سلام
تبریک برای سال نو دوستان.
تو این چند سال که اینجا عضوم بیشتر خواننده بودم ، میتونم بگم واقعا از تک تک تاپیکها استفاده کردم و از همتون ممنونم.
من محسن 24 سالمه، 2 ساعت دیگه هم دارم میرم!
آره ، سربازی! ممکنه تا دو سه هفته حتی نتونم اینجا سر بزنم ولی عزیزان لطفا با دقت چیزهایی رو که مینویسم مطالعه کنید ، ازتون واقعا کمک میخوام ، شاید نصف بیشتر کتابم روانشناسی باشه و تا بحال به خیلی ها تو مسائل عشقیشون کمک کردم تا رابطه بهتری داشته باشن ولی انقدر هجوم افکار تو این رابطه خودم زیاد شد که دیگه فکرم به جایی نمی رسه!
یه جورایی افکارم بهم ریخته و خوب و بد نمیتونم تو رابطم تشخیص بدم...
خیلی فکر کردم و تو این فرصت محدود باقیمونده اومدم اینجا ، اینجا بهترین جایی بود که میتونستم از دوستان مطلعم کمک بگیرم پس لطفا کمکم کنید...
بگذارید همه چیز رو بی کم و کاست براتون تعریف کنم.
تو یه قرار ملاقات عمومی باهاش آشنا شدم...
من تا بحال دو رابطه عاطفی و البته کاملا مجازی رو تجربه کرده بودم ، رابطه دومم به پایان رسیده بود و نیاز داشتم که با شخص سومی شروع کنم که اون این خانوم شد ، آره شاید درست نباشه اینو بگم ، شاید بگین شخص ضعیفی بودم اما نیاز به جایگزین داشتم و ملینا جایگزین شد و این شد اولین رابطه عاطفی واقعیم!
چیزی که برام جالب بود این بود که هیچوقت حتی تا به الان با ریسک نیومده جلو ، بارها سر مسائل مختلف آشکارا یا غیر آشکارا امتحانم کرده و منم تو 99% نمره قبولی گرفتم ، خودش اینو چند روز پیش میگفت!
بگذریم..
رابطمون اونقدر رفت جلو تا بهم هم بسته شدیم ، نمیدونم شاید من حتی وابسته شدم بهش!
یه رابطه عاطفی خیلی زیبا داشتیمو یه روز به فکر ادواج باهاش افتادم حالا اینارو که مینویسم تو پرانتز داشته باشید تا بقیشو بگم (، 21 سالشه و تنها چیزی که شاید باعث بشه به هم کمتر منطبق باشیم تفاوت قدیمونه من 187 و اون 157!! ولی با پاشنه بلند حل میشه من و اونم مشکلی نداریم با این تفاوت قدی، و بعدی اینکه یکم تو عقاید مذهبیم متفاوت بودیم ، ولی اونم هفته ها در موردش صحبت کردیم و الان هم عقیده هستیم.
ما همدیگرو نه خیلی خوب ولی خوب درک میکنیم ، برای هم احترام قائلیم ، همیشه منفعت طلبی مشترک رو مد نظرمون هر کجا قرار دادیم اونقدر که دیگه با اینکارا میشه گفت حسابی تو قلب هم جا باز کردیم...
همون اول سر پیشنهاد دوستیم کلی فکر کرد ، شاید 2 ماه کلی امتحانم کرد ، میگفت رابطه عاطفی تا بحال نداشته از طرز رفتارشم کاملا مشخص بود ولی میگفت یه دوست صمیمی تو نت دارم ، بعد چند وقت گفت تو تایید شده ای از نظرم ولی اون میترسم عدا مشکل ایجاد کنه ، گذشت و گذشت تا یه روز گفت اون رفته و گفت جی افت میشم.
از اون روز بیشتر با هم میرفتیم بیرون و بیشتر از همیشه همدیگرو تحت نظر قرار میدادیم.)
من سربازیی بودم ، اعزام مجددم یعنی 5 ماه بیشتر نداشتم که الان یک ماهو خورده ایش مونده ، یه شب که از مرخصی اومدم فهمیدم اون همین کسیه که من میتونم اونقدر بهش متعهد باشم که خوشبختش کنم ، بشم تکیه گاهش و..اون کسیه که میتونم بدون هیچ شکی باهاش زندگی کنم (شکاک نیستم کلا ولی به بعضی ها ممکنه شک کنم) اون هم زندگی آینده براش مهمه این از حرفهاش و کاراش میشد بفهمی ، مثل خودم ، کسیه که عقایده فرهنگیش ، سی یا سیش ، اجتماعیش و... اش ، طرز تفکرش ، عقایدش خیلی شبیه به منه...
