکرکرده اند .

    baraneuk (سه شنبه 06 اردیبهشت 90)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 09 اسفند 97 [ 15:39]
    تاریخ عضویت
    1389-6-20
    نوشته ها
    223
    امتیاز
    7,354
    سطح
    57
    Points: 7,354, Level: 57
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 196
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    209

    تشکرشده 280 در 139 پست

    Rep Power
    36
    Array

    RE: همسر خوب و بد من

    درود
    خواهر عزیزم سرگذشت و حالتو خوندم و از رفتار شوهرتون خیلی ناراحت شدم.
    در درجه اول باید بیشتر از خودتون بگید.شوهرتون شغلشون چیه؟توی ایران چکار میکردند و رفتن ایشون و شما دلیل خاصی داشت یا پیشرفت؟
    ایشون سابقه بیماری نداشته یا ندارند؟چون ایشون بعضی از رفتارهاشون که شما اشاره کردید به نارسیسیسم میخوره و قسمت دیگه ایش به اختلال عصبی و بدبینی.
    حالا شما باز هم بگید و هر چه بیشتر مارو در جریان بذارید بهتر میتونیم راهنماییتون کنیم.

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 08 اردیبهشت 90 [ 18:20]
    تاریخ عضویت
    1390-2-06
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    1,451
    سطح
    21
    Points: 1,451, Level: 21
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    11

    تشکرشده 11 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: همسر خوب و بد من

