به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    مدیران انجمن آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array

    پست های کاربردی و تکنیکی اعضاء همدردی

    نقل قول نوشته اصلی توسط طاهره نمایش پست ها


    سلام papa

    به تالار همدردی خوش اومدین و سال نو هم بر شما مبارک باشه ..

    می دونین!
    گاهی فشارهای مختلف باعث می شه آدم کم بیاره و احساس کنه بهترین راه خاتمه دادن به یک جریانی از حیات هست .. فشارهایی که برای هیچ کسی جز خودمون قابل درک نیست .. و کسی هم نمی فهمه که در درون ما چی می گذره و چی هست که به واقع عمق احساس و افکار ما رو تحت تاثیر خودش قرار داده تا به همچین نتیجه ای برسیم .. در واقع رنجهای ما منحصربفردند حتی اگر دیگرانی به ظاهر شبیه ما فکر کنند ..

    امایک چیز هست که فطرتا انسان حتی به طور ناخودآگاه اون رو درک می کنه و روی اون صحه می ذاره حتی به صورت غیر ارادی .. شما خیلی خوب می دونین اون چی هست .. درسته؟ .. به نظر شما اون چیه که وقتی خواستید خودتون رو رها از سختی ها کنید مثل یک مانع و یک سوزش اساسی و دردناک جلوی خواست شما قد علم کرده ؟؟؟ هاااااا؟؟ اون چیه به نظر شما؟؟؟؟؟؟

    من که فکر می کنماون ارزش ذاتی حیات و زندگی کردنه .. حی و لایموت .. هستی و بودن گرانترین و لذت بخش ترین باریه که همه ی ما داریم بدوش می کشیم .. آره .. این همون چیزیه که نمی زاره ما براحتی خودمون رو فارغ از زندگی کنیم .. این همون چیزییه که در آخرین لحظه های اجرای تصمیم ، چهره ی دختر کوچولو و بابا و مامان و .. همه رو جلوی روی تو به نمایش می زاره .. به چه معنی؟ به این معنی که ذات زندگی تو در دارایی های تو نهفته هست .. دریابشون .. زودتر از هر اقدام دیگه ای .. این همون چیزیه که ما رو مسلح به قدرت مبارزه و جنگندگی می کنه .. جنگ جنگ تا پیروزی .. و پیروزی کجاست؟ .. تا مرزی بی نهایت ..

    زنده بودن یعنی چی؟ یعنی زیبایی ها رو دیدن .. یعنی خوبی ها رو پسندیدن .. یعنی حرکت به سمت بهره بردن از همه ی چیزهای باارزشی که در اختیار توست ..

    عزیز من ،
    زندگی سرشار از زیباییه ..
    به نظر تو چطور می شه از این همه دارایی به سادگی گذشت و فقط نداشته ها رو دید؟
    کدوم دارایی؟ اولین دارایی خود تویی و خلقتی که به تو داده شده .. مردی مهربون و دلسوز .. کمال گرا و متکی به خود .. تو خیلی بیشتر از اینی هستی که من می گم .. بشمار .. خودت رو و نقاط قوت خودت رو بشمار .. ببین چی می بینی ..

    نقطه ضعف داری؟ بگو کیه که نداره .. مگه همه ی آدمها بی عیب و نقصن ..

    اشتباه زیاد داری؟ بیا ثابت کنیم اشتباهات من بیشتره یا تو ..

    مهارت برقراری ارتباط نداری؟ پس چیه اون چیزی که اینجا داری ازش استفاده می کنی .. ضمن اینکه مگه اسمش مهارت نیست ؟ یعنی باید یادش گرفت .. پس یاد بگیر .. خدای نکرده کند ذهن که نیستی؟ هستی؟ نه .. نیستی .. اگه بودی که اینجا نمی یومدی درخواست همدردی بکنی ..

    پولاتو از دست دادی؟ ای بابا .. این که چرک کف دسته و امروز میاد و فردا نیست .. خدا قوت بده بازوهاتو .. سلامتی بده که کار کنی .. اونقدر که اگه هی همه ی مال و اموالتو از دست دادی تکیه ات به خدا باشه و بازویی که بهت داده برای کسب لقمه ای نان حلال ..

    از فقیر شدن می ترسی؟ بیا فقر رو با هم معنا کنیم .. اصلا فقر یعنی چی؟ .. به نظر من مصطلح ترین و بی ارزشترین مصداقی که برای فقر آورده می شه ، بی پولیه .. ولی آیا این تمام معنای فقره ؟ .. می خوای تا دلت بخواد واست مصداق ردیف کنم برای تعریف فقر ؟ .. گذشته از اون فقر مالی هیچ وقت برابر با بی آبرویی نبوده و نیست .. بی انصافیه اگه بخوایم همچین قضاوتی بکنیم .. یعنی واقعا شما تا حالا آدم پولدار اما بی آبرو ندیدی؟ و عکسش ؟ ..

    می ترسی از اینکه از نداری به پست ترین کارها رو بیاری؟ .. مثلا چه کاری؟ .. آیا کار یه کارگر ساده ی ساختمان اونقدر دون شان تو هست که مثلا مجبور بشی به جای کارگری دست به دزدی بزنی ؟ .. یا .. یا ..

    از زمین خوردن دوباره واهمه داری؟ .. کیه که نداشته باشه؟ .. ولی ایا همه از ترس دوباره شکست خوردن باید برن بمیرن ؟ .. آیا برای اینکه دوباره نبازی باید دیگه دست از بازی بکشی؟ .. آیا چون نتونستی مساله ای رو حل کنی باید صورت مساله رو پاک کنی؟ .. آیا در مواجهه با هر چیز سختی باید جرات و جسارت و شجاعت رو زیر پای ترس له کرد؟ .. پس این همه ادم دارن چه می کنن؟ .. آیا همه همه ی کاراشون نقص نداره و هر کاری می کنن مستقیم کسب پیروزیه و گل زدن؟ .. توصیه می کنم یه مسابقه ی فوتبال رو به طور ویژه نگاه کنی.. چرا هر چی این تیم ها می بازن باز هم بازی می کنن ؟ چرا هر چی مربیها و بازیکن ها از تماشاگرهاشون فحش می شنون باز هم دست از تلاش نمی کشن ؟ چرا یحیی گل محمدی که چندین سال پیش تو یک بازی بین المللی به خودمون گل زد و باعث باختمون شد هنوز هم تو ردیف بازیکن های محبوب ماست ؟ .. چرا؟ .. چرا؟ .. چرا؟ ..

    می بینی برای هر ایرادی ، راه حلی هست و پاسخی.. در پیدا کردن پاسخها دقیق باش و منصف ..
    اول از همه در حق خودت و بعد در حق دیگران ..

