به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 13 آبان 90 [ 13:18]
    تاریخ عضویت
    1390-2-05
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    1,496
    سطح
    21
    Points: 1,496, Level: 21
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    به من بگید چیکار کنم ؟

    با سلام و خسته نباشید
    دختری 25 ساله هستم که وقتی واسه مقطع کارشناسی ناپیوسته توی یکی از دانشگاههای خوب تهران قبول شدم از همون ابتدا با پسری اشنا شدم که دنبال دوست های هم رشته ایش توی کلوب دانشگاه می گشت . کارش مربوط به اینترنت بود و ساعت های زیادی رو با هم توی نت سپری می کردیم و بعد از مدت کمی توی دانشگاه همدیگه رو دیدیم و ارتباطمون شکل جدی به خودش گرفت . البته ایشون 7 ماه از من کوچیکتر بود و اینکه خانواده ی شدیدا مذهبی ای داشت که ملاک انتخاب خوب بودن یک دختر براشون توی حجاب و چادر داشتن خلاصه شده بود . من خانواده ی خیلی مذهبی ای ندارم اما خب به اصول خاصی که باید باشه خیلی پایبند هستیم . نماز و روزه م خیلی مرتب نبود اما بعد از ارتباط با ایشون کم کم شکل جدی گرفت و الان واقعا برام به صورت یک ارزش در اومده و مثل گذشته یک خط در میون نیست . به یه سری از اصولی که خیلی توجه نمیکردم الان توجه مینم اما نمیتونم مساله ی حجاب و چادر رو بپذیرم . میدونم که با وجود این 2 فاکتور سن و مذهب ارتباط ما خیلی درست نبود اما حس خاصی توی دیدار اول منو وادار به ادامه ی ارتباط کرد . توی دانشگاه همیشه با هم بودیم . همه میگفتن به هم شباهت داریم و خیلی ها فکر میکردن خاهر و برادر هستیم . 3 سال ارتباط داشتیم . تمام وقتمون با هم سپری میشد . کلاس هامون که هر ترم یکی بود . ساعت های ازاد قبل و بعد دانشگاه با هم بودیمو توی منزل هم مدام اینترنت بودیم . خیلی آدم تنهایی بود البته خواهر و برادر زیاد داشت اما تنها بچه ی توی خونه بود و اینکنه ارتباطاتش حسابی محدود و کمرنگ بود . اهل رفیق بازی نبود و من دنیاش رو پر کرده بودم و تنهاییش رو ازش گرفته بودم . خیلی صداقت داشت و اینو از امتحاناتی که کردمش عرض میکنم . شدیدا عاطفی بود و اصلا مثل سایر پسرها نبود . روحیه ی خیلی لطیفی داشت و خیلی چیزها از من یاد گرفت . یه جورایی انگار مامانش شده بودم . همیشه نگرانش بودم ، دلواپسش بودم ، راه درست رو نشونش میدادم و در کل خیلی برام مهم بود با اینکه قرار گذاشته بودیم حرفی از ازدواج نباشه و با پایان تحصیل از هم جدا بشیم اما چون خانواده ش خیلی مذهبی بودن ( پدرو مادر ایرانی اما زاده ی عراق ) و بافت فوق مذهبی ای داشتن پسر توی اون خوناده باید زود ازدواج کنه و پسر 25 ساله دیگه ترشیده به حساب میاد . اما خودش خواسته بود فعلا کاری نکنند تا درسش تموم بشه و کار و باری ردیف کنه و با دست پر به خواستگاری بره . لحظه ها بود . یعنی تا توی موقعیت چیزی قرار نمیگرفت نمیتونست حساس بودنش رو درک کنه . مثلا امتحان که داشتیم میگفت خب 2 روز براش فرجه داریم اما وقتی به اون 2 روز فرجه میرسیدیم تازه میگفت وای چیکار کنیم ؟
    در مورد جداییمون هم همیشه میترسیدم چون نمیدونست حساسیت داستان رو . از همون ترم اول میگفت اوههه ! کو تا سه سال دیگه و هر بار من میخواستم اواخر این سه سال تاریخی رو تعیین کنم که از هم جدا بشیم ناراحت میشد و قبول نمیکرد . طوری که از خانواده ش بر میاد اون از من خیلی زودتر ازدواج میکنه . اون به من میگه اگه تو ازدواج کنی و بدونم کسی که انتخاب میکنی واقعا لیاقتت رو داره من خوشحال هم میشم و راحت تر میتونم فراموشت کنم چون میدونم توی دسترسم دیگه نیستی و راه برگشتی ندارم اما من برعکس . نمیتونم این مورد رو بپذریمکه باهاش باشم و یه روز بیاد بگه از فردا همه چیز کات چون عقد میکنم . این مساله من رو داغون میکنه . به خاطر همین همیشه سعی کردم قبل از اینکه این اتفاق رخ بده من