    خلاصه که تو خونه ما همیشه تنش و بحث وجود داشت و من دیگه فقط تو خلوتم گریه میکردم بعد از 6 سال موفق شدم برم ایرن خانواده ام رو ببینم ولی شرط گذاشتم که بدون اون میرم و قبول کرد نمیتون توصیف کنم که چه حالی داشتم از اینکه باز پدر و مادرم رو میدیم و بهم محبت میشد خیلی به من و بچه م خوش گذشت اصلا دلم نمیخواست برگردم تمام اخلاقای بدش رو به مادرشم گفتم ولی اون زیر بار نرفت و گفت خودتون همو انتخاب کردین و اینکه این وصله ها به پسر من نمیچسبه.همه به من میگفتن که خیلی شکسته شدم و من هم غم دوری و غربت رو بهانه میکردم.وقتی برگشتم خونه تا یه هفته اول عزیز بودم و مثل پروانه دورم میچرخید بعد دوباره عادی شد کارشو از دست داده بود پول زیادی که حاصل خسیس بازیهای سالیان سالش بود رو از دست داده بود و عصبی تر شده بود چند ماهی تو خونه بود که همش گیر میداد تنها چاره این بود که بره سر کار با تلاش من و جستجوهای هر روزه بالاخره براش کار پیدا شد البته یه شهر دیگه که من از ته دل راضی بودم بره اونجا زندگی کنه آخر هفته هم بیاد سر بزنه که خدا رو شکر کارش درست شد و رفت حالا فقط آخر هفته ها میاد خونه یعنی کلا من زیاد نمیبینمش فقط روزانه نیم ساعتی با هم تلفنی صحبت میکنیم.آخر هفته ها که میاد خونه سعی میکنم کج دار و مریز برخورد کنم تا بیاد بگذره.آدم کمال گرا و خسیسی هست حساب قرون آخر کیف منو داره و تا همه رو جلوش خرج نکنم راحت نمیشه.فکر میکنه خودش بهترینه و هیچ کسی رو در سطح خودش نمیبینه یک دونه دوست تو زندگیش نداره یه بار هم موبایلش زنگ نمیخوره خیلی خشک و رسمی برخورد میکنه اکثر دوستان هم از ما کناره گرفتن از مهمونی رفتن متنفره از اینکه وقتی خونه س من با دوستم حرف بزنم بدش میاد همش میگه من باید برای تو کافی باشم نیازی به دوست نداریم.هر چی میگم بابا تو غربت نیاز به دوست داریم من دارم میپوسم به خرجش نمیره.
    آخرین باری که دعوامون شد پاسپورتشو برداشت که میخوام از اینجا برم و من بر خلاف دفعات قبل ازش نخواستم بمونه و گفتم به سلامت ولی دیدم فقط فیلم بازی میکنه و عمرا نمیره.اونقدر تو چشمم خراب شده که حالم از همه چیزش به هم میخوره.از روز اول ازدواج تا الان من از سکس با این مرد لذت نبردم سکس کردنشم مثل کرای دیگش به زور و اجباره و از روی خودخواهیه.اینبار تو این زندگی موندم چون اگه میخواستم برم 11 سال پیش باید میرفتم و حالا که بچه 6 ساله دارم که به پدر نیاز داره اینم بگم که الان یک سالی میشه که رابطه ش با بچه مون خیلی خوب شده و خیلی کم پیش میاد دعواش کنه .
    دهنش بو میده میگم برو دکتر میگه تو ایراد میگیری سیر میخوره میگم من از بوی سیر متنفرم بازم قبول نمیکنه انتظار داره تو لبی هم ببوسمش.تو سکس دو سوته ارضا میشه و من هم باید تظاهر کنم که ارضا شدم وگرنه میگه مشکل جنسی داری برو دکتر تا مشکلت برطرف بشه.به هیچ وجه نمیخواد ایرادشو برطرف کنه.
    با تمام این حرفها سه سال پیش تصمیم به بچه دوم گرفتیم ولی از اونجایی که اون مشکل پیدا کرده بود به خاطر ابتلا به آبله مرغان ویروسی که وارد بدنش شده بود باعث ناباروریش شد و دکتر گفت که فقط با آی وی اف میشه که ما بچه دار بشیم خوب تو این مدت هم بدون جلوگیری سکس میکردیم و من همش غصه میخوردم که هیچ وقت دیگه مادر نخواهم شد چون خسیس جون پول واسه این چیزا نمیده و اینکه بچه من تنها و تک فرزند باقی میمونه و توی غربت که هیچ همبازی نداره من هم نمیتونم این خلآ رو پر کنم.از طرفی هیچ لذتی از مادر بودن واسه بچه اول نبردم و واقعا دلم برای به آغوش کشیدن نوزاد تنگ میشد شاید تو دلتون بهم بخندین که این که این همه مشکل داره پس بچه دوم میخواد چیکار؟ راست میگید ولی این حسی بود که من داشتم و دلم میخواست مادر شدن رو به معنای واقعی تجربه کنم.حالا دیگه بهانه گریه من در خفا شده بود بچه دوم و همسر سرخورده من که خودشو همه جوره کامل میدید نمیتونست این کمبود رو در خودش قبول کنه تا اینکه دوماه پیش خیلی غافلگیرانه متوجه شدم باردارم این بار هم اشک ریختم هم از خوشحالی هم از ناراحتی خوشحالی از اینکه باز مادر میشدم و ناراحت از اینکه با شرایط موجود و این همسر چرا بذارم یه موجود بیچاره دیگه به دنیا بیاد خدایا نمیدونم چکار کنم؟ طلاق بگیرم؟ با یه بچه چکار کنم اگه طلاق بگیرم؟ روز به روز فکر این فامیلم که هنوز دوستش دارم داره منو داغون میکنه این هوس نیست من هیچ حرکتی هم ازم سر نزده که اون یک درصد به ذهنش برسه من نسبت بهش حسی دارم و حتی مطمئنم که اگه جدا بشم من و اون نمیتونیم با هم زندگی کنیم ولی وجودش باعث آزارم میشه باعث میشه بیشتر به حماقتم پی ببرم هر روز صدها بار برای داشتن یا نداشتن جنینی که داره در من رشد میکنه و هدیه ای از طرف خدا بوده فکر میکنم یک دقیقه سرشار میشم از شادی یک دقیقه بعد پر میشم از یاس و نا امیدی.نمیدونم چکار کنم؟نمیدونم چه جوری ادامه بدم.این بچه رو نگه دارم یا نه؟تو رو خدا شماها یه راهی جلوی پای من بگذارین خودم که از بس فکر کردم دارم دیوونه میشم.در کنار این بدیها همسرم خوبیهایی هم داره که اگه خواستین بعد مینویسم.هر چند که اونقدر بدی کرده که خوبیهای اون برام بی تاثیرن.شدم مثل شخصیت اسکارلت در فیلم بر باد رفته و انم شده ردباتلر