    بیا ، بیا عزیزم .. بیا سعی کنیم زاویه ی نگاهمون رو از مفاهیم و مصداقها کمی تغییر بدیم .. و یادمون باشه همیشه هم اون چیزی که ما فکر می کنیم ، درست ترین و بهترین نیست ..
    حوصله داری از دارائیهای بعدیت حرف بزنیم؟..
    من ترجیح می دم اینو به خودت واگذار کنم ..
    از دخترت حرف بزن و از شوری که به زندگیت می ده ..
    به نظر تو ، این طفل بی گناه واقعا نمی تونه دلیل کافی و محکمی باشه برای زنده بودن و دردکشیدن ...

    بیا و برای ما از دلایل زندگی کردن بگو ..
    از دلایل انکار ناپذیری که در زندگی همه وجود داره به طور عام و در زندگی تو وجود داره به طور خاص و منحصربفرد..
    کمی عمیق تر به زندگیت نگاه کن و داشته هات رو پررنگ تر ببین ..

    به خدا هیچ چیزی زیباتر از دویدن و دویدن و باز دویدن و جنگیدن و جنگیدن و باز جنگیدن نیست و نبوده و نخواهد بود ..

    انسان یعنی تلاش .. یعنی کوشش .. یعنی مبارزه .. یعنی ..
    تو جمله رو کامل کن .. انسان یعنی چی؟



    من می دونم و مطمئنم که تو انسان بی نظیری هستی .. بی مانند و منحصر بفرد ..
    و اینو هر کس دیگه ای هم می تونه تایید بکنه ..

    بجنب برادر من .. بجنب عزیز من ..
    سرعت زمان اونقدر زیاده و انقدر بی مهابا از لحظه های من و تو عبور می کنه که اگر لحظه ای بایستی یعنی غنیمتی رو از دست دادی ..


    موفق باشی و پیروز و سربلند
    .
    ویرایش توسط فرشته مهربان : دوشنبه 20 خرداد 92 در ساعت 04:08

  2. 19 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    mohammad6599 (چهارشنبه 09 مرداد 92), کاغذ بی خط (دوشنبه 11 فروردین 93), آرام دل (پنجشنبه 20 شهریور 93), بالهای صداقت (چهارشنبه 17 فروردین 90), سپیتمان (یکشنبه 27 اسفند 91)

  3. #2
    مدیران انجمن آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array

    RE: پست های تکنیکی اعضاء

    مدیر همدردی نوشته

    وقتی داره باهام خداحافظی می کنه و منو بغل کرده و نیم ساعت می بوسه!، نمی تونم بهش بگم کمتر بوسم کن، می خوام به کارام برسم ...
    - وقتی هر شب با همیم و صبح تا حدود 11 از خواب پاشدن و صبونه خوردنمون طول میکشه، نمی تونم بهش بگم کمتر باش! ......

    سلام
    خب بهش نگو كمتر باش!
    خداييش زندگي تنظيمه تنظيمه ، دست بهش نزن كه تصوير خراب ميشه.

    باباجون ما مشاورا چقدر از دست شما بكشيم،‌آخه!!!
    وقتي زندگي خرابه ،‌ هي بايد انرژي بزاريم ، همچنين همش بايد خودتون سختي به خودتون بدهيد تا شايد يه كمي تنظيم بشه.
    حالا هم كه تنظيم شده مي خواهي خرابش كني كه چي؟

    شما زندگيتو بكن، حالشو ببر....
    وقتي كنارشی، چيزي هم پيش اومد به درس و پايان نامه ات هر چقدر شد برس.
    اگر نمرت الف نشد،‌ عيبي نداره! ب مي شود.
    اگر امسال نشد ، سال ديگه ميشه.
    اتفاقا استرست هم درمون ميشه.

    هيچ وقت هيچ بازاري يك معامله ميلياردي را به خاطر يك 50 توماني خرابش نمي كنه، شما هم نكن. خواهش




    الان ... مجبورم در برابر قلبم بایستم .... در برابر این شعله مدام -خواستنش که تو دلم زبونه می کشه ...
    اينجا هم نعل وارونه داري ميزني
    ما كلي به افراد مي گوييم يه جاهایی احساسات رو كنترل كنید . با منطق جلوشو بگيرید.
    حالا اينجا هم كه بايد بر عكس باشه و قلب بتازه و احساسات پيش بره، شما مي خواهي جلوشو بگيري كه چي؟!4343

    رها كن،‌ اين صغرا كبرا ها رو كه در ذهنت چيدي....
    مطمئن باش اگر راحت بگيري هيچ چيزي را از دست نمي دهي

    زندگي و احساس و شوهرت را كامل داشته باش.....
    توش هم درس هست، هم پايان نامه موفقيت آميز هست،‌و هم استرس به صفر ميرسه...
    اما اگر حواست به پايان نامه بره .... قافيه رو باختي،‌
    نگي نگفتما...
    خود داني


    **********************



    آویژه نوشته است: ولی آقای مدیر، دی ماه، آخرین فرصت دفاع منه....فردا اگه من نتونستم دفاع کنم میام اینجا یقه یکی رو میگیرم. نگین نگفتما ...

    من اين جمله را كه در بعضي ماشين هاي مسافربر ديده ام را خيلي مي پسندم:

    ما مسئول جان شمائيم نه مسئول كار شما








  4. 17 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    kobar (جمعه 14 اردیبهشت 97), mohammad6599 (چهارشنبه 09 مرداد 92), کاغذ بی خط (دوشنبه 11 فروردین 93), آرام دل (پنجشنبه 20 شهریور 93), بالهای صداقت (شنبه 07 بهمن 91), سوده 82 (سه شنبه 16 تیر 94)

  5. #3
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,001 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array

    RE: پست های کاربردی و تکنیکی اعضاء همدردی

    پست زیر ، هم داری هم حسی هست ، هم مسئله به خوبی درک شده و هم مراجع کارشناسانه راهنمایی شده .

    ملاحظه کنید :

    نقل قول نوشته اصلی توسط سارا بانو
    سلام :

    به تالار همدردی خوش آمدید..

