هر چی فکر می کنم ببینم چرا اینطوری شد و تقصیر من این وسط چی بود و اینکه یک خانواده به اصطلاح مومن و نمازخون که دائم پیشونی به مهر میزنن چطور تونستن با زندگی منی که یک بارم شکست خورده بودم بازی کنن هیچی به ذهنم نمیرسه
دوستان فکر کنم بیشترتون منو می شناسید و تاپیک قبلیمم نوشتم ماجرای زندگیمو
یه هفته هست که ارتباط من و محمد به روزانه یه تلفن 5 دقیقه ای محدود می شه و البته برای پرهیز از درگیری این کارو کردم که محمدم شکایتی نداشت
امروز مادرش یه دفعه ای زنگ زد که مثلا میخوام بیام مامانتو ببینم
اومد یه جورایی حرف از این زد که محمد و سابینا هم دیگه کم کم وقت عروسیشونه و باید ببینیم برنامه چیه
ولی میدونم که درواقع این اومده بود ببینه ماجرا از چه قراره که ما با هم ارتباطی نداریم و سروگوش آب بده
مادرمن بحثو شروع کرد که باید اول مشکلات اینها حل بشه بعدا
مادرشوهر گفت که خوب منم میبینم هی جروبحث و دعوا میکنن ( با توجه به این که همیشه فکر می کنه این منم که خوشی زیر دلمو میزنه و غر می زنم و محمد ساکت و مظلوم داره نگاه می کنه )
خلاصه مسئله ناتوانی جنسیش مطرح شد و مادرم گفت که الان نزدیکه دوماهه این زنو شوهر ارتباط ندارن و ....
زنه خودشو زد به اون راه که نمی دونم
منم گفتم یادتون نیست ماه اول ازدواج به من گفتی محمد مشکل جنسی داره میدونم، ولی یه ماه صبر کن درست میشه؟یعنی نمیبینی محمد صبح تا شب یا سردرد داره یا بی حاله یا میخوابه
بعد یه ساعت بحث که این شد و اون شد و اینکه هی می خواست موضوعو بپیچونه و شروع کنه به این که اصلا شما به هم علاقه دارید یا خیر و ... خلاصه زد زیرگریه که من بیشتر از شما زجر میکشم پسر جوونم داره جلوی چشمم آب میشه
خلاصه منم گفتم خوب تا حالا چرا بیکار نشستید چرا نبردینش دکتر خوب ؟ بهتون گفتم ببرید فلان کلینیک چرا نبردید؟
گفت آخه اینها همه میخوان فقط پول بگیرن و شاید اثر نداشته باشن
منم گفتم فرض کنید 200هزار تومنتون هدر بره فدای سر پسرتون
بعد گفت نه من هر جور باشه معالجه می کنم اگر مشکل شما فقط همین باشه و اخلاقتون به هم بخوره
واقعا از این پرروییش خسته شدم گفتم عیب نداره محمد بشه یه آدم سالم صبح بیدار بشه بره سر کار وظایف مردانگیشو انجام بده بعد اون اگر من غر زدم من قبول دارم هر چی شما بگید!
خلاصه آخر گفت برای هر چیزی علاجی هست و اگر نشد نهایتش به این زندگی ادامه نمیدید
منم گفتم دقیقا من اصلا فوقش بدترین حالت که انشالله نشه این که تا اخر عمر ازدواج نمی کنم خودم کار میکنم درس میخونم ولی باور کنید من به عنوان یه دوست دلم می سوزه یه جوونی اینطوری داره روزهای جوونیشو هدر میده و اگر این حدایی صورت بگیره همه بازنده ایم و بیشتر از همه محمد چون بیمار هم هست و یه ضربه بدی میشه براش
خلاصه مادرش آخر گفت من می رم و با پدرش حر ف میزنم اصلا همگی بیاین خونه ما که شاید محمدم یه حرفهایی داشته باشه از تو بگه
منم گفتم حاج خانوم اگر حرفهای محمد مشکل اساسی باشه قبول می کنم ولی اینکه فلان جا سابینا اخم کرد و فلان جا فلان کرد و این حرفهای حاشیه ای من قبول نخواهم کرد
از حرفهاشون احساس کردم که کاملا آماده جدایی هستن
مخصوصا درمورد حرفهایی که از علاقه میزد حس کردم محمد گفته من این زندگیو نمیخوام چون زنم غرغروه و غیرعادی
انگار باید تو این شرایط در طول دو سال بشکن می زدم!
بچه ها داغونم مخم کار نمی کنه به همدردیتون احتیاج دارم
منتظرتونم
آدرس تاپیک قبلیم ---> http://www.hamdardi.net/thread-14682.html
علاقه مندی ها (Bookmarks)