    همسر من در یک کمپانی کار میکنه که کارش هم راحته و استرسی بابت کار نداره از طرفی هیچگاه نباید رفتار بد رد با استرس داشتن توجیه کرد.هیچ سابقه بیماری هم نداره فقط جدیدا مشکل پوستی پیدا کرده و یه کم رنگ پوستش نامناسب شده که دلیل فرار کردنش از مردم رو من این میدونم ولی خدا شاهده که این مشکلش رو به روش نمیارم ولی از درون دارم زجر میکشم.دلیل سفرش به خارج پیشرفت بیشتر بود و شاید هم فرار از آدمهای دوروبرش برای اینکه نخواد آخر هفته با من بیاد خونه مامانم.
    من تا قبل از ازدواج با اون شاد بودم ولی الان تبدیل شدم با یه فرد گوشه گیر و افسرده.چند روز پیش میگفت که حس میکنه من دیگه دوستش ندارم و اگه میخوام ازش جدا بشم بهش بگم تا اونم به فکر خودش باشه.خداااااااااااااااااا یا عاجزانه ازت میخوام کمکم کنی من اینو دیگه دوستش ندارم ولی تحمل جدایی رو هم ندارم میترسم شاید باید برم بمیرم؟


  5. 3 کاربر از پست مفید baraneuk تشکرکرده اند .

    baraneuk (سه شنبه 06 اردیبهشت 90)

  6. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 09 اسفند 97 [ 15:39]
    تاریخ عضویت
    1389-6-20
    نوشته ها
    223
    امتیاز
    7,354
    سطح
    57
    Points: 7,354, Level: 57
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 196
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    209

    تشکرشده 280 در 139 پست

    Rep Power
    36
    Array

    RE: همسر خوب و بد من

    درود
    خوبه.هرچی توی دلتون هست رو بگید خواهر خوبم.
    من دارم شخصیت ایشونو تحلیل میکنم میتونید از خوبیهاش بگید؟و اینکه میگید مشکل پوستی تا به حال به پزشک مراجعه کرده؟تا به حال هیچوقت ندیدید دارو مصرف کنه؟
    با خواهر و برادر یا پدر مادرش چه جور رابطه ای داشت و داره؟
    از لحاظ ظاهری به خودش خیلی میرسه یا خیلی کم؟
    رابطه اش با همکاراش چطوره؟مسئولیت پذیری سر کار داره یا نه؟

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 08 اردیبهشت 90 [ 18:20]
    تاریخ عضویت
    1390-2-06
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    1,451
    سطح
    21
    Points: 1,451, Level: 21
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    11

    تشکرشده 11 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: همسر خوب و بد من

    نقل قول نوشته اصلی توسط footer2
    درود
    خوبه.هرچی توی دلتون هست رو بگید خواهر خوبم.
    من دارم شخصیت ایشونو تحلیل میکنم میتونید از خوبیهاش بگید؟و اینکه میگید مشکل پوستی تا به حال به پزشک مراجعه کرده؟تا به حال هیچوقت ندیدید دارو مصرف کنه؟
    با خواهر و برادر یا پدر مادرش چه جور رابطه ای داشت و داره؟
    از لحاظ ظاهری به خودش خیلی میرسه یا خیلی کم؟
    رابطه اش با همکاراش چطوره؟مسئولیت پذیری سر کار داره یا نه؟
    برای مشکل پوستش با دکتر مراجعه کرده ولی راهی برای درمانش نیست و فقط کرمهای ضد آفتاب مصرف میکنه.هیچ دارویی مصرف نمیکنه کلا خیلی به سلامتی خودش میرسه .
    با خواهر و برادرش هم کلا قطع رابطه کرده البته این از طرف اونها بود که قطع رابطه کردن کلا خانواده شون هیچ ارتباط عاطفی ندارن و بعد از فوت پدرش خواهراش مادرشون رو تنها گذاشتن و تو تمام این سالها یه بار هم بچه من نه صدای عمه و عمو رو شنیده و نه اونها رو دیده.
    از بابت ظاهر به خودش میرسه و خیلی جوانتر از سنش به نظر میرسه کلا غصه نمیخوره و به خودش فکر میکنه و همه چیزایی که دوست داره برای خودش فراهم میکنه
    سر کار خیلی موفقه و حالا که دور شده بیشتر مسئولیتهاش گردن خودشه و من از این بابت اعصابم راحته.