جدا شده باشم . این رو هم ذکر کنم که پدری داره که خیلی فرمانده هست توی خونه و حتی دختر و پسراش که ازدواج کردن و صاحب عروس و داماد هم هستن خیلی نمیتونن باهاش مخالفت کنن و یا بهش نه بگن . در مجموع ادم زورگو و خشک و بداخلاق و لجبازی هست . مثلا طوری هست که اجازه نمیده این اقا ماشین تنهایی بیاره بیرون از خونه ، خودش باید کنارش بشینه ، نه اینکه بهش شک داشته باشه یا چیزی دیده باشه اما هیچ وقت بچه هاش براش بزرگ نمیشن و کنترل زیادی داره روی این یکی مثلا محاله با دوستاش بره بیرون و ساعت 10 دیرتز بتونه برگرده !!! درمورد ازدواج هم اون باید 50 درصد قضیه رو کامل کنه . چادر میپسنده متاسفانه فردی هست که خیلی پشت سر دیگران حرف میزنه و توی زندگی افراد سرک میکشه خصوصا در مورد حجاب . خواهر و برادرهای دیگه ی پدر ایشون خیلی توی این زمینه سفت و سخت نیستن و ایشون همیشه اونا رو نقل مجلس میکنه بابت عروس و دامادهایی که اوردن و فرضا مانتویی بودن !!! و مدام فخر میفروشه که عروس های من توی فامیل تک هستن و باید سومی هم اینطور باشه . و از این حجاب تنها دنبال فخز فروختن به داماد ، برادر و خواهرانش هست و معمولا دختران کاندید توسط مادر ایشون توی روضه ها و مجالس ختم قران و ... انتخاب میشن . با همه ی این شرح مفصلی که خدمتتون دادم 16 اسفند ماه تصمیم به جدایی گرفتیم اما نشد ادامه بدیم و برگشتیم تا 28 اسفند و دیگه اینبار جدی ادامه دادیم تا 4 فروردین که بهترین روزهای خوب شادمون خراب شده بود که ایشون برگشت و من هم نتونستم مقاومت کنم و همه چیز از سر گرفته شد اما از اونجایی که ادم لحظه ها هست توی این مدت فهمید بدون من خیلی تنهاس و نمیتونه زندگی کنه و تازه حساسیت رو درک کرد و به فکر ازدواج افتاد . چیزی که توی 3 سال هیچ وقت بهش فکر نکرده بودیم . اما هر بار که ازش باباش میپرسید کسی رو داری یا نه مجبور بود دهنش رو ببنده و هیچی نگه . اما حالا که میخواست مطرح کنه به من گفت باید با حجاب بشی تا بتونم مطرحت کنم . چون همیشه حرف بابام رو تایید کردم که زنم باید 2 3 سال حداقل از من کوچیکتر باشه و اینکه مومن باشه .البته منم این مساله رو قبول دارم اما خب جایی خوندم اگه واقعا افراد عاشق هم باشن بحث سن کمرنگ میشه خصوصا اینکه در مورد ما به سال هم نمیکشه و من تنها 7 ماه بزرگترم . خودش خیلی به چادر معتقد نیست و بیشتر تحت لوای پدرش این حرف رو میزنه . که من بهش گفتم اگه 10 سال دیگه هر دو بعد از یه ازدواج نا موفق به صورت مجرد مقابل هم قرار بگیریم حاضری بیای خواستگاری ؟ و گفت اره ! و فهمیدم تضاد داره و مشکلش باباشه الان . میترسه که اگه منو معرفی کنه با اون همه دک و پوز باباش به عنوان فرزند ناخلف شناخته بشه و همچنین نمیخواد روی حرفی که همیشه تایید کرده پا بذاره . من زیر بار حجاب نرفتم و گفتم من رو چیزی باید معرفی کنی که سه سال تموم دیدی . بابای تو باید بگیره که ارزش ادم بودن ادم ها به حجاب نیست . تو میتونی من رو به خاطر اون خصوصیات خوبی که ازم شناختی معرفی کنی و بگی حاضرم به خاطر این ها پاش بمونم نه اینکه بشینی به من بگی همه چیز خوب هست اما عمده مشکل حجابه تو چادری بشو تا من بتونم راحت معرفیت کنم !!! یعنی یه کفه ی ترازوش چادر هست و طرف دیگه بقیه خصایص اخلاقی و به نظر من اینطوری کل شخصیت من میره زیر سوال . و بهش گفتم در مورد سن درست میگی اما من ادمی نیستم که توی خیابون دیده باشی و بری معرفی کنی و بعد بگن سنش از تو بیشتره و نمیشه . تو میتونی به خاطر همه چیزای خوبی که میگی توی من دیدی ازم دفاع کنی . اما مشکل اینه که از حرف زدن با پدرش واهمه داره و فکر میکننه اگه مطرح کنه و مخالفت کنن دیدشون بهش عوض میشه که 3 سال ارتباط داشته یا اینکه همچین کیسی رو پسندیده . ضمن اینکه من هم از خانواده م مطمئن نیستم . به زندگی با عشق اهمیت میدن چون خودشون با عشق زندگی کردن اما