به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 11 فروردین 90 [ 21:24]
    تاریخ عضویت
    1387-7-21
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    3,848
    سطح
    39
    Points: 3,848, Level: 39
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 102
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    29

    تشکرشده 29 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    وقتي برادرت يك عاشق كور مي شود، چه مي كني؟

    الان مشكلي پيش اومده كه پدر و مادرم قادر به كنترل جريان نيستند.برادر من توي دوران دانشجوييش به يكي از هم دانشگاهي هاش علاقه پيدا كرد... مثل اينكه خيلي تلاش كرد تا به اون دختر نزديك بشه... خانواده دختر در جريان اين آشنايي از دور بوده اند... الان 4 ساله كه تو محيط دانشگاه و تلفني باهم دوست بودند.
    برادر من از حمايت مالي پدرم برخورداره، تازه سربازيش تموم شده(چيزي كه خانواده دختر روش حساس بودند)، قراره با من يه شركت بزنيم... پسر خيلي زرنگيه...
    بسيار احساساتي و مهربانه...
    من احساس مي كنم اين انتخاب براي ازدواج اون مناسب نيست
    هر مخالفتي هم كه بخوام بكنم فقط برادرم از من دورتر ميشه...
    الان يه جوري شده كه فكر ميكنه بابا و مامانم باهاش دشمن اند و هر كاري ميكنند كه اون و نگار به هم نرسند!
    فكر كن ما شهريور يه جلسه رفتيم خونه شون .... اول اينكه يه سبد گل و جعبه شيريني بزرگ خريديم، از بس روي اين چيزا حساس بود... از بس گفت با كفش بريد تو، گلش زياد باشه، كجا بشينيد، اينو بگيد، اونو نگيد... (از لحاظ دارايي و سطح مالي پدر من خيلي جلوتر از پدر اون هست، اما فرق ما اينه كه تواضع داريم و هيچ وقت فكر نميكنيم اين مساله مهمي باشه، اما اونا دائماً بر اينكه بسيار باكلاس زندگي مي كنند تاكيد دارند، مادرش معلم دبستان بوده، مادر من خانه دار بوده، پدر اون بازنشسته ارتش هست، پدر من شغل آزاد داره)
    چيزي كه من ديدم لجبازي مامانش روي حجاب و اين چيزا بود، كه اجبار كرده بود دختراش تو جلسه اول بي حجاب باشند...گفت: "ما همينيم كه هستيم" ... برخورد خواهر و برادرش به شدت سرد بود!
    آخر شب هم زنگ زد به داداشم، كه گلتون خوب نبوده، تازه نبوده، مسخره ام كردند!!!
    داداشم هم كلي ناراحت كه آره تقصير ماست، بايد از يه جاي ديگه گل ميخريديم...
    هرچي گفتم بابا اگه دختري تو رو دوست داشته باشه، اينجور حرفي نميزنه... گفت نه، حق داره آخه! مسخره اش كردند...
    بعدش هم به بهانه ي اينكه دامادشون به خاطر جابجايي خونه يه چند ماهي پيششون زندگي ميكرد و ميگفتند نميخوايم فعلاً بفهمه، اجازه ي اينكه ما رفت و آمد كنيم رو ندادند...
    اوايل ميگفت چون خواهرش 500 سكه مهرشه، اينم گفته بابا و مامانم كمتر از اين قبول نمي كنند... يه مدت بعد زنگ زده بود كه يكي تازه توي فاميل ازدواج كرده، مهرش 800 سكه است، خانواده ام گفتند 800 سكه كمتر نميشه...
    حالا هم مثل اينكه داره ميره رو 1000!!! جالبه برام
    دفعه اولي هم كه اومد خونه مون فيلم عروسي دختر عمه اش رو آورد كه مثلاً مجلل بوده و ... كلاً فكر كنم اولين عروسي توي فاميلشون بود كه اينجوري برگزار ميشده، باورش نميشد كه ما عروسي تو فاميل در اين حد ززياد داشتيم... بعدم گفت آره، داماد يه سرويس طلا داده، مادرش هم يه سرويس جدا...
    والا هرچي من با اين دوتا جوون بيرون رفتم همش شام بوده و صحبت راجع به غذاي رستوران...
    بابا و مامان ميگن اينا دارند سعي ميكنند ميخشون رو محكم بكويند...
    دختر بزرگشون كه ازدواج كرده، بعد از 8 سال تازه يه آپارتمان خريدند... من نميدونم چرا فيلم عروسي خواهرش رو برامون نميذاره... دامادشون با خانواده مادرش قطع ارتباط كرده، مادر نگار فرمودند كه خودم باعث قطع اين ارتباط شدم...
    خودشون رو خيلي بالاتر از ما ميگيرند...
    تو چندباري كه مامان من با مامانش هم صحبت شده هميشه از صحبت هاي عادي و بي غل و غش مامان من انتقاد شده...
    جالبتر اينه كه هر روز هم نگار خواستگاران بسيار پولدار داره، و خانواده اش مخالف برادر من هستند، ولي به قول خودش داره مقاومت ميكنه چون برادر من رو دوست داره...
    حالا هم گفته يه جلسه بيايد خونه مون بگيد تير قرار نامزدي رو بذاريم!!! در حاليكه تو اين 6 ماه كه از اولين جلسه گذشته برادر من تو تا 1 ساعت بيشتر خونه شون نرفته... در واقع كنترل جلسات خواستگاري رو به دست گرفتند!