من واقعا دوسش دارم!
بگذریم ، اون شب تصمیم گرفتم بهش پیشنهاد ازدواج بدم ، میدونستم باز هم سر این کلی سبک سنگین میکنه همینم دوست داشتم پس بهش اینو دادم و گفتم میخوام تا وقتی باهم هستیم در قالب یک دوست اما شرایط زندگی مشترکمون رو هم در نظر بگیریم و امیدوارم...
فکر میکردم با این حرفهام خوشحال بشه اما اون روز واقعا ناراحت شد ، ازش پرسیدم دلیلشو (در نظر بگیرید کعه دختر فوقالعاده راستگویی هست حتی وقتی میدونه با صداقتش ممکنه ناراحتم کنه یا حتی بهم بریزم اما صداقتشو از دست نمیده) گفت سر یه کنجکاوی که با خودم داشتم بکارتمو از دست دادمو اینا!
خیلی حالم گرفته شد ، از خود گذشتگی نمیخواستم بکنم همچنان که نکردم ولی باهاش کنار اومدمو باعث نشد دل چرکین بشم بهش ، به هر حال چون صداقتش شک ندارم و اینکه حتی میشه آزمایش داد تا مشخص شه رابطه داشته هوو اینا که اینم خودش میدونه..
گفت کلیه هام یکیش از کار افتاده ، باز گفتم مهم اینه که الان سالمی مهم اینه که اخلاقی داری که من رو مجذوبت میکنه ، مهم اینه که ما با هم تفاهم داریمو همدیگرو میفهمیم ، قبول کرد که به ازدو.اج فکر کنیم ولی هیچ وقت تا به امروز قولشو بهم ندادو میگه من میخوام با فکرم تصمیم بگیرم هر چند تو از لحاظ معنوی یه چیز دیگه ای برامو خیلی دوست دارم جوری که با هیچ کس هیچ وقت اندر خوبو صمیمی نبودم( من همیشه احترامشو حفظ کردمو خوبشو خواستم همینطور هم اون) اینو در نظر بگیرید من فعلا کارمو به خاطر سربازیم از دست دادمو بازگشتم به کار ممکنه طول بکشه و درآمدو خونه ماشینم ندارم فعلا ولی بازتاب 10 ساله اهدافم رو دارم ، جز به جز و طبق همون تا به حال پیش رفتم و هیچ شکیم تو برآورد شدنش ندارم ، تو همین وادی بودیم که شب عید دیدم یهو سرد شد (نه زیاد) اس ام اس هاش کمتر شد. گفتم خب لابد سرش شلوغه هر چند بهش احتیاج داشتمو این چند روزرو فقط مرخصی داشتم دوس داشتم پیشم باشه ولی باز درکش کردمو حرفی نزدم که تو سختی بیفته.
چند روز پیش ازم پرسید میدونی چیه؟
دارم بهت رو ازدواج فکر میکنم اینکه بدونم اونقدر برام مهمیو ارزش داری که بقیرو بخاطرت قلم بزنم یا نه!!
یه کم جا خوردم ، از جهتی ام میدونستم آذر ماهیه گاهی اوقات بی پروا حرفاشو میزنه ، از جهت دیگه ام به یه چیزهایی بو بردم ، متوجه شدم که شخص جدید پیدا شده تا اینکه فرداش هم خودش اینو گفت...
آره ، همون بابایی که میگفت غیبش زده بوده دوباره پیداش شده!!
((من تا آخر تابستون با هم طی کرده بودیم که میرم خواستگاریش ، گفتم نامزد میکنیم اگه خانوادهامون مارو مناسب دیدن منم خونه ماشینو کارمو تو 2-3 سال مهیا میکنمو قبول کرده بود تقریبا و هر روز شرایط سنجی میکرد....))
