به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 آبان 93 [ 17:17]
    تاریخ عضویت
    1389-9-24
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    2,924
    سطح
    33
    Points: 2,924, Level: 33
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 126
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    15

    تشکرشده 15 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array

    حس ميكنم افسرده شدم

    سلام به دوستان گلم..قبل از هر چيز عذر ميخوام كه طولاني شد، خواستم همه چيز رو شرح بدم:

    من با عشق ازدواج كردم. خيلي دوستم داشت. منم دوستش داشتم. چشامو روي همه چيز بستم روي تفاوتهامون، روي وضعيت بد ماليش و فقط و فقط به خودش فكر كردم. دوستش داشتم و دوستم داشت. 4 سال از ازدواجم ميگذره و توي اين مدت روابطمون خيلي خوب بوده، زندگيمون از لحاظ مالي خيلي خيلي پيشرفت كرده، با هم زياد در مورد روابطمون حرف ميزنيم و ايرادات همديگه رو بهم يادآوري مكنيم و سعي ميكنيم با منطق بپذيريم. به هم احترام زيادي ميگذاريم، من به احترام خانواده‌اش وقتي ميريم پيششون حجاب دارم. همسرم خودش هم خوب ميدونه كه چندين بار قلبم را با حرفاي بي پايه‌شان شكستند. اما من جز احترام رفتار ديگري نداشتم. اين مسايل باعث شد كه هم همسرم نسبت به من احساس خوبي پيدا كنه هم خانواده‌اش متوجه اشتباهات خودشون شدند. البته همسرم هم توي اين زندگي خيلي از خود گذشتگيها نشون داده و باعث شده از هميشه بيشتر دوستش داشته باشم...
    اما حدود 7 ماهي ميشه كه دلسرد شدم. شديداً احساس افسردگي ميكنم. مقصر رو هم همسرم ميدونم. اوايل مرداد ماه امسال بود كه بسيار بسيار اتفاقي و بدون اينكه قصد تجسس داشته باشم متوجه شدم كه همسرم به مدت يك سال بود كه چت‌هاي غير اخلاقي ميكرده. البته با مردان. نميدونين چه حالي بهم دست داد. نميتونم توصيف كنم. من از همسرم يه بتي توي ذهنم ساخته بودم كه نميتونستم شاهد ويران شدنش باشم. تمام اون شب رو بيدار بودم. فكر ميكردم و فكر ميكردم. حتي گريه هم نميتونستم بكنم تا از خفگي نجات پيدا كنم. چندين بار تصميم گرفتم كه از خواب بيدارش كنم و ازش توضيح بخوام. اما جلوي خودمو گرفتم و سعي كردم فكر نكرده كاري نكنم. ميخواستم صبح ازش بخوام كه سر كار نره اما اون روز جلسه ي مهمي داشت و نخواستم اعصابشو خورد كنم. خلاصه داغون بودم و ساعت 5 صبح خوابم برد. ساعت 6 از خواب بيدار شدم و يهو بغضم تركيد. احساس ميكردم خوار شدم. احساس حماقت ميكردم. احساس ميكردم كه خيلي توي اين رابطه اعتماد احمقانه كردم. ميدونين احساس خيلي بديه كه شايد سالها طول بكشه كه از روحت و قلبت بيرون بره. هيچ وقت اونجوري گريه نكرده بودم. حس ميكردم رگهاي پيشونيم دارن منفجر ميشن. تصميم گرفتم كه باهاش در ميون بذارم. ظهر بهش زنگ زدم و ازش خواستم زود بياد خونه چون خيلي دلم گرفته و بايد بريم بيرون. اونم قبول كرد و من عمداً بردمش به پاركي كه دوران آشناييمون ميرفتيم اونجا، همون پاركي كه اونجا براي من از تنهايياش ميگفت و اينكه چقدر دوست داره به هم برسيم. عمداً نشستم روي همون صندلي كه هميشه همونجا ميشستيم. با خودم يه فلاسك جوشونده‌ي گياهي بردم كه آرامشبخش بود. خيلي خودم رو كنترل ميكردم در حالي كه دلم خون بود. اول از اينجا شروع كردم كه گذشته رو. به يادش آوردم اينكه "ساختن چقدر سخته ولي ويروني آسونه". اينكه چقدر ما به سختي بهم رسيديم و نبايد راحت پا روي همه چيز بگذاريم. اونم گوش ميداد.( همسرم يه خوبي داره و اونم اينه كه خيلي مهربونو منطقيه و هرگز بيخودي عصباني نميشه). خلاصه منم روي اين نقاط قوتش تكيه كرده بودم و ميخواستم يواش يواش بهش بگم و گفتم. اولش جا خورد. انتظار داشتم كه انكار كنه اما من بهش اطمينان دادم كه اگر راستشو بگه ميتونم ببخشمش اما اگر بخواد الكي زيرش بزنه هرگز نميبخشمش. خيلي خجالت كشيده بود و اصلاً نميتونست به چشمام نگاه كنه. منم نگاهش نميكردم چون من هم خجالت ميكشيدم. ازش پرسيدم كه چرا اين كار رو كرد؟ مگه از رابطه‌امون راضي نبوده؟ مگه از من راضي نبوده؟ نكنه تمايلاتش به مردان بيشتره؟ (از اين مورد خيلي ميترسيدم) اما گفت از همه چيز تو راضي ام. بهتر از تو كسي نميتونست منو درك كنه و خوشبختم كنه. اما بذار به حساب يه كنجكاوي احمقانه و كودكانه. بخدا اينجور نيست كه فكر ميكني. خيلي ابراز ندامت ميكرد. خيلي عذر خواهي كرد و بهم قول داد كه تكرار نميكنه. بهم التماس ميكرد كه ببخشمش و يه فرصت ديگه بهش بدم تا جبران كنه. دستامو گرفته بود تو دستاشو كلي حرف ميزد. من بهش گفتم كه همه چيز رو فراموش ميكنم اما در صورتي كه تكرار كنه بخششي در كار نيست. بهش گفتم حرمت خيلي چيزا نبايد شكسته بشه پس خيلي مراقب رفتار و سكناتت باش. بهش گفتم هر كاري كه ميخواي بكني خوب روش فكر كن ببين اگر من اون كاررو كنم تو خوشت مياد يا نه. بعدش باهم يه جوشونده‌ي گياهي خورديم تا آروم بشيم..
    اينم بگم گه همسرم خيلي آدم محترميه و شما نميدونين چقدر پدر و مادرم دوستش دارن. از محتواي چتها هم هم اينو فهميدم كه فقط در حد چت بوده و لاغير. و ديگه اينكه بين چتها 1 ماهي فاصله بوده. روابط زناشوييمون خوبه و 50 درصد موارد من پيشقدم ميشم و 50 درصد مواقع هم اون. توي خونه آراسته‌ام و اون هم هميشه تميز و مرتبه.
    دوستان من بخشيدمش اما دقيقاً 1 ماهي طول كشيد كه به حالت تقريباً عادي برگردم. توي اين يك ماه هم يه بار نتونستم خودمو كنترل كنم و تا مرز جنون رفتم يعني ميخواستم به طرز احمقانه اي خودمو بكشم. اما جلوي خودمو گرفتمو نميدونم چرا اين حالت بهم دست داده بود البته همسرم متوجه نشد..به روي خودش نميآوردم اما شبا سرمو فرو ميكردم توي باليش توي دلم ضجه ميزدم. واقعاً حالم بد بود اما جلوي خودش رعايت ميكرم. توي اين هفت ماه بهتر شدم و يه بار هم بروش نياوردم حتي بعضي اوقات كه باهم حرفمون ميشه اصلاً يه بار هم به زبون نميارم چون ميخوام باور داشته باشه كه بهش اعتماد دارم. اما چيزي كه آزارم ميده اينه كه من هنوز احساس درد دارم. گاهي زخم دلم سر باز ميكنه و شديداً آزارم ميده. گاهي به خودم ميگم دوباره مثل احمقها نباش كه يهو با يه واقعيت تلخ روبرو شي. همه اش به خودم ميگم تقصير من بوده كه اون اينجور شده هر چند خودش بارها عنوان كرد كه به خاطر كنجكاوي بوده و از من راضي بوده. براي همين خيلي تلاش ميكنم كه از گذشته بهتر باشم و اين تلاش خيلي منو خسته كرده چون نميدونم اشكال كارم كجاست! خيلي احساس پوچي ميكنم. از اون موقع به بعد حواسمو دادم و 99 درصد مطمئنم بهش اما اون 1 درصد رو به اين خاطر كه تجربه كردم كه هيچ چيز مطلقي توي اين دنيا وجود نداره گذاشتم. الان از اون روزايي هست كه احساس بدي اومده سراغم و همه‌اش بغض ميكنم. مدام اشكم در مياد اما پيش همسرم كه غروب مياد خونه خيلي خودداري ميكنم. موقعي كه دارم كار ميكنم اشكام همينجور مياد و من نميتونم كاري كنم. دوستان توي اين هفت ماه همسرم مهربونتر شده و بيشتر اهميت ميده و هراز گاهي ابراز پشيموني ميكنه (بدون اينكه من اشاره اي كنم). اما با تمام اين اوصاف چون خيلي خيلي شوكه شده بودم اون شب، همه‌اش احساس ميكنم كه نكنه دوباره بخوام شوكه بشم. اين احساس خيلي بديه. به طوري كه اصلاً دلم نميخواد بچه‌دار شم. چون ميگم اگر دوباره با همچين مسئله‌اي روبرو شم دلم نميخواد بچه اي در كار باشه. هنوزم دوستش دارمو عاشقشم. اما ميترسم.... همه اش با خودم ميگم اگر من تا الان متوجه نميشدم ، حتماً به اين كارش ادامه ميداده..
    در ضمن همسر من خيلي در عرصه ي علم و كارش موفقه. دانشجوي دكتراست و منم دانشجوي ارشدم . اون 29 ساله و من 25 سالمه.
    كمكم كنين. من چيكار كنم كه از اين احساس لعنتي خلاص شم. چي كار كنم دارم داغون ميشم....