    خوبیهاش هم اینه که اهل دود و مشروب نیست رفیق باز نیست رفیقی نداره که بخواد باهاش وقت بگذرونه اگه جایی لازم باشه از جونش برای من و بچه م میگذره خیلی سعی میکنه زندگی رو بهتر کنه خیلی از اخلاقای بدش رو کنار گذاشته و الان نسبت به سالهای قبل خیلی بهتر شده خیلی از کارها رو بر خلاف اینکه دوست نداره ولی برای خوشحال کردن من انجام میده گاهی به طرز عجیبی مهربونه و من باورم نمیشه .همه وقتش رو با من و بچه میگذرونه وقتی که خونه س.زمانی که شاد باشه هر کاری بگم انجام میده جریان اینه که گاهی از سوراخ سوزن رد میشه و گاهی از در دروازه رد نمیشه. همه میگن مرد اهل خانواده س.
    از اینکه من پیشرفت کنم خوشحال میشه و از خداشه که من برم سر کار یا ادامه تحصیل بدم.البته فکر میکنم بیشتر واسه اینه که من هم پول بیارم تو خونه .
    اگه فقط خودمون سه تا باشیم هر هفته حاضره ما رو ببره تفریح و بیرون و سینما ولی اگه حرف از دوست بشه کلا بیخیال قضیه میشه.
    یادم رفت بگم که یکی از اخلاقای بدش اینه که نسبت به همه بدبینه و فکر میکنه که دیگرون از دوستی با اون سعی دارن یه ضربه ای بهش بزنن و در تمام این سالها من باهاش جنگیدم تا خلافشو ثابت کنم

  8. 2 کاربر از پست مفید baraneuk تشکرکرده اند .

    baraneuk (سه شنبه 06 اردیبهشت 90)

  9. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 09 اسفند 97 [ 15:39]
    تاریخ عضویت
    1389-6-20
    نوشته ها
    223
    امتیاز
    7,354
    سطح
    57
    Points: 7,354, Level: 57
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 196
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    209

    تشکرشده 280 در 139 پست

    Rep Power
    36
    Array

    RE: همسر خوب و بد من

    خوب ایشون برای بقیه خوب هستند تا خانواده.
    ببینید.چیزی که واضح هست اینه که ایشون عصبی هستن.شما باید محیط آرامی رو برای ایشون بوجود بیارید تا ایشون هم با این آرامش به شما هم آسایش بدن.
    کارهایی که ایشون میکنه رو منو یاد یک فردی می اندازه که هنوز هم مثل ایشون هست رفتارشون.
    حالات عصبی همسرتون مشخصه و برای کاهشش هم شما باید کمک کنید و هم خودشون و در نهایت یک پزشک.
    اگر ایشونو کوچیک کنید رفتارشون 100 برابر بدتر میشه.سعی کنید همیشه به ایشون آرامش بدید.
    به یک روانپزشک مراجعه کنید.البته مشکل اصلی اینه که ایشون حاضر نیستند به پزشک مراجعه کنند.
    علتی که ایشون رابطه اش با خواهر و برادرانش قطع شده میتونه همین رفتار همسرتون باشه.ایشون فکر میکنم به اصطلاح شمشیر را از رو می بندند و حالت هجومی دارن درسته؟
    کم طاقت و عصبی هستند درسته؟
    میخوان حرف حرف خودشون باشه.
    باشه مشکلی نیست و اینا رفع میشه!سعی کنید به ایشون اطمینان بدید که از اینکه کنارشون هستید و بهشون تکیه کردید و برای شما و فرزندتون زحمت میکشن لذت میبرین و بهش افتخار میکنید.
    موقتی میتونید برخی چیزها رو درست کنید مثل همین تعریف ها و قرار دادنشون در یک موقعیت سخت و دو راهی.
    ایشون به غیر از شما ظاهرا دوست دیگه ای ندارند.باید باور کنند شما کنارشون هستید.بهشون اطمینان بدید.دلداری بدید.بهشون افتخار کنید.
    در گوگل سرچ کنید مطالبی رو در مورد آقایان از همسران چه می خواهند و مشابه به این رو بخونید خیلی به دردتون میخوره

