با سلام به همه ي شما دوستاي خوبم
نميدونم در جريان ازدواج قبليه من هستين يا نه ، من قبلا حدود 8 ماه عقد بودم كه بدليل اينكه ميگفت زود بوده ازدواج كرده و پشيمون شدم و از ين حرفا ازم جدا شد ، وقتي صحبت از ازدواجم با پسرعمه ي خودم به ميون اومد خانواده ي من گفتن كه بخاطر شرايطي كه قبلا داشتم از نظر ازدواج بايد پسرشما خوب فكراشوكنه بعد اگه خواستين تشريف بيارين و گفتن كه 3 ماه بعد بياين و بگين خوب فكر كنه كه مشكلي پيش نياد بعد از 3 ماه تماس گرفتن و از شهر خودشون اومدن شهر ما البته فقط عمه و پسرعمه اومدن كه قبل از مراسم خواستگاري و نامزدي با هم حرف بزنيم ما 2 ساعت با هم حرف زديم و پسرعمه ي من بابت گذشته من هيچ مشكلي نداشت و هيچ حرفي نزد و موشكافي نكرد فقط گفتش كه ميخوام يك چيز رو بدونم فقط يك كلمه جواب بده با هم ازدواج كردين يا نه منظورم همون رابطه ي كامله كه گفتم نه و ديگه نذاشت ادامه بدم و گفتش كه ديگه هيچي برام مهم نيست منم ازش خواستم كه بازم در مورد حرفايي كه زده بوديم خوب فكر كنه و حتي گفتم كه شما موقعيتهاي خيلي بهتر از من ميتوني داشته باشي ولي گفتش كه نه من الكي شما رو انتخاب نكردم اين گذشت مراسم خواستگاري و نامزدي تموم شد و تاتاريخ عقد3 ماه فرصت داشتيم و تا اون موقع همديگه رو نديديم چون از هم دور بوديم فقط تلفني با هم صحبت ميكرديم يكماهي از نامزديمون كه گذشت ديدم يواش يواش داره سرصحبت رو از گذشته باز ميكنه، چيكارميكردي ؟تا چه حد رابطه داشتي ؟اصلا رابطه داشتي يا نه ؟ و از اين حرفا ، كار به جايي رسيد كه بهش گفتم من نميتونم ادامه بدم اگه ميخواي از گذشته ام بگي همين الان تمومش كن و برو دنبال زندگيت و با عمه تماس گرفتم و موضوع رو بهش گفتم ، كه در جواب گفتن كه بي جا كرده كسيكه توي اين شرايط ازدواج ميكنه بايد بدونه كه حتما رابطه هم بوده حالا نه 100 درصد ولي بالاخره تا حدودي بوده پس الان بيخود كرده اين حرفارو زده و تو گناهي نداشتي تو كه نميدونستي قراره اون پسره همچين بلايي سرت بياره و خلاصه موضوع ادامه پيدا كرد تا اينكه همسرم گفتش كه بايد قسم بخوري كه باهاش هيچ رابطه اي نداشتي حتي ساده ترين رابطه ، توي بدترين شرايط قرار گرفتم ديگه مشاوره و صداي مشاوره و اين و اوون نبود كه من باهاشون صحبت نكنم ، ازم پرسيدن تو كه نامزدت رو مجبور نكردي بياد توروبگيره ؟ گفتم اصلا چون ماهمديگه رو اصلا نميديديم . گفتن اون نميتونه اين حرف رو بزنه چون بي منطقه ، همه ميدونن كه 2 نفر كه با هم عقد ميكنن و زن و شوهر ميشن با هم رابطه برقرار ميكنن و خودشم بعنوان يك پسر جوون كه داره توي اين اجتماع زندگي ميكنه اينوميدونسته و جلو اومده پس ديگه نبايد چيزي بگه و فقط به الان فكر كنه ، خلاصه چندبار جروبحثمون شد و گفتم نميخوام باهات ازدواج كنم چون تو هميشه گذشته ي منو يادم مياري ولي باز با معذرت خواهي و اين حرفا تمومش ميكرد تا اينكه عقد كرديم و بعد از عقد گفتش كه بايد بزني روي قرن و بگي كه هيچ رابطه اي نداشتي ، داشتم رواني ميشدم به مامانش گفتم خيلي عصباني شد و گفت خودش دوست داره حتما كه بهش دروغ بگي حوزه علميه زنگ زدم گفتم گناه نداره ميخوام اينكارو انجام بدم اونام گفتن خودش خبر داشته و اومده پس نبايد توروتوي اين شرايط قرار ميداده و گفتن كه دست بذار ولي با يه نيت ديگه ، البته اينم بگم قبل از ازدواج با پسرعمه به اصرارو مامانم عمه رو راضي كردم براي گواهي سلامت بريم با عمه رفتم پيش دكتر و معاينه كرد و گفتش كه از هيچ نظر مشكلي ندارم البته ببخشيد ، الانم توي زندگيم عاشق همسرم هستم اينو از ته دلم ميگم درسته اولين رابطه رو با كسي ديگه داشتم ولي اوني كه عشق واقعي رو بهم داد همسرمه و واقعا دوستش دارم و عاشقشم هرچند گاهي اوقات باهم قهروآشتي داريم ولي ديوونه وار دوسش دارم و الان بعد از چندماه كه از عقدموون ميگذره هيچكاري يا حرفي نزده كه منو ياد گذشته بندازه و اصلا به چيزي كه فكر نميكنم گذشته ست ولي با تاپيك دوست خوبم رامين زماني خيلي خيلي نگران شدم ، يعني منم حق الناس كردم كه بهش نگفتم باهاش رابطه جزئي داشتم ؟ توروخدا باهام حرف بزنين خيلي داغون شدم با اين تاپيك خيلي نگران شدم البته ببخشيد خيلي طولاني شد
علاقه مندی ها (Bookmarks)