    اول از همه شما باید سعی کنید که آرامش خود را حفظ کنید و از هرگونه رفتار و عمل شتاب زده ای پرهیز کنید..مهمترین کار در وهله اول کسب آرامش هست تا بتونید بهترین تصمیم را بگیرید..
    سارا عزیز می تونم درکت کنم که چه ضربه سختی خوردی..می تونم تصور کنم که چقدر سخته ادم کسی رو دوست داشته باشه و ببینه که اون فرد دچار خطای بزرگی شده و گرفتار بیماری شده که درمانش هم زمان بر و هم کاملا مولتی فاکتوریال هست....
    می دونم واقعا داری شرایط سختی رو پشت سر می گذاری و باید به سلامت از این اتفاق عبور کنی....
    عزیزم..
    شما الان در دوراهی بزرگی گیر کرده اید..یکی آینده خود و یکی آینده او...
    به هر حال او کسی ست که شما دوستش داشته اید و هرگونه برخورد اشتباه شما می تونه موجب بشه که ایشان بیشتر از پیش در ورطه اعتیاد فرو بره....
    اگر ایشان همسر شما بود من چیزهای دیگری می گفتم ولی چون ایشان هنوز همسر شما نیست فکر می کنم بهترین راه این باشه شما کاملا منطقی از این رابطه خارج بشی و ایشان را تشویق به بستری برای ترک اعتیاد کامل کنی....و حتما از ایشان بخواهی خانواده خود را در جریان بگذارد تا به ترک وی کمک کنند..
    به نظر من هم ریشه این مشکل خیلی مهمتره..شما می فرمایید ایشان نه مشکل روحی...نه مالی..نه عاطفی نداشته ..مطمئنید؟
    اگر این چنین است و ایشان بدون هیچ دلیل مشخصی به این کار روی اورده است پس می تواند باز هم بدون هیچ دلیلی وارد این راه شود...
    و حتی اگر به دلیلی این کار را کرده باز هم قابل قبول نیست..نمی توان گفت تا مشکلی حادث شد برو و معتاد شو..
    من اصلا کار به اعتیاد ایشان هم نداشته باشم چیزی که توجهم را جلب کرد جواب ایشان به شما بود...
    فکر می کردم این طور بزرگ می شوم؟!!!
    سارا جان شما چند شال دارید؟ایشان چطور؟
    این جمله کاملا نشان از عدم پختگی شخصیت ایشان دارد و همین عدم پختگی نه تنها در مسئله اعتیاد خود را نشان داده که بلکه می تواند در اینده در زندگی مشترک در هر مشکلی خود را نشان دهد..
    من نمی گویم که به خاطر اعتیاد او را ترک کنید چون نهایت شما هستید که باید تصمیم بگیرید من می گویم به این اعتیاد ریشه ای تر نگاه کنید...این ظاهر مشکلات عمیق تریست که باید شناسایی شود.
    در نهایت ایشان را سوق دهید به ترک اعتیاد جدی و کمک از روانشناس برای ریشه یابی مسئله و از او بخواهید به خاطر اینده خودش به نجات خود کمک کند....و در نهایت شما بهتر است ( نظر شخصی9 به رابطه سالم تری بیاندیشید...
    موفق باشید...

    .

  6. 6 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    mohammad6599 (چهارشنبه 09 مرداد 92), فرشته مهربان (شنبه 20 اسفند 90), کاغذ بی خط (دوشنبه 11 فروردین 93), سوده 82 (سه شنبه 16 تیر 94)

  7. #4
    مدیران انجمن آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array

    RE: پست های کاربردی و تکنیکی اعضاء همدردی

    نقل قول نوشته اصلی توسط طاهره


    فکر میکنم در بعضی موارد که ما به لحاظ احساسی در شرایط خوبی نیستیم با کنترل و مدیریت احساساتمون
    می تونیم به آرامش برسیم.


    احساسات مجموعه ای از هیجانات و عواطف هستند که در شرایطی خاص برای هر فرد تجربه می شن و در رفتارها تاثیر می ذارن .

    همانطوری که نقاشها معتقدند که در طبیعت 3 رنگ اصلی وجود داره : قرمز ، زرد ، آبی که بقیه رنگ ها از ترکیب اون 3 تا رنگ بوجود می یان ، یه گروهی از روانشناسها هم می گن ، در وجود انسان 3 احساس اصلی وجود داره : عصبانیت ، ترس ، غم که کنترل دقیق این 3 احساس منجر به احساس چهارمی به نام شادی میشه.

    از ویژگیهای این 4 احساس :

    - عصبانیت :
    به ما احساس قدرت میده (در مواقع لزوم از حریم خود دفاع می کنیم )

    - ترس :
    به ما احساس امنیت و انرژی می ده (موقع عبور از خیابون احتیاط می کنیم و در مواقعی که از چیزی می ترسیم ، عملی رو با تمام قدرت بدنی و با انرژِی فوق العاده ای انجام میدیم که در حالت عادی از توان ما خارجه)

    - غم :
    با درون خود آشتی کرده و با مردم دیگه ارتباط برقرار می کنیم (در مواقعی که نیاز به صحبت و همدلی و درددل کردن با دیگران داریم )

    - شادی :
    به ما امید و انرژی می ده (اما هرگز خود به خود بوجود نمی یاد مگر با کنترل هوشمندانه 3 احساس فوق)


    معمولا تغییر احساس ها ناشی از این 3 احساس هستند .
    مثلا : ترس + عصبانیت = حسادت
    ترس + غم = نا امیدی
    و ....


    مثال :
    یکی می بینه که دوستش در یک کاری پیشرفت کرده و اون هنوز درجا می زنه ، اول احساس عصبانیت می کنه ، بعد از عقب ماندگی خودش نگران می شه و برای آینده احساس ترس می کنه . در نتیجه به دوستش حسادت می کنه .
    ........
    پس با مدیریت آگاهانه و کنترل کننده احساسات ( که کار آسانی هم نیست ) می توانیم پیوسته از احساس شادی و آرامش بهرمند شویم.


    *******************************

    .....
    به تماشا سوگند...
    و به آغاز کلام ....
    آفتابی لب درگاه شماست!
    که اگر در بگشایید ، به رفتار شما می تابد!
    ....
    "سهراب سپهری"

  8. 5 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    at6372 (جمعه 26 شهریور 95), کاغذ بی خط (دوشنبه 11 فروردین 93), بالهای صداقت (شنبه 20 اسفند 90)

  9. #5
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,001 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array

