سلام و با تشكر از دوستاي خوبم
بازم من اومدم و يه مسئله ي جديد
من و همسرم قراره انشاءاله و اگه خدا بخواد تابستون زندگيمون رو شروع كنيم حالا مشكل اصلي ما شده مراسم عروسي .
من خودم كه با ريخت و پاش زياد صددرصد مخالفم ، هزينه هاي عروسي رو كه حساب كرديم خيلي زياد ميشه كه من اصلا دوست ندارم همسرم متحملشون بشه ولي از يه طرف خانواده يه كم سخت گيري ميكنن البته اونام نميگن بريز و بپاش ولي ميگن آبرومندانه باشه ، 5 شب پيش مادرشوهرم تماس گرفت و با مامانم در مورد اين موضوع صحبت كرد .
مامانم هرراهي رو پيشنهاد ميداد به مادرشوهرم و نه مامانم به هيچ نتيجه اي نرسيدن البته اينم بگم چون ما توي يك شهر زندگي نميكنيم و از هم خيلي دوريم واقعا مشكل رفت و آمدي زياد داريم ، مامانم وقتي ديد به نتيجه نميرسن گفتش كه بذاريم خودشون تصميم بگيرن ببينم ميخوان چيكار كنن . ولي مادرشوهرم خيلي دوست داره و مايله كه ما بريم شهر اونا و مراسم مختصري داشته باشيم بعد از صحبتاي مامان اينا همسرم باهام تماس گرفت و گفتش كه ما ميايم اونجا دنبالت بعد ميايم اينجا و مراسم ميگيريم كه من راضي نبودم باز بخاطر مشكلات خاص خودش . و به حالت قهر از هم خداحافظي كرديم .
روز بعد مادرشوهرم تماس گرفت و گفتش كه نظر خودت چيه ؟ منم گفتم به نظر من كه زياد توي خرج نيوفتيم همينجا مراسم ميگيريم يه جشن بعدازظهر بدون تالار و بقيه ي چيزا ، يه جشن توي خونه ميگيريم و تمومش ميكنيم كه مادرشوهرم راضي بود و گفتش كه نظر خوبيه .
ولي همسرم از اون شب تا حالا اصلا باهام حرف نميزنه نه پيام و نه هيچي ، ديشب طاقت نياوردم پيام دادم گفتم چرا اينطوري باهام رفتار ميكني و فكر ميكنم دوستم نداري ، جواب داد نه تو منو دوست داري كه ميخواي با اين مراسم جيبم كلا خالي بشه خيلي ناراحت شدم . بازم ادامه داد و باهام حرف نميزنه نميدونم بايد چيكار كنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)