سلام به همه
خیلی دلم گرفته . خیلی نمیتونم با کسی حرف بزنم نامه درزایو نوشتم هر کی حوصلشو داره بخونه میخوام تک تک اتفاقاتی که افتاده رو بگم تا قضاوت کنید که مشکل کجاست؟ من قبلا یه تاپیک تحت عنوان شوهرم و ببخشم یا نه گذاشته بودم . اون دفعه مشکلاتمونو گفتم .همیشه دعواهامون سر این مسا له ست که اول همیشه من یه مشکلی و اروم البته با ناراحتی میگم اونم یکسره میگه نه این طور نیست . تو اشتباه میکنی من اینطور نیستم تو اشتباه میکنی . فکر کنید یکسره میگه تو اشتباه فکر میکنی . میگه من تورو درک نمیکنم نمیفهمم مشکلت چیه .میگه مشکلی که داری میگی مسخره است. مشکل خودته. با این کارش منو عصبی میکنه . خوشو با من مقایسه میکنه . میگه اگه من باشم همچین عکس العملی ندارم به من انتقاد میکنه که چرا شکایت میکنم از همچین مساله ای . خیلی بهش گفتم زنها با مرد ها فرق دارند . اینقدر میگه مشکلتو نمیفهمم زحمتی برای فهمیدنش نمیکشه که اخر من بهش میگم پس تو نفهمی و ... . اونم از اینکه فحش بدم بدجور ناراحت میشه . دفعه پیش برای بار 7 یا 8 دعوای بد کرده بودیم که به ظاهر حل شد و من و شوهرم به هم کلی قول دادیم : اون قول داد هر وقت من مشکلی مطرح میکنم جدی بگیره با من زیاد بحث نکنه سعی کنه سعی کنه بفهمه . به من نگه مشکل تو کوچیکه چرنده و ... از این حرفا در ضمن قول داد دیگه مسائل و دعواهامونو به خونواده ها نکشه (اخه سر دعواهامون از خواهر و مامان من کمک میگیره و اونارو وارد مساله میکرد که خیلی اوضاع وخیم تر میشد) . منم قول دادم که عصبانیتمو کنترل کنم و دیگه فحش ندم منظورم همون نفهم و بیشعور و .. بدتر از اینا نمیگفتم . (هزار تا کار میکنه میگه نارحت نشو ولی اگه من بگم تو نمیفهمی نفهمی غوغا به پا میکنه)
اما باز بعد از این همه قول و قسم یه بار دیگه بعد از 2 ماه اتفاق افتاد . من اخیرا از سهل انگاریهاش خسته شده بودم . چون شغل ازاده ساعت 10 از خواب بیدار میشه . اقا چک داره بیخیال ساعت 11 از خونه میزنه بیرون اخرشم چکش به خاطر نتبلیاش برگشت میخوره و از این حرفا . 2 ماه میگم برو ثبت نام وام ازدواج نمیره . البته من ثبت نام کرده بودم فقط باید مدارک میبرد که نبرد . کلا خیلی بیخیال شده بود منم ناراحت شدم و یه روز بهش گلایه کردم . یکسره زد زیرش . گفت منو درک نمیکنی . من سرم شلوغه . کارم سخته ( قابل توجه که ساعت 10 از خواب بیدار میشه)و نمیرسم . تو اشتباه میکنی . من اینط.ری نیستم . اصلا مشکلی که مطرح کردی مهم نیست اینقدر .داری چرند میگی بهونه میگیریو از این حرفا.
اون به من قول داده بود که این حرفارو نزنه . قبلا بهش گفته بودم که اگه میبینی ناراحتم حرفامو گوش کن . همون لحظه الکی بگو باشه قبول . ولی اگه غیر منطقی بود چند روز بعد که اروم شدیم در موردش صحبت میکنیم. ولی بازم اینکارو نکرد .به خاطر غرور بیجاش و اینکه احساس زن ذلیلی نکنه با من بحث کرد. میخواست فقط بگه تو اشتباه میکنی . بازم گفت من تورو درک نمیکنم و نمیفهمم اینقدر گفت که منم ناخواسته گفتم پس نفهمی که نمیفهمی . دیگه شروع شد و گفت حالاکه فحش میدی بگیر و حسابی فحش داد اونم نه فحشای معمولی مثل من, شورشو در اورد . اخه جالبه شوهرم هر کی ببینه میگه امامه. اصلا حرفه بد از دهنش در نمیاد. خیلی مودبه . از خصوصیلت بارزشه. من شوکه شدم . به خاطر یه بیشعور و نفهم چه حرفایی که نشنیدم .