    RE: پست های کاربردی و تکنیکی اعضاء همدردی

    نقل قول نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
    تاوقتی خوشبختی ما گره به چیزی یا کسی می خوره ، ما باید دنبال آن کس و چیز بدویم و التماس کنیم که همانجایی بروند که ما می خواهیم. در حالیکه در پاسخ من تاکید کرده ام باید روی افکار و ذهن خود کار کنید. ما نمی توانیم آدمهای دنیا را آنطور که می خواهیم و آن هم در کوتاه مدت چنان تغییر دهیم که رفتارشان طبق میل ما باشد.
    تو اهمیت را از بیرون خودت کم کن و به خودت اهمیت بده. مثالی می زنم خوب توجه کن:
    اگر شما گردنبند طلایی گرانبها و اصلی داشته باشی. خیلی به حرف دوستات که با پوزخند میگویند بدلی هست توجه نخواهی کرد. چون قیمت واقعی در دل خود این طلاست. لذا ارزش آن درون آنست و با تعریف کردن و توجه کردن دیگران هیچ ربطی ندارد. و اگر هم دیگران نپذیرند و از آن تعریف نکنند، از ارزش این طلا کم نمی شود یا طلا از چشم شما نمی افتد.
    اما اگر شما شک داشته باشید که این گردنبند طلاست، و مرتب در چشم این و اون به دنبال ارزش آن باشی. با هر متلک ، خنده و بی توجهی به خودت و این گردنبند شک می کنی. کافیست که ارزش واقعی این گردنبند را بدانی تا خودت قیمتش را دانسته و دنبال تعریف و توجه های دیگران به آن نباشی.
    البته این یک مثال است. ولی نکته ای که مهم است ، این است که طبق پاسخهای قبلی ( که امیدوارم این بار به قصد عمل کردن به آن فکر کنی)، شما لازم است ارزش واقعی خودت را بدونی، ( حالا می خواهد مادر شوهر توجه و صحبت و ... با شما داشته باشد یا نه). اما رفتار شما نیز با آنها تابع ارزشها و معیارهای خودت هست. اگر شما فردی خود ساخته و خودانگیخته باشید. می توانید طبق معیاری که درست می دانید رابطه مودبانه ای با آنها داشته باشید. ولی خیلی برای اخمها و بی توجهی ها اصلا ارزش قائل نباشی . از طرفی هم آنقدر ضعیف نباشی که تحت تاثیرات آنها فراموش کنی که ارزشهایت چیست و واکنشهایی شبیه خود آنها به آنها نشان دهی.
    تمام این مطالب با فرض اینست که شما خوب مطلق و آنها بد مطلق باشند.( که بنده به این مطلق ها زیاد اعتقاد ندارم) و عقیده دارم اگر شما بتوانید طبق شناخت خود و ارزشهای درونی خود درست رفتار کنید به مرور شاهد تغییرات مثبتی در زندگی خود خواهید بود.
    اگر دوستان دیگر هما شاهد این بحث باشند خوشحال می شوم که نظراتشون را انعکاس دهند.

  10. 5 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (شنبه 22 مهر 91), کاغذ بی خط (دوشنبه 11 فروردین 93)

  11. #6
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,001 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array

    RE: پست های کاربردی و تکنیکی اعضاء همدردی

    نقل قول نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
    ریشه لذت و شادی و آگاهی و رشد همه و همه در درون ما و ذهن و قلب ماست. ضرب المثل آب در کوزه و ما گرد جهان می گردیم اشاره به همین مطلب دارد. یا غزل قشنگ حافظ:
    سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
    آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
    گوهری کزصدف کون و مکان بیرون بود
    طلب از گمشدگان لب دریا می کرد.
    همچنین مولانا در مثنوی معنوی با خطاب قرار دادن انسان و با استفهام انکاری این مطلب را که همه چیز در درون آدمی نهفته است با بیانی زیبا می آورد که :
    ای همه دریا چه خواهی کرد؟ نم!؟
    ای همه هستی چه می جویی؟عدم؟!
    ای مه تابان چه خواهی کرد؟ گرد!؟
    ای که مه در پیش رویت، روی زرد
    تو خوشی و خوبی و کان هر خوشی
    پس چرا خود منت از باده کشی
    ای غلامت عقل و تدبیرات و هوش
    چون چنینی خویش را ارزان فروش؟!
    امروز روانشناسان و روان درمانگران به خصوص آنها که در حوزه شناخت درمانی کار می کنند، با تحقیقات این مطلب را اثبات کرده اند که افراد دنیا را در ظرف ادارک و ذهن خود تفسیر و تعبیر می کنند و به آن پاسخ می گویند. یک اتفاق مشترک که در بیرون از فرد رخ می دهد، یکی را تا مرز جنون به افسردگی می کشاند و دیگری با کمترین تبعات در بستر زمان از کنار آن عبور می کند.
    و گذشته ما ، تربیت ما ، و اراده ما و ....، همه در شکل گرفتن ذهن و درون ما نقش دارد، بیاییم ذهن های خود را تمییز کنیم و بگذرایم که احساسمان هوایی بخورد و ...

  12. 6 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    lena (چهارشنبه 06 خرداد 94), فرشته مهربان (شنبه 20 اسفند 90), کاغذ بی خط (دوشنبه 11 فروردین 93), سوده 82 (سه شنبه 16 تیر 94)

  13. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 آذر 02 [ 13:37]
    تاریخ عضویت
    1393-2-30
    نوشته ها
    162
    امتیاز
    8,980
    سطح
    63
    Points: 8,980, Level: 63
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 70
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    11

    تشکرشده 336 در 126 پست

    Rep Power
    42
    Array
    تجمیع مشاوره های ارزشمند baran.68 به خانم coyote-coquetry درباره مسئولیت ناپذیری و وابستگی مالی نامزدشان به ایشان

    همسر شما هنوز به این حد نرسیده که مسئولیت ها ی زندگی رو بپذیره و متاسفانه شما بیش از حد ایشون رو حمایت کردید که این باعث می شه در زندگی همیشه از شما توقع حمایت و پذیرفتن مسئولیت ها رو داشته باشه و به این روند عادت می کنه و زیر بار مسئولیت های زندگی نمی ره و در مشکلات زتدگی شما تنها هستید و شما باید مرد زندگی خودتون باشید پس باید خیلی با دقت تصمیم بگیرید.
    درسته که شما دوستش دارید ولی مطمئن باشید وقتی سر زندگیتون برید به طور طبیعی این علاقه معمولی تر می شه و دیگه به شدت الان نیست و اون موقع این مشکلات از الان هم براتون پر رنگ تر می شه .
    این حرف خودتونه که نمی خوایید بار زندگی روی دوش شما باشه . شما وقتی احساس می کنید ، در کنار یک مرد زندگی می کنید ، که ویژگی های یک مرد رو در اون ببینید ، اینکه اقتدار داشته باشه ، اینکه مسئولیت پذیر باشه ، اینکه با مشکلات زندگی درگیر بشه به خاطر شما و زندگیش . تو همچین زندگی شما بیش تر نقش یک مادر رو دارید که تو همه چیز فرزندشو حمایت می کنه نه یک همسر .
    تصمیم با شماست که می خواید چطور زندگی داشته باشید ؟
    آیا تحمل این مشکلات رو دارید ؟
    کسی به شما توصیه نمی کنه که با عجله طلاق بگیر ، اما خودتون چرا انقدر اصرار دارید که به این زودی برید سر زندگیتون؟
    بهتره که با این عجله نرید سر زندگی به خودتون و ایشون فرصت بدید . سعی کنید به ایشون یک شوک وارد کنید . دیگه حمایت نکنید بگذارید یک مدت از هم دور باشید . اگه دوستش دارید محکم برخورد کنید . بگید اگه نتونه روی پای خودش بایسته ، اگه نتونه کار پیدا کنه حاضر نیستید وارد زندگی با ایشون بشید . حالا که دوستش دارید ولی از طرفی دوست ندارید زندگیتون به این شکل شروع بشه باید یک مقدار محکم باشید تا بلکه ایشون تغییر رفتار بدن .
    از حرف اطرافیان نترس ، زندگی خودت مهم تره .
    عزیزم انقدر به فکر آبرو نباش . چیزی که زیاده بهانه واسه عقب انداختن . واسه خودتم بهانه بهتر از این که هنوز تو این زندگی نرفته این همه تردید و نگرانی داری ؟
    بگید مشکلاتی هست . خود شما هم انگار دوست دارید زودتر سر زندگیتون برید . اگه نمی خواید به ایشون فرصت بدید که از این بی مسئولیتی بیرون بیان حداقل به خودتون فرصت بدید که به یک آرامش نسبی برسید و از این همه تردید دور شید . شما سر زندگی نرفته انقدر از این مساله ناراحتید وقتی سر زندگی برید که مشکلات بیش تره چطور می خواید کنار بیاید؟
    کاملا مشخصه که همسر شما به شما وابسته هست . مثل وابستگی یک بچه به مادرش .اینکه همیشه کنار شماست همیشه بهتون زنگ میزنه و........
    باز هم حرف من همون هست
    عقب انداختن عروسی آبرو ریزی نیست . کاری نکنید که فردا حسرت بخورید که ای کاش یه خورده صبر به خرج می دادم ، یه خورده محکم برخورد می کردم . توصیه دوستان رو در رابطه با مشاور جدی بگیرید .
    اما چیزی که مهمه اینه که شما خودت بخوای به خودت کمک کنی .