نمیدونم در این مورد نظرشون چی هست و به صرف اینکه من دوستش دارم رضایت میدن یا نه . و نظر اونا روی اختلاف سن 3 تا 5 سال هست و خودم هم همینطور . اما راستش با این جدایی که اتفاق افتاده احساس میکنم نمیتونم هیچکس رو جایگزینش کنم حتی افرادی با شرایط خیلی تاپ رو ضمن اینکه 2 3 تا خواستگار رو هم به خاطر همین حسی که به وجود اومده رد کردم . بعد از 4 فروردین تا 14 ارتباط خیلی کم یداشتیم و از 15 دوباره شروع کردیم تا 5 روز بیشتر نشد ادامه بدیم . مدام توی فیس بوک و اینو اونور برام متن میذاشت و منم نمیتونستم خودمو کنترل کنم . توی روز از هم خبر داشتیم اما نه خیلی زیاد . ضمن اینکه خودشو مشغول به کار کرد که از صبح تا عصر خونه نباشه و بتونه کنار بیاد و گرنه میگفت باید برم تیمارستان چون دوباره تنهاییم بهم برمیگرده. اما من فعلا توی خونه هستم و نمیتونم با این موضوع کنار بیام . حتی فکر اینکه توی خونه نیست اذیتم میکنه . انگار که مسافرته وقتی به ساعتش برگشتش نزدیک میشه شارژ میشمو انرژی میگیرم حتی با اینکه باهاش حرف نمیزنم اما اروم میشم . اونم نتونسته توی این مدت کسی رو چایگزین من بکنه اما همچنان نمیتونه حرفشو به پدرش بزنه . توی این 4 5 روزه اخیر ازش خواستم برای خرید یه قطعه تخصصی کمکم کنه و باهام اومد و بعد از 45 روز دیدمش و د وباره دو روز بعدش باهاش رفتم دانشگاه اما ازش خداحافظی کردم دوباره و گفتم نذار راهی که رفتیم خراب بشه . اینبار خیلی مصمم بودم . ایدی فیس بوکم رو پاک کردم و کلا توی اینترنت خودم رو کشتم تا هیچ جوری نتونه ردی ازم پیدا کنه . اون الان خیلی راحت تر از من کنار میاد . چون تا 7 شب خونه نیست وقتی میرسه خسته هست و تا به امور اینترنتیش برسه باید بخوابه و دوباره روز جددی براش بیاد . البت ه میگفت با این کاری که کردی و خودت رو از نت همه جوره برام حذف کردی نمیتونم خیلی دووم بیارم چون ازت هیچ خبری ندارم دیگه . اما ازش خواستم خرابش نکنه و خودشو کنترل کنه و فکر اینهمه سختی و رنجی که من توی خونه میکشم رو بکنه و اگه خیلی بهش فشار اومد و نتونست تحمل کنه و اومد سمتم دیگه اینبار باید یه حرکتی بکنه و گرنه من دیگه توان این رو ندارم که یه ارتباط چند روزه شکل بگیره و دوباره من از اول این روزهای بد رو بگذرونم . خیلی از دوستانم پیشنهاد کردن پیشمشاور بریم تا راه مناسب رو نشون بده اما فکر کردیم ضرورتی نداره چون به ازدواج که نمیتونیم فکر کنیم و در مورد جدایی هم جدایی الان هر چند که سخت هست اما بهتر از 3 ماه دیگه هست که یکی از طرفین بخواد ازدواج کنه پس نباید الکی عقبش بندازیم واسه یه خوشی کوتاه مدت . یه سری افراد میگن نباید یه دفعه همه چیز رو کات کنید و یه سری میگن باید کم کم همه چیز رو کمرنگ کنید .من فکر میکنم این اقا بیشتر نیاز به مشاوره دارم که بتونه در مورد ارتباط با پدرش تصمیم بگیره . به خدا دیوونه شدم و هیچی نمیدونم .واسه همین اینهمه براتون نوشتم و میدونم خارج از عرف کار کردم ولی ازتون میخوام کمکم کنید . دوست دارم جواب بیشتر سوالام رو بدونم و اگه نیاز بود مراجعه حضوری داشته باشم . زندگیم جهنم شده و دارم افسرده میشم ، نمیتونم حرفامو به هیچ کس بزنم و باید توی خونه فیلم بازی کنم . حوصله ی هیچ کس و هیچ چیز رو ندارم فقط دلم میخواد به سال های قبل برگرد . شبی یه دیازپوکساید میخورم اما اونم ارومم نکرده . انقدر خاطره دارم که دست به هر کاری و هر چیزی که بزنم کلی برام یادش زنده میشه همینطور خود ایشون . میخوام برم سر کار اما خب تا اماده شدن مقدماتش یکی دو ماهی طول میکشه . اهل رفی بازی و گردش و ... نیستم . توی خونه هم نمیتونم اروم بگیرم . پس ما چیکار کنیم ؟ توی دانشگاه همه میگفتن حیفید . یه کم با هم راه بیاین و نذارید همه چیز از هم بپاشه . خیلی ایده ال هستید واسه هم . دیگه از دیروز کل ارتباطاطم رو قطع کردم و امروز به مرز جنون رسیدم .


