من تا بعد از ظهر سر کارم وبعد که میام خونه با کوهی از ظرفهای کثیف لباسای اتو نشده خونه نامرتب مواجه میشم درست کردن شام و نهار فردای شوهرمم که همیشه پای ثابته.
خیلی خسته میشم تا موقعی که این کارارو انجام میدم میشه ساعت ده شب و شوهرم میاد .به خاطر انجام این همه کار بیرون و خونه شکایتی ندارم خودم خواستم که کارمند باشم و کارم خیلی د وست دارم اما درد دلم سر چیزه دیگه ایه.
شوهرم از بین تمام این کارای من میگرده و یه نقطه منفی پیدا میکنه و میزنه تو سرم .کافیه یه آستین یکی از دهها پیرنشو یادم رفته باشه اتو بزنم. یااز بین شام و نهاری که درست کردم یکیش کم نمک باشه.از خستگی ساعت ده دیگه رو تختخواب میفتم و حتی حاضرم شام نخورم و بخوابم اما شوهرم حتی از آوردن سفره و یه بشقاب واسه خودش دریغ میکنه. دریغ ازیه بار که تو کار خونه کمکم کنه. و ازهمه بدتر اینکه اگه بگم خستم و ازش بخوام درکم کنه داد میزنه فکر میکنی دختر اعلی حضرتی! اه من از لوس بازی خوشم نمیاد خوب برو یه قرص مسکن بخور بگیر بخواب اصلا به من چه ربطی داره گردن تو درد میکنه؟
من نهایت سعیمو میکنم که وظایفمو خیلی بیشتر از چیزی که هست انجام بدم و کم نذارم اما شوهرم حتی از یک ابراز احساسات من ناراحت میشه و بهم میگه پرتوقع! و همه کارها رو وظیفه من میدونه و اگه یک لیوان آب بزنه به من لطف کرده! اگه از درد بمیرم نباید باهاش درد دل کنم عصبانی میشه.مثل دو تا هم اتاقی .
علاقه مندی ها (Bookmarks)