    دوست عزیز همسر شما از همه لحاظ چه مالی چه عاطفی به شما وابسته هست ، اینکه لحظه ای شما رو تنها نمیگذاره یا اینکه دائم با شما در تماس هست چیز خوبی نیست . ایشون با این وابستگی چطور می خوان مرد زندگیه شما باشن . شما برای ایشون نقش یک مادر رو دارید نه همسر.
    در واقع همسرتون هنوز به حدی نرسیدند که برای زندگی مشترک آماده باشند .
    شما با کمی محکم بودن و سخت گیری به همسرتون شاهد تغییر رفتار ایشون هستید . پس به این سخت گیری ادامه بدید تا به نتیجه برسید و بتونید روی همسرتون به عنوان مرد زندگی حساب کنید .
    چیزی که کاملا مشخصه اینه که همسر شما نمی خواد شما رو از دست بده ، بگذارید هنوز این ترس رو داشته باشه ، این تلنگر برای ایشون لازمه . حتی اگه سر کار هم رفت ، باز هم سعی کنید مسئولیت ها رو به دوش ایشون بندازید بگذارید سختی بکشه و با مسئولیت های یک مرد تو زندگی آشنا بشه . اینکه خرج تالار ، اجاره خونه ، خریدها همه به پای شما باشه و شما فقط با سر کار رفتن ایشون راضی بشید درست نیست . ایشون باید مسئولیت پذیری رو یاد بگیرند . بازم میگم دیگه از ایشون حمایت مالی نکنید چرا که هم به خودتون هم به ایشون با این کارتون ظلم می کنید.


    ودر آخر باز همان جمله مدیر عزیز :


    حمايت هاي افراطي درماندگي مي آموزد.
    نکته : من پست های خانم baran.68 را به ترتیبی که در تاپیک اصلی بود گذاشته ام تا کاربردی تر باشد.
    ویرایش توسط پرنیان یاسی : دوشنبه 24 شهریور 93 در ساعت 15:17

  14. 2 کاربر از پست مفید پرنیان یاسی تشکرکرده اند .

    (آسمانی آبی) (پنجشنبه 27 فروردین 94), اقای نجار (شنبه 29 فروردین 94)

  15. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 دی 94 [ 15:17]
    تاریخ عضویت
    1392-6-03
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    1,982
    سطح
    26
    Points: 1,982, Level: 26
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    11

    تشکرشده 13 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    راهنماييهاي دقيق و كارشناسي همراه با مثالهاي عيني خانم "شيدا" در پست http://www.hamdardi.net/thread-38563.html ديد من رو نسبت به زندگي و رفتارهاي همسرم خيلي تغيير داد و من تغييرات رو به عينه در زندگيم احساس ميكنم:
    موضوع: نحوه برخورد صحيح با خانواده همسر و واكنش صحيح درخصوص اين رابطه به همسر ونيز نگرش وتفكر صحيح درخصوص واكنشهاي همسر دراين خصوص
    --------------------------------------------------------------------------------------------------------------
    شیدا:


    حالت اول:
    شما به خانواده همسرت محبت می کنی در ازاش زندگی زناشویی آروم و خوبی داری (+++++) ولی اونها زیاد بهت محبت و توجه نمی کنند و زمان بیماری بهت سر نمی زنند (-)
    حالت دوم:
    شما به خانواده همسرت محبت نمی کنی در ازاش زندگی خودت آشفته می شه و همسرت عصبی و خودت از محبت همسرت محروم و بچه ات در فضای ناآرام رابطه شما و همسرت قرار می گیره و تربیتش مشکل می شه (----------------) در عوض فکر می کنی که احترام بیشتری برات قائلند و شاید اگر یه روزی مریض شدی بهت زنگ بزنند (+)
    مثبت منفی ها را ببین و خودت بگو کدوم حالت بهتره.

    سوال من این هست که آیا با تغییر رفتارت با خانواده همسرت چیز خاصی نصیبت شده؟ مثلا توجه یا احترام بیشتر از سمت اونا، درک بهتری نسبت به شرایطت یا حتی احساس غرور شخصی و احساس محترم و خواستنی تر بودن؟ یعنی اون مثبت آخری که دادم را تا حالا گرفتی یا نه؟ هر چند اگر بگیریش هم به نظرم در ازای اون همه منفی ارزشی نداره.
    سوال دیگه این که رفت و آمد با خانواده همسرت برات سخت بود؟ سالهایی که باهاشون رابطه خوبی داشتی به سختی انجام می دادی یا معمولی بود؟ چرا یه کار معمولی را می ذاری کنار که زندگیت اینقدر نا آروم بشه؟ خونه مادرشوهر رفتن اینقدر سخته؟ بهت بی احترامی می کردن تو خونشون؟ معذب بودی؟
    --------------------------------------------------------------------------------------------------------------
    زندگی همینه. مجموعه ای از خوب و بدها. مثبت و منفی ها. نمی شه که همه خوبها را با هم داشته باشی. ولی می تونی کاری کنی که بهترین برآورد را داشته باشی. حالا که امتحان کردی و دقت کردی می بینی که فاصله گرفتن از خانواده همسرت، زندگی زناشوییت را خراب می کنه. شما تمام روزهای هفته و زندگیت را با شوهر و بچه ات هستی و اصل زندگیت در ارتباط با اونها تعریف شده، داری این اصل را خراب می کنی به خاطر هفته ای یک یا دو روز.
    می تونی به جای قطع ارتباط رابطه ات را با خانواده همسرت کمی تغییر بدی. رفت و آمد یا تماسها باشه اما با رعایت یه حد و مرزهایی.یه کم سخته اما شدنیه.مثالی که خودتون زدید دقت کنید. سه تا برادر در یک خونه، اما خواهرشون با یکی صمیمی تره. یکی از برادرها به خانواده وابسته تره. پس مساله فقط حضور فیزیکی نیست، رفتار شما هم تعیین کننده است. سه برادر در شرایط تقریبا یکسان، بخاطر شخصیت و رفتارهای متفاوت، رابطه های متفاوتی را با خانواده شون شکل دادند.