  10. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 08 اردیبهشت 90 [ 18:20]
    تاریخ عضویت
    1390-2-06
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    1,451
    سطح
    21
    Points: 1,451, Level: 21
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    11

    تشکرشده 11 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: همسر خوب و بد من

    نقل قول نوشته اصلی توسط footer2
    خوب ایشون برای بقیه خوب هستند تا خانواده.
    ببینید.چیزی که واضح هست اینه که ایشون عصبی هستن.شما باید محیط آرامی رو برای ایشون بوجود بیارید تا ایشون هم با این آرامش به شما هم آسایش بدن.
    کارهایی که ایشون میکنه رو منو یاد یک فردی می اندازه که هنوز هم مثل ایشون هست رفتارشون.
    حالات عصبی همسرتون مشخصه و برای کاهشش هم شما باید کمک کنید و هم خودشون و در نهایت یک پزشک.
    اگر ایشونو کوچیک کنید رفتارشون 100 برابر بدتر میشه.سعی کنید همیشه به ایشون آرامش بدید.
    به یک روانپزشک مراجعه کنید.البته مشکل اصلی اینه که ایشون حاضر نیستند به پزشک مراجعه کنند.
    علتی که ایشون رابطه اش با خواهر و برادرانش قطع شده میتونه همین رفتار همسرتون باشه.ایشون فکر میکنم به اصطلاح شمشیر را از رو می بندند و حالت هجومی دارن درسته؟
    کم طاقت و عصبی هستند درسته؟
    میخوان حرف حرف خودشون باشه.
    باشه مشکلی نیست و اینا رفع میشه!سعی کنید به ایشون اطمینان بدید که از اینکه کنارشون هستید و بهشون تکیه کردید و برای شما و فرزندتون زحمت میکشن لذت میبرین و بهش افتخار میکنید.
    موقتی میتونید برخی چیزها رو درست کنید مثل همین تعریف ها و قرار دادنشون در یک موقعیت سخت و دو راهی.
    ایشون به غیر از شما ظاهرا دوست دیگه ای ندارند.باید باور کنند شما کنارشون هستید.بهشون اطمینان بدید.دلداری بدید.بهشون افتخار کنید.
    در گوگل سرچ کنید مطالبی رو در مورد آقایان از همسران چه می خواهند و مشابه به این رو بخونید خیلی به دردتون میخوره
    بله دقیقا این اخلاقی که شما میگید رو داره و برای همه به حالت تهاجمی برخورد میکنه بدون اینکه حتی گوش کنه ببینه اونها چی میگن.خونه ما خیلی آرومه وقتی اون میاد تبدیل میشه به جبهه جنگ و من از اینکه همش کوتاه بیام خسته شدم واقعا نمیدونم با این آدم چکار کنم؟ لقمه ای شده که نه نمیشه قورتش داد و نه نمیشه تفش کرد داره خفه م میکنه

  11. کاربر روبرو از پست مفید baraneuk تشکرکرده است .

    baraneuk (سه شنبه 06 اردیبهشت 90)

  12. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 09 اسفند 97 [ 15:39]
    تاریخ عضویت
    1389-6-20
    نوشته ها
    223
    امتیاز
    7,354
    سطح
    57
    Points: 7,354, Level: 57
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 196
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    209