    در مورد حجاب برادرم دائماً ميگه من با بي حجابي مشكلي ندارم، بهش گفتم تو فاميل من بايد پوشيده باشي... اينجوري هم توجيه ميكنه كه عروسي هاي اونا همه پير پاتالند و پسر جوون ندارند!!! بهش ميگم همين فيلمي كه ديدي، پر پسر جوون بود (براي من مهم نيست، اما بحث توجيه كردنشه) ميگه خوب فاميلاي داماد بودند... اين در حالي است كه برادر من وقتي من دارم توي زمين و رودخونه نزديك باغ كه هيچ كس نيست قدم ميزنم و روسريم رو دستم ميگيرم بدش مياد و ميگه چرا روسري ات رو در آوردي؟!!!
    مادر نگار دائماً توي رفتارهاش داشتن حجاب رو بي كلاسي ميدونه... خود نگار به حجاب معتقد نيست...
    كم كم دارم ميبينم سليقه هاشون باهم متفاوته... اما برادرم كور شده، نميبينه...
    ميگه من گفتم بعد از عروسي اجازه دخالت خانواده ات رو نميدم، هرچي ميگم دختري كه اين همه به مامانش وابسته است نميتونه...
    فكر كن يه امتحان داشته تهران، خونه عموش هم اونجا بود، نتونست تنهايي بره... بعد برادرم هم كه من و خواهرم رو ديده كه هميشه براي كار و دانشگاه بدون مشكل سفر مي كنيم، اين حساسيت براش عجيبه...
    برادر من حتي كادوي ولنتاين كه ميخواد بده از ترس خانواده اون روي ظاهر كادو حساسه!
    مامانش هم كه دائماً ميگه ما اينطوري ما اونطوري!

    مامان بابام نميدونند از چه راهي بايد قانعش كنند كه اشتباه ميكنه... ما تازه پس از كلي گرفتاري تاوان ازدواج ناپخته برادر بزرگترم كه اون هم خيلي از روي احساسات تصميم گرفت رو داريم پس ميديم... بعد از 1 ماه كه از عروسيش گذشت به دلايل بسيار منطقي و زياد از خانومش جدا شد، زنش هم به خاطر پول و موقعيت با برادرم ازدواج كرده بود، براي اينكه مهريه يكجا از بابام بگيره پوست از سرمون كند، 1 سال و نيمه كه آرامش خانواده در راه اين طلاق گرفته شده...
    پدر و مادرم به خاطر تجربه تلخي كه داشتند، در مورد اين انتخاب احساس خطر ميكنند، اما برادرم به كوچكترين واكنش اونا حساس شده، ميگه بابا و مامان ميخوان من به آرزوم نرسم، از عمد ميخوان مانع ازدواج من بشند... فكر ميكنه اونا دشمنش هستند...
    تنها كاري كه من ميتونم بكنم اينه كه گاهي به صورت بي طرفانه راهنمايي كنم كه به اين حواست باشه به اون حوااست باشه... اما بدبختي اينه كه همش معايب اونها رو توجيه ميكنه، يا اينكه ميگه خودم بعداً درستش مي كنم....
    الان هم ميگه چرا مامان بابا ارتباط رو متوقف كردند؟ درحاليكه دليلش فقط خانواده اون بوده... من فكر مي كنم خانواده اش ما رو اندازه كلاس خودشون نميدونند و ميخوان اگه وصلتي قراره صورت بگيره منافع مادي بسياري براشون داشته باشه