    شما هم می تونی همچنان از نظر فیزیکی و ظاهری رفت و آمد داشته باشی اما رفتارهای مدیریت شده تری داشته باشی، تا بازخوردهای بهتری بگیری (حرفهایی که پشت سرت می زنند یا احترامی که می ذارند و ...) روی این قسمت کار کن.

    یه جمله آخرش گفتی که به نظرم خطای برداشت شماست:
    "محبتی که از همسرم می گیرم به خاطر خودم نیست، به خاطر خانواده شه"
    اگر همسرت سردرد شدید داشته باشه می تونه ناز شما را بکشه؟اگر مشکل مالی شدیدی واسش پیش بیاد و تو بحران مالی باشه بداخلاق و عصبی نمی شه؟ از ترک دیوار تا گرمی هوا را می کنه بهانه که سر شما یا بچه داد بزنه.
    در عوض وقتی اوضاع مالیش رو به راهه، با شما هم برخورد بهتری داره و وقت بیشتری برای تفریح و با هم بودن و ... می ذاره. معنیش این نیست که شما را به خاطر پول دوست داره. معنیش اینه که خیالش راحته و آرامش داره و آرامشش را با شما سهیم می شه. نتیجه این شادی را می آره تو خونه برای شما.
    در مورد خانواده اش هم اینطور نگاه کن. اونا رو خیلی دوست داره ودلبستگیبهشون داره.

    وقتی از جانب اونا خیالش راحته آرامش خاطر داره و با شما هم بهتر برخورد می کنه. ناراحتی اونا براش قابل تحمل نیست و اگه حس کنه ناراحتن یا ازشون دور شده، عصبی می شه. آدم عصبی هم توی غذا خوردن و حرف زدن و ... همه چی (حتی رابطه جنسی که مثال زدید) حالش بده و عصبیه.
    رفتار خوب شوهرت با شما رابطه مستقیم با آرامش همسرت داره، نه با خانواده اش.
    هر طوری این آرامش به هم بخوره، با شما خوب رفتار نمی کنه.

    --------------------------------------------------------------------------------------------------------------
    بازم ممنونم شيدا جان.
    ویرایش توسط lena : سه شنبه 05 خرداد 94 در ساعت 13:38

  16. کاربر روبرو از پست مفید lena تشکرکرده است .

    شکوه (سه شنبه 05 خرداد 94)