    تشکرشده 280 در 139 پست

    Rep Power
    36
    Array

    RE: همسر خوب و بد من

    نقل قول نوشته اصلی توسط baraneuk
    نقل قول نوشته اصلی توسط footer2
    خوب ایشون برای بقیه خوب هستند تا خانواده.
    ببینید.چیزی که واضح هست اینه که ایشون عصبی هستن.شما باید محیط آرامی رو برای ایشون بوجود بیارید تا ایشون هم با این آرامش به شما هم آسایش بدن.
    کارهایی که ایشون میکنه رو منو یاد یک فردی می اندازه که هنوز هم مثل ایشون هست رفتارشون.
    حالات عصبی همسرتون مشخصه و برای کاهشش هم شما باید کمک کنید و هم خودشون و در نهایت یک پزشک.
    اگر ایشونو کوچیک کنید رفتارشون 100 برابر بدتر میشه.سعی کنید همیشه به ایشون آرامش بدید.
    به یک روانپزشک مراجعه کنید.البته مشکل اصلی اینه که ایشون حاضر نیستند به پزشک مراجعه کنند.
    علتی که ایشون رابطه اش با خواهر و برادرانش قطع شده میتونه همین رفتار همسرتون باشه.ایشون فکر میکنم به اصطلاح شمشیر را از رو می بندند و حالت هجومی دارن درسته؟
    کم طاقت و عصبی هستند درسته؟
    میخوان حرف حرف خودشون باشه.
    باشه مشکلی نیست و اینا رفع میشه!سعی کنید به ایشون اطمینان بدید که از اینکه کنارشون هستید و بهشون تکیه کردید و برای شما و فرزندتون زحمت میکشن لذت میبرین و بهش افتخار میکنید.
    موقتی میتونید برخی چیزها رو درست کنید مثل همین تعریف ها و قرار دادنشون در یک موقعیت سخت و دو راهی.
    ایشون به غیر از شما ظاهرا دوست دیگه ای ندارند.باید باور کنند شما کنارشون هستید.بهشون اطمینان بدید.دلداری بدید.بهشون افتخار کنید.
    در گوگل سرچ کنید مطالبی رو در مورد آقایان از همسران چه می خواهند و مشابه به این رو بخونید خیلی به دردتون میخوره
    بله دقیقا این اخلاقی که شما میگید رو داره و برای همه به حالت تهاجمی برخورد میکنه بدون اینکه حتی گوش کنه ببینه اونها چی میگن.خونه ما خیلی آرومه وقتی اون میاد تبدیل میشه به جبهه جنگ و من از اینکه همش کوتاه بیام خسته شدم واقعا نمیدونم با این آدم چکار کنم؟ لقمه ای شده که نه نمیشه قورتش داد و نه نمیشه تفش کرد داره خفه م میکنه
    بله درست حدس زدم.سعی کنید ایشونو تحقیر نکنید.وقتی عصبانی هستن هم باهاشون یکی به دو نکنید.
    رفتار تهاجمی هم قابل درمانه.اما مشکل عصبیشون نباید دلیلی باشه برای کتک زدن شما.اما اینکه چیزی رو بشکونند به همین علته.
    کمک کنید و راهی رو پیدا کنید که ایشونو پیش روانپزشک ببرید.اگر از قبل هم حالات ایشونو با روانپزشک هماهنگ کنید و بگید(روزهای قبل از ویزیتی که میگیرید) حالاتشون این شکله خود پزشک درستش میکنه.
    به اصطلاح ما ایشون مرد مردمه نه مرد خانواده.
    ایشون حتما رفتار های مهربانانه زیادی دارن من نگفته می دونم ایشون اتفاقا خیلی هم مهربونن ولی خیلی زود از کوره در میرن و سر کوچکترین مشکلی ایراد میگیرن و شروع به داد و بیداد میکنند.
    اما این مشکل قابل حله به شرطی که خودتون هم کمک کنید.

  13. 2 کاربر از پست مفید footer تشکرکرده اند .