    به نظرتون پدر و مادرم بايد چه موضعي در پيش بگيرند؟ حتي حاضر نيست آدرس خونه ي پدر و مادر دامادشون رو بگيره كه بريم تحقيق كنيم... همين كه از زبان دختر شنيده اونا خوب نيستند رو باور كرده...

  2. 5 کاربر از پست مفید Dell تشکرکرده اند .

    Dell (جمعه 12 فروردین 90)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 خرداد 90 [ 18:59]
    تاریخ عضویت
    1387-10-25
    نوشته ها
    38
    امتیاز
    3,221
    سطح
    35
    Points: 3,221, Level: 35
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 129
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    48

    تشکرشده 49 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: وقتي برادرت يك عاشق كور مي شود، چه مي كني؟

    سلام

    من فکر می کنم شما تنها باید از در دوستی و حمایت از برادرتون وارد بشید. خیلی خیلی بده اگر اون فکر کنه که توی خانواده خودش حامی نداره. این طوری بیشتر به خانواده نامزدش وابسته می شه.

    و نکته دیگر این که من از شیوه نگارش شما دریافتم در حال حاضر بیش از آنکه خانوداه اون خانوم این وسط مشغول ایجاد تشنج باشن، خانواده شماس که مضطربه. البته نگرانی شما اصلا بیهوده نیست ولی اگر واقعا قراره به برادر شما کمک بشه بهتره که قبل از هر کاری فضا آروم بشه چون توی هیجان و استرس نمی شه به نتیجه مطلوب رسید.
    چرا از برادر بزرگترتون نمی خواهید که در یک فضای آرام و بدون عصبانیت بشینه از تجربه های زندگی مشترکش و عواقب تصمیم احساسی برای برادر کوچکش حرف بزنه.
    در ضمن اینم بگم گاهی این اصرار و پا فشاری پسرها ناشی از استیصال خودشونه. ما توی فامیل همچین ماجرایی رو داشتیم. پسره هی می گفت باید به هر قیمتی بشه. یعنی یه جورایی لج می کرد. نمی خواست بپذیره اشتباه کرده. اون زمان پدر پسره ایران نبود و پسره هم احساس می کرد به عنوان جانشین باباش باید با قدرت عمل کنه. می دونی عاقبت بابای پسره بدون این که موضعی بگیره پاشد اومد ایران و در کمال آرامش و در حالی که مثل یک دوست موافق برای پسرش خواستگاری می رفت تونست در عرض چند ماه هم به پسرش و هم به اون دختر ثابت کنه که انتخابشون اشتباه بوده و باید مسولیت این اشتباه رو بپذیرند به جای این که پا فشاری کنن.
    دوست عزیزم به ناخودآگاه خودتون اجازه ندید تجربه تلخ برادر بزرگتر رو به برادر کوچک تر تعمیم بده.در مورد سرنوشت برادر کوچک پیشداوری نکنید.

    خوشبخت باشید

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 07 شهریور 99 [ 23:27]
    تاریخ عضویت
    1389-5-21
    نوشته ها
    679
    امتیاز
    18,628
    سطح
    86
    Points: 18,628, Level: 86
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 222
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial10000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    3,951

    تشکرشده 4,314 در 675 پست

    Rep Power
    115
    Array

    RE: وقتي برادرت يك عاشق كور مي شود، چه مي كني؟

    سلام dell عزیز:

    برادر تو از اینکه چنین خواهر دلسوزی داره باید شکرگزار خدا باشه.
    نگرانی هات رو درک می کنم ... منم شش هفت ماه پیش دقیقا مشکل تو رو البته به یه شکل دیگه داشتم ...
    برادرم می خواست ازدواج کنه در حالیکه تازه بیست و یک سالش شده بود و مهارت آن چنانی و همینطور شرایط اداره یه زندگی رو نداشت. پدر و مادر هم موافق ...
    خیلی تلاش کردم واسش ( و واسشون) توضیح بدم ازدواجش تو این شرایط درست نیست و ...
    آخر سر ازدواج کرد و ...
    الان از خیلی جهات خوشبخته. از خیلی جهات هم داره بهش فشار میاد.
    و من مایل نبودم برادرم تو این سن این جور فشار ها رو تحمل کنه ...
    به هر حالا اون موقع همه تلاشم رو کردم که راه درست رو انتخاب کنه و بعد از اینکه راهش رو انتخاب کرد دیگه دست از انتقاد و مخالفت برداشتم و حالا هم هر موقع بدونم کمک می خواد، براش خواهری می کنم ...

    موقعیت شما خیلی شبیه به منه.

    شاید تمام کمکی که از دست شما و خانوادتون بر میاد غیر از راهنمایی های مشفقانه و منطقی، معرفی یک مشاور خوب و کار بلد به ایشون باشه و مسلما خودشه که در نهایت باید تصمیم بگیره و عواقب و مسئولیت هاش رو بپذیره ...

    موفق باشید


  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 11 فروردین 90 [ 21:24]
    تاریخ عضویت
    1387-7-21
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    3,848
    سطح
    39
    Points: 3,848, Level: 39
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 102
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    29

    تشکرشده 29 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Arrow RE: وقتي برادرت يك عاشق كور مي شود، چه مي كني؟

    سلام
    بالاخره یکی جواب داد
    راستش ما فقط یک جلسه آشنایی 6 ماه پیش داشتیم، همون طور که گفتید پدر و مادرم با حسن نیت به خواسته اش احترام گذاشتند و رفتند جلو... اما متاسفانه هر چی تفاوت ها واضح میشد، برادر من به جای شناخت روزبروز علاقه اش بیشتر میشد، و از همون اول به جای اینکه تفاوت های بسیار بین دو خانواده و حتی خودش و اون دختر رو ببینه، به فکر اینکه چطوری مراسم عروسیش برگزار بشه و چه کادویی به دختر بده بود!!!
    همش هم با یه لحن عجیب میگه من 25 سالمه(هنوز نشده ولی اصرار داره که بگه 25 سالشه)!!! تا کی باید مجرد بمونم!!! این در حالی است که خانواده ی من با وجودیکه اصلاً آمادگی یک وصلت جدید رو نداشتند به خواسته اش احترام گذاشتند.
    با وجودیکه پسر مسئولیت پذیری هست اما هنوز درباره روابطش خیلی ساده فکر می کنه. هنوز تجربه زیادی نداره
    این اولین ارتباطش با یه دختر بوده.
    ضمناً اون فرزند سوم خانواده هست. برادر بزرگترم هنوز در مراحل دادگاهی طلاق هست. من هم که از اون بزرگترم هنوز ازدواج نکردم. نمیخوام بگم ترتیب ازدواج در خانواده اهمیت داره. اما پدر و مادرم با احترام به این پیشنهاد برادرم خودشون رو در فشار مضاعف خواستگاری های من، طلاق برادرم و ازدواج برادر کوچیکم قرار دادند. برادرم هنوز شغل و درآمد مشخصی نداره وو در واقع الان در مرحله ای هست که بیشتر باید روی کار تمرکز کنه نه اینکه روی یک ازدواج بسیار تشریفاتی که اون رو در چشم هم چشمی های شدیدی که در بعضی خانواده ها رایج هست فرو میبره.
    راستش این پست رو خیلی وقت پیش گذاشتم، خیلی زودتر از اینا منتظر جواب بودم.
    اومد به مادرم گفت باید به مناسبت عید بریم خونه شون. مادرم گفت تصمیمشون رو گرفتند و مخالفند. (در هر ملاقات برخورد مادر دختر به گونه ای هست که به مادرم فشار زیادی میاد و به گریه ختم میشه! یکبار هم بعد از ملاقات مادرم داشت توی دست هام پرپر میشد :(( حالا هی بگید ما حساسیم، با این حال جلوی فرآیند شناخت دختر و پسر رو نگرفتند)
    حالا برادرم چند روز گریه کرد، هرچی ما خواهر و برادر باهاش از در منطق و دلسوزی صحبت کردیم پاسخ های کودکانه یک عاشق رو شنیدیم: "ما خودمون با هم میریم زندگی میکنیم، مهم نیست که خانواده ها با هم فرق داشته باشند!" ، "اون عاشق منه" ، "چه بدی ای از دختر دیدین که اینطوری میگین"، "خیلی نامردند که اومدند با من خواستگاری(منظورش اولین باری است که خانواده ما با خانواده اونا آشنا شده) و حالا میگن نه"، "اون حاضره به خاطر من فردای ازدواج مهریه اش رو ببخشه!!!! فقط به خاطر خانواده اش داره مهریه رو بالا میگیره"، "از مامان بابا متنفرم، من پدر و مادری ندارم"، "اون مادری که دیدین 60 سالشه، فوقش 10 سال دیگه زنده باشه!!!!!!!!!!!"