  17. #9
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,001 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط raha_ashegh نمایش پست ها
    سلام ب همه دوستای گلم.احتمالا بعضیاتون منو بشناسین.من دوسال تموم درگیر مشکلات زیادی بودم که ب لطف خدا و کمک دوستان از چندماه پیش عزمم رو جزم کردم برای حل مشکلاتم و خداروشکر امروز انقدر خوشحالم که دلم نیومد مطرح نکنم.شاید نوشته های من کمک ناچیزی ب دیگران بکنه.خواستم تجربه هامو بگم که کسایی ک تازه واردن بدونن اگه واقعا صبرداشته باشن و از نکات همدردی استفاده کنن قطعا دنیاشون بهشت میشه.داستان زندگیم طولانیه ولی مینویسم شاید باعث گشایش گره ای بشه.من رها 25 ساله.تک دختر و دوتا برادر دارم.ی پدرومادر فداکار که فرشته ان.وضع مالی خوب و سرشناس و...برادرام پزشک و مهندس.خودمم ارشد دانشگاه دولتی با رتبه تک رقمی.خلاصه ی زندگی خوب.تا 5 سال پیش که برادرم ازدواج کردن دوتایی و من خیلی تنها شدم.همون حین متاسفانه پدرم یه دوره بیماری گرفتن و یکسال بستری بودن ک سخت ترین دوران زندگیم بود ک پدرم عین شمع جلوی چشمامون اب میشدن.همون زمان من درجایی مشغول کار بودم که خیلی اتفاقی باهمسر الانم اشنا شدم.اون موقع ایشون هم چند ماه بود از همسر سابقشون جدا شده بودن.ماهردو مذهبی بودیم و هیچ رابطه ی ای نداشتیم.چون ایشون ده سال هم از من بزرگتر بودن در ذهن هیچ کدوممون هم عکر کردن ب هم خطور نمیکرد.فقط گاهی عین خواهر و برادر دردل میکردیم.همین.تا کم کم من بخاطر شرایط بحرانیم هی داشتم ب ایشون دل میبستم.اما میدونستم یک طرفه است.تا اینکه بعد دوسال ب خودم اومدم که عاشقش شدم.بااینکه خواستگارای فوق العاده ای داشتم همه رو رد میکردم.تا یه جایی که ب خودم اومدم که باید همه چی تموم بشه و وقتی ایشون پرسیدن و علت رو گفتم ایشون شوکه شدن.چون با شرایط خوب من فکرشم نمیکرن که من حتی به ایشون فکر کرده باشم.و روز بعدش گفتن میخوان بیان خواستگاری و مادرشون رو فرستادن.و نن چون کنکور ارشد داشتم مهلت 6"ماهه خواستم.همسرم تواین تایم استخاره گرفتن و بد اومد و پشیمون شدن.و من خیلی ناراحت بودم و اصرار به ادامه داشتم.که خلاصه با خونواده شون اومدن و بعد 6"ماه نامزدی ما عقد کردیم.خیلی زود به خودم اومدم که چقدر انتخابم غلط بوده.همسرم ده سال ازمن بزرگتر بود.طلاق داشت.وسواس داشت.ذوق و شوق نداشت.15 سال تنها زندکی کرده بود و جمع گریز بود.اهل رفت و امد نبود.خیلی حساس و حرف دربیار بود.زود عصبانی میشد.پرخاشگر بود.خودشو میزد و خیلی خیلی مشکلات دیگه.اما از بیرون ادم موجهی بود.دکترا میخوند و شغلش شهرت براش به همراه داشت.من خیلی زود پشیمون شدم اما راه برگشت نداشتم چون عذاب وجدان داشتم که خودم اصرار ب ازدواج کرده بودم علی رغم مخالفت خونوادم و خود همسرم.پس هی ادامه میدادم و در دلم خودمو روزی صدبار لعنت میکردم برای انتخاب غلطم.تنش ها شروع شد وجود من پر از نفرت و کینه شد از دست همسرم.از کارایی ک میکردم و اون نمیکرد.ذوقایی ک داشتم و اون نداشت چون همه رو تجربه کرده بود.خلاصه یکسال بادعوا و قهرو تنش گذشت.مشاورهم رفتیم.و هردوتا مشاور بهم گفتن به درد زندگی نمیخوره.ادم خاصیه و...اما من دلم به طلاق راضی نبود.باز ادامه دادیم و تا چند ماه پیش که دعواهامون به اوجش رسید و دوماه رابطه ای نداشتیم و میگفت باید جداشیم.اومد پیش خونوادم و ابرومو و برد.تحقیرم کرد که من بودم که اویزونش شدم و...و تا یک قدمی جدایی رفتیم.توی همدردی موارد مشابه رو خوندم که باید تمرکزم رو بزارم روی خودم.من تبدیل شده بودم ب یه ادم افسرده و پرخاشگر.و باهمه ی وجودم خواستم تغییر کنم.ب مشاور خانواده و روانپزشک مراجعه کردم.مشاوره خونواده ازم خواست تا برای اخرین بار با همسرم حرف بزنه و راضیش کنه که از طلاق منصرف بشه.باهاش صحبت کرد و راضی نشد و گفت از دوسال عقد کردگی و تنش خسته اس.ولی درنهایت راضی ب ادامه شد برای اخرین بار.و امروز من که تا چند ماه پیش خودم رو بدبخت ترین ادم دنیا میدونستم و از انتخابم پشیمون حالا بهتربن حس ها رو دارم تجربه میکنم.
    چون مصمم شدم و خودم رو تغییر دادم و همسرم زیرو رو شد.من از روز اول خواستم اون رو تغییر بدم و نشد ولی وقتی رفتار خودم رو تغییر دادم همسرم کاملا عوض شد طوری ک امروز منو دراغوش گرفته بود و ازداشتنم گریه میکرد.کسی که اونجور ابروی منو برد امروز ب پتم افتاده بود.حالا تجربیاتم رو موردی میکم:( جا داره بگم خدا رو هزاران بار شکر که پدرو مادر صبور و عاقلی داشتم که جای پشتیبانی های احساسی کمکم کردن اشتباهاتم رو بشناسم و برطرف کنم و تنهام نزاشتن و مدام تشویقم کردن بل خودسازی و رفع مشکلاتم.)و حالا تجربیاتم:
    1.مقایسه کردن رو کاملا گذاشتم کنار و هیچ قیاسی نکردم.( کاری که اوایل خیلی میکردم.)
    2.لج بازی و گذاشتم کنار. ( هردرخواستی که دارم وقتی میگم و میگه نه هرچند غیر منطقی میگم چشم.به نیم ساعت نمیکشه که قبول میکنه.)
    3.اصلا بهش باید و نباید نمیکنم و ایراد نمیگیرم.( مثالش همسر من وسواس شدید داشت.هیچ دری و تو خونه نمیبست.در دستشویی-حموم-کمدها-کابینت.هرچی حزص میخوردم و میگفتم گوش نمیکرد.تا راهم و عوض کردم.دیگه اصلا بهش نمیگفتم.فقط پشت سرش خودم میبستم.تا بعد ی مدت دیگه خودش انجام میده.بهم گف اینکه غر نزدی و باعمل نشونم دادی ب دلم نشست.)وو دیگه ملکه ذهنش شد.
    4.اصلا و ابدا غر غر نکردم.هرچند خیلی سخت بود.خیلی. ( مثلا قرار بود ی ساعت مشخص بیاد و بریم خونه مامانم.اما نمیومد.اصلا ایراد نمیگرقتم خودش مصمم میشد که فردا انجام بده. )
    5.سعی کردم این حس رو بهش بدم که الویت اول زندگیمه. ( من خیلی ب پدرو مادرم وابسته ام.خیلی.جونم براشون در میره.و همین همسرمو شدیدا حساس کرده بود که رفت و امد نکنه.الان مثلا میگم بریم خونه مانانم میگه خسته ام.میگم باشه عزیزم اشکال نداره.ی ربع بعد خودش اصرار میکنه پاشو بریم.قبلا قیافه میگرفتم و ..)
    6.سعی کردم خوبیاشو ببینم.( باخودم مرور میکنم که خوب خداروشکر نماز خونه.مهربونه.اهل دودودم نیست.رفیق باز نیست.چشم پاکه.دکترا میخونه.خونه و ماشین داره.)
    7.برای هرکار کوچیکش ازش تشکر میکنم.
    8.چیزایی که بلد نیست رو با عمل بهش یاد دادم.( قبلا اهل کادو و...نبود.من براش تولد گرفتم.مناسبتا کادو دادم.الان خودش دیگه هرچی باشه یادش نمیره.حای تولد خونوادم و روز مادر و...قبلا غر میزدم و ناراحتی میکردم که گزاشتم کنار)
    9.دنبال تلافی کردن نیستم. ( قبلا من با مادرش تماس میگرفتم.چون اون نمیگرفت منم لج میکردم و نمیزدم.الان کاری ب اون ندارم و سعی میکنم وظیفه خودم و درست انجام بدم.الان اون هم یاد گرفته)
    این و باهمه وجودم بهش رسیدم که اگر کارخوبی میکنیم نباید منتظر جواب باشیم.اول برا رضای خدا بعدم برا حال خوب خودمون.اگه انتظار نداشته باشیم خیلی ارامش داریم.خیلی