    اميدوارم كه با راهنمايي‌هاي شما بتونم به اين احساسم غلبه كنم....

  2. 2 کاربر از پست مفید saboora تشکرکرده اند .

    saboora (چهارشنبه 11 اسفند 89)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 بهمن 91 [ 14:15]
    تاریخ عضویت
    1389-9-28
    نوشته ها
    662
    امتیاز
    4,847
    سطح
    44
    Points: 4,847, Level: 44
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 103
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,967

    تشکرشده 1,971 در 570 پست

    Rep Power
    80
    Array

    RE: حس ميكنم افسرده شدم

    سلام صبورا جان
    از اینکه در عین ناراحتی و عصبانیت، باز هم خوبیهای شوهرتو می بینی و به خاطر اشتباهش نادیده نمیگیری بهت تبریک میگم
    خیلی هم خوبه که لحظه گفتن مسئله بهش آرام بودی و سرزنشش نکردی

    عزیزم حق داری بترسی و نگران باشی اما گلم بد بینی زیادی هم خوب نیست و اگه ادامه دار بشه خدای نکرده به زندگی تون لطمه میزنه!
    چون اگه از چهر ات یا رفتارت متوجه بشه که هنوز بهش شک داری و بد بین هستی، اونم انگیزه اش ممکنه برای ادامه کارش بیشتر بشه باعث میشه دیگه اگه مسئله ای هم باشه بهت نگه و ازت پنهان کنه !

    و بهانه اش هم اینه که "تو به من توحه نمیکنی" یا" بی اعتمادی و شک داری"

    خودت که گفتی چند ماهه رابطه تون خوبه و تکرار نمیکنه از خطاش هم پشیمانه و عذرخواهی کرده.

    عزیز دلم !
    سعی کن ضمن اینکه رابطه ات با شوهرتو خوب نگه میداری و حواست هست اما زیاد تو کارش کنجکاوی نکنی و بهش گیر ندی یا اون خطا رو به روش نیاری تا خودش بهتر متوجه بشه و دیگه تکرار نکنه.

    برای خودت هم یه سرگرمی درست کن(البته اگه درس و دانشگاه بذاره) که گاهی برای تنوع بری سراغش
    بیشتر از قبل هم به شوهرت نزدیک شو و به خواسته اش توجه کن

    موفق باشی

  4. 2 کاربر از پست مفید فرانک1389 تشکرکرده اند .

    فرانک1389 (سه شنبه 10 اسفند 89)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 آبان 93 [ 17:17]
    تاریخ عضویت
    1389-9-24
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    2,924
    سطح
    33
    Points: 2,924, Level: 33
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 126
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    15

    تشکرشده 15 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: حس ميكنم افسرده شدم

    ممنون از شما فرانك عزيز كه پاسخم رو داديد. راستش اينكه گفتين كه كنجكاوي نكنم بيشتر مورد توجهم قرار گرفت.
    هر چقدر كه قبل از اين مسئله بي خيال بودم از اون زمان كه اين اتفاق افتاده كنجكاو شدم. راستش شما راست ميگيد، خودم هم از اين كار خوشم نمياد بايد روي خودم كار كنم.
    بله سعي ميكنم كه سرم گرم باشه كه كمتر فكر و خيال بياد به ذهنم. گاهي خودم هم فكر ميكنم كه بالاخره اونم آدمه و متوجه‌ي تغييرات رفتارم ميشه.
    ممنون از راهنماييتون. دلم قرص شد....