  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 28 اسفند 90 [ 00:11]
    تاریخ عضویت
    1390-1-03
    نوشته ها
    206
    امتیاز
    2,914
    سطح
    33
    Points: 2,914, Level: 33
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    248

    تشکرشده 254 در 122 پست

    Rep Power
    34
    Array

    RE: به من بگید چیکار کنم ؟

    دوست خوبم
    همین الان دیگه تصمیم بگیر قرص خوردن رو کنار بذاری وگرنه اثرات جانبی اونها به مراتب بدتر از اثر خوبشه.
    جریان شما من رو یاد 4 سال پیش انداخت. که چقدر اونو دوست داشتم و یادمه وقتی اون ازم جدا شد 3 ماه مریض بودم و ... اما الان خدا رو شکر می کنم چون اون موقع واقعا کور شده بودم و هر بدی اون رو پوشونده بودم.
    انسان وقتی عاشق می شه دیگه هیچ بدی از طرفش رو نمی بینه و وقتی میایند زیر یه سقف تازه میفهمه چی شده!
    دوست خوبم شما دو راه دارید:
    1- یکبار قطع ارتباط
    2- به مرور زمان قطع ارتباط
    راه اول اثراتی را در طول چندین ماه شاید بدنبال داشته باشه ولی بعدش اوضاع به حالت نرمال بر می گرده و روز از نو و روزی از نو.
    یادمه وقتی من این مسئله برام پیش اومد پیش خودم تصور کردم که وای دختره الان مرده و دیگه همه چیز تمام شد. و تا تونستم تصوراتمو بد کردم. دیدمش که داره تشییع جنازه میشه و ... و هر وقت میخواستم برم به سمتش این فیلم رو در ذهنم مرور می کردم و می گفت که این فرد دیگه وجود نداره. خلاصه کلی تمرین کردم تا اونو از ذهنم بیرون کنم. البته تقریبا یکی دو سال کامل شد تا بالکل فراموشش کردم و الانم ناراضی نیستم
    راه دوم رو باید با اراده پولادین دنبال کنی و خودت به تنهایی تصمیم بگیری که مثلا اگه هر روز با هم به هر طریقیث ارتباط داشتید، برسونش به یه روز در میان و ... یه هفته و ... تا تموم شه.
    علت اینکه گفتم خودت تنهایی باید این کار رو انجام بدی اینه که اگه توافقی باشه، همین باعث تحریک طرفین میشه تا دوباره ارتباط شکل بگیره و از حالت قبل بیشتر دلبسته می شید چون این خودش یه مدل تفاهمه!!!
    بعدشم تا میتونی به بدیها و رفتار بعد از ازدواجش فکر کن. مسئله حجاب چیز کمی نیست که بخوای به همین راحتی از کنار بگذری...
    البته شاید برای شما مهم نباشه نمی دونم.
    در هر صورت بهترین شیوه فراموش کردنش اینه که از آینده به زمان حال بیایی:
    یعنی ببین خودت رو که با اون ازدواج کردی و دائم دارید با هم بحث حجاب رو مطرح می کنید. مثلا با خونوادشون قطه ارتباط کردی و تا می تونی این تصویر ها رو زشت تر بساز...
    امیدوارم موفق بشی


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:40 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.