حقیقتش نمی دونستم این مشکل رو ئدر قسمت درگیری زن و شوهر باز کنم یا اینجا!
متاسفانه شوهر من آدم بسیار دهن بینیه و بسیار بسیار بسیار از خانوادش تاثیرپذیره! یک خواهر بزرگ داره که حرفش برای شوهرم حجته! البته من خیلی دیر با این خواهرش آشنا شدم، وقتی این موضوع را فهمیدم هرچند که استقلال و کامل بودن شوهرم بعنوان تکیه گاه زندگیم بشدت تو ذهنم مخدوش شد، اما تصمیم گرفتم که با این خواهرش دوست شم و از طریق اون حتی بتونم به شوهرم نفوذ کنم. چون فکر می کردم یه عمر جنگیدن با خواهرشوهری اینچنین بانفوذ روی شوهرم، بی فایده ست!
ولی هرچه سعی کردم، اونقدر فاصله تفکری و فرهنگی (خواهرشوهرم از 15 سالگی که ازدواج کرده رفته شهرستان) بین ما وجود داشت که نشد. و دیدم اینهمه انرژی و وقتی که باید صرف برقراری ارتباط با اون بکنم، اگه روی شوهرم بکنم بهتره!
خلاصه که الان مشکل من اینه که از یه طرف شوهر من مثل یه موم می مونه تو دست مادر و این خواهرش و اونها هم از دخالت تو زندگیمون دریغ نمی کنن و از طرف دیگه زمین تا آسمون بین طرز زندگی و نگاهمون به زندگی بین من و اونها تفاوت وجود داره (تو رو خدا نگید که چرا اول متوجه نشدی که روزی هزاربار خودم رو سرزنش می کنم)!
رفتار خانواده شوهرم خیلی تحقیر آمیزه و عروس رو کارگر خودشون می دونن. در ضمن از شوهرم هم می خوان که راننده دربست اونها باشه. اگه یه مهمونی مشترک بخواهیم بریم، من باید با آزانس برم و شوهرم از کار و درآمدش بزنه و بشه راننده اونا!
تو این بازدید اخیر، خواهرشوهرم جلوی روی شوهرم مدام زبانبازی می کرد و می گفت همه جا در اختیار شماست و زنت هرجا می خواد بخوابه و ... ولی وقتی من تنها می شدم هم اون و هم بقیه به شدت بی حرمتی می کردن! اونقدر که مستقیم برگشتم و گفتم که زن وقتی شوهر می کنه تابع شوهرش می شه و هرجا اون بگه باید بره، دست خودش نیست که تصمیم بگیره جایی بره که دوستش دارن!
از این واضح تر نتونستم بگم که نمی خواهین بیاییم اینجا به برادرتون بگین! (هرچند که حدس می زنم که دلشون می خواد برادرشون تنها بره!!!!!!!!!!!!)
جالبه غیبت من رو به شوهرم می کنن ولی سر یه موضوعی که من خواستم ناراحتیم از خواهرش رو به شوهرم بگم، هنوز حرف نزده سرم داد می کشه که تو می خوای دروغ بگی و ....
چند وقته بابت این جریانات استرس دارم و شوهرم هم غرغر می کنه که تو شرایط الانت (بارداری) تو باید خودت استرس رو از خودت دور کنی و حتی حاضر نیست به حرفم گوش کنه و فقط به سرم غر می زنه!
اونقدر رفتارش غیرقابل تحمل شده که پریروز نشستم جادو باطل کن بنامش خوندم. حالا منی که اصلا به سحر و جادو اعتقاد نداشتم!
ببخشید خیلی طولانی نوشتم.
اما در کل می خوام بدونم با این تفاصیل چطور می تونم زندگیم رو مدیریت کنم؟
چطور به شوهرم یاد بدم که جلوی خانوادش بهم احترام بذاره تا اونها هم یاد بگیرن؟
چطور نفوذ مادر و خواهرش تو زندگیمون را از بین ببرم؟
و در کلام آخر چطور میشه با یه مرد دهن بین زندگی کرد؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)