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 آبان 93 [ 17:17]
    تاریخ عضویت
    1389-9-24
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    2,924
    سطح
    33
    Points: 2,924, Level: 33
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 126
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    15

    تشکرشده 15 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: حس ميكنم افسرده شدم

    سلام.
    امروز پر از حس تازه‌ام. با گفتن اين حرفا انگاري آب روي آتيش درونيم ريختند. از ديشب تصميم گرفتم يه آدم ديگه باشم كه شدم و مطمئنم كه دوباره ميشم همون آدم قبلي كه به همسرش از دل و جون اعتماد داره و ديگه نميذاره دچار افسردگي بشه يا حس كنه كه افسرده‌اس. با اينكه اينجا فقط يك نفر پاسخم رو داد اما همون يه پاسخ به طرز باور نكردني‌اي من رو زير و رو كرد. با اينكه تمومش رو خودم ميدونستم اما شنيدنشون از زبون يك نفر ديگه كه (كه ميدونم در تالار همدردي نقش فعال و پررنگي دارن) حس خوبي بهم داد.
    فقط يك چيز ميگم و ميرم: آقايون يا خانومايي كه دارين اينجا رو ميخونين، سعي كنين تا اونجايي كه عقل و اراده‌تون اجازه ميده، كار اشتباهي انجام ندين، چون ضربه ي بدي به شريك زندگيتون ميزنين.
    من حالا احساس سبكي ميكنم و همسر نازنينم رو به خاطر اشتباهاتش از ته ته دلم ميبخشم و فراموش ميكنم،چون خودش انسان شريف و بزرگواريه، چون پر از صفات خوب و انسانيه، چون ميدونم كه اونم انسانه و ممكنه اشتباه كنه و اين اتفاق ميتونست براي من هم بيافته...
    امروز پر از حس تازه‌ام و ميدونم و باور دارم كه وقتي اين حس اومد سراغم، ديگه بيرون نميره....
    در آخر از آقاي مدير همدردي تشكر ميكنم. من با خوندن تاپيكاي اين تالار، فهميدم كه چقدر خوشبختم....
    شاد و موفق و پيروز باشيد...

  7. 6 کاربر از پست مفید saboora تشکرکرده اند .

    saboora (چهارشنبه 11 اسفند 89)

  8. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 بهمن 91 [ 14:15]
    تاریخ عضویت
    1389-9-28
    نوشته ها
    662
    امتیاز
    4,847
    سطح
    44
    Points: 4,847, Level: 44
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 103
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,967

    تشکرشده 1,971 در 570 پست

    Rep Power
    80
    Array

    RE: حس ميكنم افسرده شدم

    سلام عزیزم

    خوشحالم که حالت خوبه و تونستی حس قشنگ بخشش رو مهمون دلت کنی، مرحبا

    همیشه سعی کن برای همسرت هیـــــچـی کم نذاری از هر لحاظ

    موفق باشی

  9. 2 کاربر از پست مفید فرانک1389 تشکرکرده اند .

    فرانک1389 (چهارشنبه 11 اسفند 89)

  10. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 شهریور 95 [ 14:20]
    تاریخ عضویت
    1388-4-11
    نوشته ها
    174
    امتیاز
    6,901
    سطح
    54
    Points: 6,901, Level: 54
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    372

    تشکرشده 369 در 128 پست

    Rep Power
    33
    Array

    RE: حس ميكنم افسرده شدم

    سلام خانومی خیلی بهت تبریک میگم که اینقدر با درایت و عشق رفتار کردی که همسرت ازت کاملا راضیه
    امیدوارم که هیچوقت دیگه به اون حد نرسی که حتی فکر خودکشی رو بکنی.پیروز و موفق باشی.

  11. 2 کاربر از پست مفید پرناز تشکرکرده اند .

    پرناز (چهارشنبه 11 اسفند 89)

  12. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 آبان 93 [ 17:17]
    تاریخ عضویت
    1389-9-24
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    2,924
    سطح
    33
    Points: 2,924, Level: 33
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 126
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    15

    تشکرشده 15 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: حس ميكنم افسرده شدم

    فرانك و پرناز عزيز از لطف بي حد شما ممنونم و خدا رو سپاسگذارم براي همچين دوستان گلي.
    اميدوارم شما هم در زندگيتون غم نبينين


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. خيلى به خودكشى فكر ميكنم
    توسط Somebody20 در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 شهریور 96, 09:08
  2. مردسالاري و بي مهري شوهرم باعث شده هر ثانيه به طلاق فكر ميكنم
    توسط mojtamelibsa در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 24
    آخرين نوشته: دوشنبه 22 مهر 92, 13:18
  3. فكر ميكنم كه شوهرم انگونه كه بايد براي زندگيمون تلاش نميكنه.چه كار كنم؟
    توسط mahsa pirooz در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: سه شنبه 18 مهر 91, 02:05
  4. احساس ميكنم ديكه هيج ارزشي واسه نامزدم ندارم
    توسط niaz64 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: یکشنبه 26 شهریور 91, 09:29

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:44 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.