  14. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 05 شهریور 91 [ 13:15]
    تاریخ عضویت
    1389-5-28
    نوشته ها
    146
    امتیاز
    2,798
    سطح
    32
    Points: 2,798, Level: 32
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 102
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    232

    تشکرشده 238 در 85 پست

    Rep Power
    28
    Array

    RE: همسر خوب و بد من

    دوست عزيز از اينكه دوباره مامان شديد تبريك ميگم به سلامتي ايشالله
    اولا به اون فاميلتون اصلا فكر نكنيد چون شما حتي اگه طلاق هم بگيريد فكر نكنم اون حاضر باشه با شما ازدواج كنه و در ضمن شما اون را دوس دارين شايد اون اصلا شما را دوس نداره
    فرض را بر اين بزار كه طلاق گرفتي خوب به نظرت كي حاضر ميشه با شما كه دو تا بچه هم دارين ازدواج كنه
    2.پدر و مادر براي هميشه در كنارمان نيستند و هممون يه روزي رفتني هستيم پس چند سالي ميتوني كنارشون باشي و باز تنهايي
    3.به فكر اينده بچه هات باش كه بايد هم براشون مادري كني و هم پدري و مسوليت سختيه و از كجا معلوم كه بچه ها را به تو بدن فكرش را بكن ببين ميتوني از بچه هات جدا شي ؟
    پس نتيجه گيري اينكه بي خيال طلاق شو
    در ضمن مگه نگفتي شوهرت تو شهر ديگه است و كمتر تو خونه ميبيني خوب بر فرض روزي سه چها ساعت در كنارش هستي اين چند ساعت را هر جور كه اون ميخواد اونجوري باش و ارامش را به خونه بيار و بقيه ساعات روز هم با بچه هات هر طور ميخواي زندگيت را بكن ديگه
    موفق باشي زياد سخت نگير

  15. 2 کاربر از پست مفید پاييز خزان2 تشکرکرده اند .

    پاييز خزان2 (سه شنبه 06 اردیبهشت 90)

  16. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 23 اردیبهشت 91 [ 13:01]
    تاریخ عضویت
    1387-1-25
    نوشته ها
    58
    امتیاز
    4,116
    سطح
    40
    Points: 4,116, Level: 40
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    140

    تشکرشده 214 در 48 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: همسر خوب و بد من

    سلام عزیزم
    به کلبه همدردی خوش اومدی
    خواهر خوبم همسر من هم دقیقا خصوصیات رفتاری همسر شما رو داشت حتی بیماری پوستی رو هم که همسرت گرفته همسر منهم گرفته بود و درمانی هم نداره
    این لینک رو بخون
    http://www.hamdardi.net/thread-14434.html

    من بارها روانشناس رفتم و بابت افسردگی ناشی از زندگی با ایشون به روانپزشک هم مراجعه کردم و همگی متفق القول گفتند این فرد چون خودش قبول نداره که مشکل داره و نمیخواد بیاد دکتر و درمان بشه تا اخر عمر به همین شکل باقی می مونه و منهم بخاطر رفتارهاش روز به روز افسرده تر و پژمرده تر میشدم و دکتر می گفت همه این افسردگی بخاطر شرایط زندگیم هست و تا زمانی که با ایشون و زیر یک سقف زندگی کنیم همچنان افسرده می مونم
    من الان جدا شدم
    جدائی هم راحت نبود کلی به من سخت گذشت
    تربیت دخترم - مسائل مالی - نگاههای بد دیگران در مورد زنان مطلقه و ... اما الان تونستم بهتر از قبل زندگی کنم و همیشه میگم یک پایان تلخ بهتر از یک تلخی بی پایان هست
    من از جدائیم راضیم البته توصیه من به شما این هست که تلاش برای ساختن کنید اما چون با فردی مثل همسرتون زندگی کردم و میدونم این افراد بدتر از قبل میشن به نظر من همه جوانب رو خوب بسنجید و بعد تصمیم قاطع بگیرید
    چه تصمیمتون برای موندن باشه و چه برای رفتن باید روی اون خیلی خیلی فکر کنید اما با تجربه ای که دارم بچه ها در چنین محیط متشنجی بیشتر اسیب می بینند تا اینکه بخوان با یک والد زندگی کنند
    براتون ارزوی ارامش میکنم تا در ارامش بهترین تصمیم رو بگیرید

  17. کاربر روبرو از پست مفید رهايي تشکرکرده است .

    رهايي (سه شنبه 06 اردیبهشت 90)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:40 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.