    10.سعی کردم ترجمان محبت و یاد بگیرم.مثلا روز زن همسرم سر کار بود و نمیتونست بیاد.اگر قبلا بود کلی ناراحتی میکردم و دعوا.ولی باخودم فک کردم اگر نمیتونه بیاد چون سر کاره و دنبال پول بخاطر من و زندگیش.پس همین یعنی محبت.وهمین باعث شد بعدا برام با دل خوش جبران کنه.
    11.سعی کردم نگاهم و وسیع تر کنم و اینده نگرتر باشم.همسر من تنها زندکی میکنه و از اول عقد اصرار داشت که زیاد بیا پیش من و بمون.خونوادمم اوکی بودن.ولی خودم میگفتم چون مراسم نگرفتیم و من جهیزیه خودم نیست نمیام.اونم همش میگفت وسایل برات مهمتره تا من.میگفت باید اول مطمین شیم بعد جهاز بیاری منم عقده شده بود برام و نمیومدم.الان مدتیه که هرچندروز میام پیشش میمونم.حالا خودش میگه هروقت دوست داری جهیزیت رو بیار.
    اینم واقعا مهمه که فقط با مردا نباید لج کرد.اگر هرچی میگن هرچند اشتباه بگی چشم خودشون اون کارو انجام میدن.
    12.ایراداش رو ب روش نمیارم.قبلا همش سرکوفت میزدم که تو وسواس داری.اونم موضع میگرفت که بقیه کثیفن.یه مدت هیچی نگفتم و الان میبینم چقد بهتر شدا و مدام داره سعی میکنه با خودش مبارزه کنه و کلی عرقیجات ارامبخش میخوره و...خیلی بهتر شده.
    13.سعی کردم بدبینی و موضع منفی و بزارم کنارهر اتفاقی و بد تعبیر نمیکنم و سعی میکنم خوشبینانه ببینم.
    14.در انجام کارهای خوب مداومت کردم.مثلا همسرم اصلا تماس نمیگرفت.من روزی چندبار تماس میگرفتم و احوالپرسی.بعد ی مدت حالا اونه که مدام تماس میگیره باهام و ابراز محبت میکنه.
    15.گریه رو گزاشتم کنار.قبلا سریعا تو دعواها گریه میکردم.الان میزارم جفتمون اروم بشیم.ی نوشیدنی میلرم بعد بهش میگم هروقت ارامش داشتی و صحبت کنیم و گفتگو میکنیم.اگر ب نتیجه برسم اشتباه داشتم سریعا عذرخواهی میکنم.این باعث شده اون هم یاد گرفته و شدیدا عذرخواهی میکنه بابت اشتباهاتش.
    16.سعی کردم رو نقاط حساسش دست نزارم.من قبلا خیلی رنگ های شاد میپوشیدم.خونوادم بااینکه مذهبی ان ولی ایراد نمیگرفتن.ولی همسرم خیلی حساسه
    اولا کلی ناراحتی میکردم.الان ب حرفش گوش میکنم و خودشم حساسیت هاش کمتر شده.
    17.سعی کردم بهش احترام بزارم و نشون بدم نظرش برام مهمه.مثلا خرید ک میرم باهاش تماس میگیرم و ازش مشورت میگیرم.کاملا میفهمم چقد خوشحال میشه هرچند در نهایت تصمیم رو به عهده ی خودم بزاره.
    18.اشتباهات خودم رو قبول کردم.مشاوره رفتم.خیلی مطالعه کردم.هرشب ساعت ها همدردی و مطالعه کردم.نسبت ب اشتباهاتم مقاومت نکردم.
    19.سعی کردم فعالیت های دونفره دلشته باشیم.مثلا باهم زبان میخونیم.قبلا همش حوصله ام تو خونه اش سر میرفت و دوست داشتم برگردم پیش پدر و مادرم.
    20.سعی کردم فعالیت هایی انجام بدم که حس خوبی بهم میده.مثل یه سری کاهای هنری برای خیریه ها.و یا درست کردن گروه های دعای دسته جمعی و...و خودم و مشغول کردم.هم احساسات معنوی حالم رو بهتر کرد هم وقتم پرمیشد و کمتر افکار مزاحم سراغم میومد.
    21.همه سعیم و کردم کارهای عجولانه و احساسی نکنم.موقع عصبانیت و مواقع دیگه اول چند دقیقه فکر میکنم که کاری که میخوام بکنم چه عواقبی داره بعد تصمیم میگیرم.
    22.سعی کردم عصبانیتم رو کنترل کنم.چشمام و میبندم.نفس عمیق میکشم و صلوات میفرستم.دلم اروم میشه
    23.از تکنیک توقف فکر منفی استفاده کردم.هروقت فکر منفی میاد ی تصویری و میارم توذهنم ک سریعا حواسم پرت بشه و دیکه ادامه ندم.
    و بزرگ ترین درسی ک از همدردی گرفتم.ماهمیشه به دنبال تغییر طرف مقابل هستیم و خودمون و طرف رو دیوانه میکنیم.اما اگر ب جای زوم کردن روی دیگری دنبال بعتر شدن خودمون باشیم همه چیز درست میشه
    زندگی من یک زندکی ب بن بست رسیده بود و در یک قدمی طلاق.همه ی مشاورا هم تایید کردن که باید طلاق بگیرم چون همسرم عوض نمیشه.اما من ایمان داشتم هیچ مشکلی بدون راه حل نیست.خیلی اذیت شدم.خیلی تلاش کردم.اما خسته نشدم.اسون نیست هی محبت یه طرفه کنی و...اما نتیجه اش خیلی شیرینه.خیلی.اسون نیست ی لحظه که حسابی لجت گرفته بریزی تو دلت و بکی چشم اما وقتی چند دقیقه تحمل کنی طرفت عین موم نرم میشه.
    همسر من کسی بود که مشاورا هم امیدی به تغییرش نداشتند و همه میگفتن تغییز پذیر نیست.
    اما من عین یه معجزه دارم روز به روز بهتر شدنش رو میبینم.و زندگیم هرروز داره بهتر از دیروز میشه.
    همسری که دنبال طلاق بود الان داره همه تلاششو میکنه که زودتر مراسم بگیره و بریم سر زندگی.
    توروخدا دنبال جدایی نباشین.
    ما ب دنیا اومدیم تا کامل بشیم.قرارنیست فقط روزای خوشی دلشته باشیم.
    همه مشکل دارن.مهم اینه اونقدر ب خودمون و توانایی که خدا بهمون داده ایمان داشته باشیم که بتونیم سربلند باشیم.
    هیچ حسی تودنیا بهتر ازاین حس نیست که ببینی اوتقدر رو خودت کار کردی و خودسازی کردی که تونستی زندکیتو مدیریت کنی.اونم زندکی ای که روزی هیچ کس امیدی به ادامه اش نداشته...
    و حتی خودت روزی صدبار خودتو لعنت میکردی از اشتباه غلطت.حتی الان هم قبول دارم من انتخاب خوبی نداشتم و خواستگارای خیلی بهتری هم داشتم.ولی خدا رو شکر میکنم با انتخاب غلط دیگه ای دنبال طلاق نرفتم و سعی کردم گذشته رو فراموش کنم و اینده ام رو بسازم.و برای زندکیم تلاش کردم.حالا همسرمه که قدردانه منه و بادیدن مت اشک شوق میریزه و دوست داره همه جور تلاش کنه برای رضایت من...
    و دراخر ممنونم از مدیر همدردی و تمام کسایی که اینجا زحمت میکشن.اکثر کسایی که میان توی سایت با یه دل پر غصه و قلب ناامید میان.
    اما همدردی دوستان و گاهی یک جمله ی مثبت زندکی یک شخص رو زیرو رو میکنه.
    تو شب ارزوها ارزو دارم همه به ارزوهاشون برسن.ی تجربه ی شخصی هم ک بهش ایمان اوردم نماز اول وقت و حدیث کساست.دلی که به خدا نزدیک بشه خدا دستگیرش میشه...
    خدا پشت و پناه همگیتون....ارزوهاتون براورده بشه انشالله... التماس دعا برای من و همه ی جوون ها.و سلامتی تمام پدرو مادرهای نازنبن سرزمینم...
    .





  18. کاربر روبرو از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده است .

    skyzare (جمعه 27 فروردین 95)

  19. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 31 شهریور 96 [ 23:39]
    تاریخ عضویت
    1395-3-02
    نوشته ها
    66
    امتیاز
    1,545
    سطح
    22
    Points: 1,545, Level: 22
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 29 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام بالهای صداقت.میشه لطف کنید به تاپیک منم سر بزنید؟خیلی به کمکتون احتیاج دارم


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 اسفند 93, 17:46

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:38 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.