    اصلاً یه جوابها و رفتارهایی داره که ما ازش انتظار نداشتیم، الان با هیچ کس توی خونه حرف نمیزنه، ارتباطش رو با دختر قطع نکرده، میگه میخوام از اینجا برم، یه شهر دیگه کار کنم (کسی با این موضوع مخالفتی نداره) در کل میگه من نه پدر و مادری دارم نه خانواده ای!! پدر و مادرم خیلی از واکنش برادرم ناراحتند چون اینبار با عجله تصمیمشون رو اعلام نکردند بلکه برای شناخت جلو رفتند. با وجودیکه شب اول موارد منفی زیادی دیدند اما الان با دلایل بسیار این تصمیم رو گرفتند. من هم که بیننده ی شخص سوم این ماجرا بودم، میدونم که تصمیمشون خیلی درسته. حتی برادر بزرگم هم خیلی نگران شده باهاش صحبت کرد، اما به دلیل فشارهایی که خانواده به خاطر طلاق برادرم تحمل کردند، برادر کوچیکم از اون بدش میاد، میگه ازدواج من به خاطر گرفتاری های اون داره عقب میافته (منظورش اینه که الان در 24 سالگی خیلی عقب افتاده از قافله ازدواج)

    در کل رفتارهاش من رو یاد بچه های مدرسه ای میندازه که عاشق میشن!
    میشه راهنمایی کنید که ما باید چه رفتاری رو در پیش بگیریم؟

  6. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 آبان 91 [ 15:28]
    تاریخ عضویت
    1390-1-03
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    1,440
    سطح
    21
    Points: 1,440, Level: 21
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 60
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    46

    تشکرشده 47 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: وقتي برادرت يك عاشق كور مي شود، چه مي كني؟

    دوست عزیز
    شاید بهترین کمک این باشه که یک روانشناس خوب پیداکنید و موضوع رو باهاش مطرح کنید و ازش بخواین با برادرتون قراری داشته باشه و دلایلش و بشنود.
    و به برادرتون هم بگین ما باتویم و ازت حمایت می کنیم اگر روانشناسمون هم موافق این وصلت باشه.
    و شاید چاره ای نباشه جز اینکه رفتارتون عکس کنید شاید منطقی تر عمل کنه و دست از لجبازی برداره و بفهمه واقعا مسئول رفتاراش در آینده خواهد بود.


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: چهارشنبه 09 مرداد 92, 21:04
  2. انشاء يك كودك
    توسط shabe barooni در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: چهارشنبه 01 تیر 90, 11:22
  3. ازدواج سنتي ؟ ... يا مدرن؟ كداميك!
    توسط yasa در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد ازدواج
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: دوشنبه 23 اسفند 89, 18:08
  4. نامه عاشقانه يك كودك
    توسط Search در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: چهارشنبه 29 آبان 87, 14:02
  5. وقتي خيلي دلتنگي چه مي كني؟
    توسط yas در انجمن آرامش
    پاسخ ها: 36
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 مهر 87, 15:36

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 00:09 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.