؟به نام خدا...
اول اینکه واقعا از کسایی که میان اینجا و وقت میزارن تشکر میکنم.....و خوشحالم که اینجارو پیدا کردم...چون احساس میکنم چیزی که درونمه داره اول خودم...بعد زندگیمو نابود میکنه......
الهه هستم 21 ساله...همسرم 26 سالشه....
یک هفته از عقدمون گذشته بود که به طوره اتفاقی...وقتی همسرم صفحه ایمیلشو باز گذاشته بود فضولیم گل کرد و.............(میدونم کار ناپسندانه ای نکردم...)
ولی خودش این احساسو در من ایجاد کرده بود...مدام بهم میگفت خیلی ناراحت میشم اگه بفهمم ایمیلهامو میخونی....و......
خلاصه....کشف کردم که با یکی از دوستای من (البته دوست که نه...یه همکلاس یا دوست خیلی عادی) رابطه داشته ( تا قبل از اشنایی با من )و البته از طریق اون با من اشنا شده.( یعنی ظاهرا وقتی میخواستن از هم جدا شن شوهر من تصمیم به ازدواج میگیره و این خانم هم من رو به عنوان کیس مناسب بهش معرفی میکنه..)..یعنی اون شماره من رو بهش داده....(ولی همسرم از همون اول خیلی محترمانه از من تقاضای ازدواج کرد....نه دوستی نه.....) و ما با اتطلاع خانواده بیشتر با هم اشنا شدیم و خیلی هم به هم علاقه مند....خلاصه بعد از اون خوندن ایمیل احساس کردم دنیا رو سرم خراب شده...با خوندن همون اولین ایمیل صفحرو بستم و فقط به خاطر حماقتی که داشتم گریه میکردم...احساس میکردم اون دختره منو دست انداخته....اخه بهش گفته بودم که فلانی خواستگارمه و داریم با هم اشنا میشیم...اون هم همش من رو سوال پیچ میکرد و من هم مثل احمقها با صداقت کامل جوابشو میدادم غافل از اینکه خودش.....(اینم بگم که نامزد داشت...و این باعث میشد من اصلا بهش شک نکنم...)
بعد از خوندن ایمیل نتونستم با همسرم مثل همیشه برخورد کنم...و بهش گفتم که یه شخص ناشناس باهام تماس گرفته و گفته که تو با فلانی رابطه داشتین......باید این موضوع رو برام روشن کنی......خیلی به هم ریخت و حتی من رو متهم به دهن بین بودن کرد...خلاصه خودش دادو بیداد کرد و خودش گوشی رو قطع کرد...میدونم براش خیلی غیر منتظره بود.....بعد از یکی دو ساعت باهام تماس گرفت و گفت: ببین من اگر اگر (خیلی رو این اگر ها تاکید میکرد) رابطه ای هم داشتم تو باید بدونی اگه ادم بدی بودن تصمیم به ازدواج نمیگرفتم و هر انسانی ممکنه تو زندگی اشتباه کنه و بعد توبه میکنه.....و.....
من هم با این حرفها قانع شدم و قرار گذاشتیم هیچ وقت درمورد گذشتش صحبتی نداشته باشیم........
ولی بعد از عروسی...که باز هم من فضولیم گل کرد و خواستم ببینم رابطشون تا چه حد بوده...متوجه شدم که با هم رابطه جنسی داشتن...( تصور کنید این خانم نامزد داشته!!! دارم دیوونه میشمممممممم)....
من ولی چیزی به رویه همسرم نیاوردم....چون از یه طرف از طریق امیلاش هم فهمیدم که در حال حاضر و کلا از وقتی با هم اشنا شدیم هیچ نوع رابطه ای با کسی نداشنه....و فکر میکنم اگه این موضوع رو مطرح کنم در واقع زندگیمو خراب میکنم......
جالب اینجاس که این دختر خانم هنوز که هنوزه سعی داره با من رابطه صمیمیی داشته باشه.....البته من اصلا ادم حق به جانبی نیستم....بعضی وقتها با خودم میگم خب 100% توبه کرده....الان ازدواج کرده.....منظوری نداره....
ولی باز هم نمیتونم کنار بیام.....
من دختر پاکی هستم و پاک بودن همسرم حتی تو گذشتش خیلی برام ممه...و تا چند وقت پیش فکر میکردم شوهرم خصوصیترین لحظاتش رو با من گذرونده...ولی الان.......
بعضی وقتها بس که حرص میخورم یه چیزهایی به شوهرم میپرونم....ولی اون متوچه نمیشه...و به من میگه تو شکاکی....اخه نمیدونه از چی با خبرم....!!!!
الان به هر حرکتی که بکنه شک دارم.....حتی وقتی با منه بعضی وقتها فکر میکنم....که حتما همه چیزه منو با اون مقایسه میکنه....احساس نفرت بهم دست میده...بیشتر از اون دختره.....نتونستم با این موضوع کنار بیام...با اینکه گذشته همسرم بوده......
اینم بگم که همسر من موقعیت خیلی خوبی داره..هم از لحاظ ظاهر...هم خانواده....هم تحصیلات....
مهندسه...
من هم دانشجو....
کمکم کنید....دارم داغون میشم...همسرم خیلی با من خوبه...ولی من وقتی یاد اون موضوع میوفتم بعضی وقتا اصلا نمیتونم بهش روی خوش نشون بدم.....
علاقه مندی ها (Bookmarks)