اینقدر عمدا فحش داد تا من گفتم از خونه برو بیرون . نرفت . نشسته بود رو صندلی و یکسره فحش میداد . نمیدونید خیلی ناراحت شدم اخه خودش اول زد زیر قول و مشکل منو بازم جدی نگرفت . به نظر من این کمال بیاحترامی به طرفه که مشکلی که داره رو اهمیت ندی.
اره ناراحت شدم و کنترل از دستم خارج شد و یه لنگه کفش پرتاب کردم طرفش. جالبه به خاطر این حرکتم ( بدون اینکه فکر کنه چه حرکت اون باعث شده تا این رفتارو ببینه ) رفت پیش مامانم و گفت دیگه دنبالم نیاین( اینگار که تا حالا ما میرفتیم دنبالش و نازش و میکشیدیم ) و فردا تو دادگاه میبینمتون و بازم خونواده هارو کشید وسط. خیلی بد شد خیلی. با این کارش تموم پلها رو پشت سرش شکست . همون شب خونه برادر شوهرم پاگشا دعوت بودیم و با این که این حرفو زد و منو شکست به خاطر ابرو و خونواده ها زنگ زدم که بگم بیخیال شو و بریم مهمونی . بنده خداها کلی زحمت کشیده بودند . کلی مهمون به خاطر ما دعوت کرده بودند. جواب تلفن منو نداد و الان نزدیک 4 روزه که اصلا زنگ نزده . اخه من چی بگم . چرا اینقدر این بشر مغرور و بی منطقه . نمیدونم توقع داره من زنگ بزنم با این همه فحشی که داد و گفت دیگه نیاین دنبالم یا خجالت میکشه برگزده . نمیدونم هر چی هست ناراحتم که همچین برخوردایی بین منو نامزدم پیش میاد . خیلی سعی کردم تکرار نشه ولی میشه . خیلی هم تکرار میشه . ایندفعه خیلی دردم عمیقه . نمیتونم قبول کنم شوهرم همچین فحشایی رو به من که نامزدشم داده . اون حتی 1 سال نامزدیو سعی نکرد یه ذره باب دل من تکون بخوره . اون مفهوم دوست داشتن و نمیدونه خودشو خیلی دوست داره . یه بار فقط یه بار ارزو داشتم که هر وقت مشکلیو مطرح میکنم بگه اره عزیزم تو راست میگی ببخشید باشه سعی میکنم حلش کنم . میمیرم واسه این جمله. نمیگه عین خروس جنگی ها سرشوبالا میگیره میگه نه تو اشتباه فکر میکنی. در ضمن یکی دیگه از خصوصیات شوهر من که همه بهش پی بردن اعتماد بنفس زیادشه. خسته شدم کم اوردم 8و 9 بار دعوا طی 8 ماه نامزدی کمرمو شکسته . احساس میکنم یه زن 50 ساله با 4 تا بچه ام . اصلا معلوم نیست کی زنگ بزنه! اگه زنگ زد چی کار کنم .؟چی بگم که بفهمه چه کار زشتی کرده . نمیتونم قبول کنم تو نامزدی این رفتار رارو ببینم .من به امید احترام و عشق اومدم پیش شوهرم چی شد!! اخه دیگه قول دادنم فایده نداره امتحان کردیم همو قبلا. اگه زنگ نزد چی کار کنم؟ اخه درسته با این کارای بچگانش من زنگ بزنم ؟! اصلا این زندگی زندگی بشو هست یا نه ؟ میترسم اینم رد شه باااااز یه موضوع دیگه باز بشه و زندگیمون همش بحث باشه . فقط میتونم بگم تحملشو ندارم اینقدر تو روحیم تاثیر میذاره که دنبال بهونه برای مردنم . چون نه تحمل طلاقو دارم چون دوسش دارم نه مشاجره. البته الان مطمئن نیستم که دوسش دارم. خیلی سخته خیلی سخته زخمی که باز بشه دیگه مثل قبل ترمیم نمیشه . اصلا دوست ندارم این حالتو . دیگه هیچ ابرو و اعتباری جلوی خونواده ها چه اون چه من نداریم. راهنمایی کنید چی کار کنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)