بهم گفت اومده ولی اگه تو بگی همین الان باهاش خدافظی میکنم ، گفتم من اینو ازت نمیخوام میدونم خودت دختری هستی که فکر همه جاش رو میتونی بکنی در نهایت خودت بهتره تصمیم بگیریو اینا گفت ولی اون خواسته من ازت جدا بشم ولی من اینکارو نمیکنم ، اون باهاش تو نت بودم فقط (پسره یه شرکت داره تو دبی ، میگه مدرکو پولم داره ولی میگه هنوز خودشو بهم تو رابطه حقیقی اثبات نکرده ولی تو کردی میخوام به اونم یه فرصت بدم چون با اون 2 سال بودم اگه با تو یک سال بودم ، میخوام به هر دوتون فرصت بدم چون به غیر از اینم کاری نمیتونم بکنم) یه بار هم که خوب درکش نکردم گفت من نمی خوام بچه هام کمو کاستی داشته باشن تو فعلا اینو نمیتونی ولی از جهتی تو رو از لحاظ معنوی قبول دارم و اینکه اون هنوز فقط حرف زده باید بیاد خودشو ثابت کنه ، میگه مرداد قراره بیاد ایران خواسگاریمو اینا و خودشو ثابت کنه) نمیدونم دوستان
ازش نخواستم جدا شه چون فردا نمیخواستم سرکوفتم بشه تو زندگیمون که فلانی اومد نذاشتی هر چند مطمئنم این دختر هیچوقت چنین حرفی بهم نمیزنه ولی تو دلشم نمیخواستم اینو بگه.
میگه انتخابهای من محدوده ، من دخترم ، دوست دارم بچه هام بهترین تربیتو داشته باشنو تو نازو نعمت بزرگ شن ، پس بهم فرصت بده تا ببینم چی میکنم ، هر چند من هم اینارو برآورده میکنم ولی فعلا نه!
نمیدونم خودتون بگید من چه کار کنم؟
دیروز گفتم بشین فکر کن یه 24 ساعت نظر قطعیتو بگو ، گفت میخوام تا آخر تابستون با هم نباشیم ولی منتظرت میمونمو بهت ایمان دارم که بر میگیردی با دست پر!
اگه کسی همینارو میگفت بهم میگفتم دختره داره خرت میکنه! ولی این جریان اینطور نیست ، من رو دوست داره ولی اون طرف برای یه زندگی عقلانی فکر میکنم براش مناسب تر باشه من یکم شاید دست نیفتانی ترم براش! نمیدونم اینارو شما باید بگید بهم چون خودم واقعا هنگ کردم! این چن روز حتی اشتهامم کور شده هیچی نتونستم بخورم ، سر درد شدید و....
نمیدونم چی بگم ، اون حرفو که زد گفتم پس من نمیتونمو بهت قول نمیدم که برگردم تو منو با سعی و الاشهام میخواستی که اثبات کنم ولی خودت رو برام با موندگاریت و حداقل اینکه تا آخر تابستون فقط فضای خصوصیمون برای خودمون بود خودت رو برام اثبات میکردی ، پس بهتره که برای همیشه قط کنیم...
نمیدونم دیشب این حرفو زدمو با کلی ناراحتی از هم جدا شدیم ولی باز نتونستم ، برگشتم کلیم خوشحال شدو آروم میگه من فقط میخوام به هر دوتون فرصت بدم من به خاطر خودت گفتم نباشیم این مدتو چون رابطه من با اون عاطفی نیست ولی با تو هستو باعث میشه فردا اگر همو نخواستیم ضربه بزرگتری بخوریم، خب راست هم میگه از جهتی...
نمیدونم فعلا که برگشتمو قرار شده خودمو تا آخحر تابستون اثبات کنم ، این خیلی محتاطه تو تصمیمش بایدم باشه ولی یه جورایی به نظرم داره افراط میکنه من ازش میخواتم براش اونقدر مهم باشم که این چند ماهو واسه من واسته ، بهم دلداری بده این مدت تا بتونم این فشارو تحمل کنم براش ولی.... نمیدونم بهم بگید بمونم یا کات کنم ، یه کوچولو دل چرکین شدم برای اینکارش ولی میدونم بهترین میشه تو زندگی آینده برام واینکه سختیم ازدواجو شیرین تر میکنه شاید ، نمیدونم دارم احساس میکنم فقط از من داره خواسته میشه فقط در ازای کسی که نقطه قوتش تفاهمه تو بیشتر مسائل حتی تو مسائل جنسیمون!میدونید سربازی اونم تو فضایی که یه تلفنم نداره! فشار ازدواج ، کار ، مدرک بالاتر و جدیدا هم یه مقایسه!! (من کاردانیم اون هم ، ولی ازم لیسانس بالاتر خواسته) نمیدونم دوستان خواهش خواهش راهنماییم کنید ، بدونید که اون دختر و حرفو راهنمایی شما ها خیلی برام با ارزشه که الان یه ساعت مونده به رفتنم انقدر نوشتم تایپیدم با این سر دردم...
من دو سه هفته دیگه میام امیدوارم تاپیک صفه چندمش باشه وقتی میام ، دوستون دارم
باز هم ممنون که وقت میگذارید
سپاس
90.1.6
علاقه مندی ها (Bookmarks)