با سلام به دوستان عزیز من برای اولین بار میخوام از این طریق از کس یا کسایی راهنمائی بخوام لطفا در این زمینه کمکم کنید من در حال طلاق گرفتم هستم و این زندگی به صورت قصه هست میخوام کلا همه چی رو تعریف کنم ولی می ترسم خسته بشین ولی باز یکم توضیح لازمه من 3.5 ازرواج کردم که از این مدت 2 سال نامزد بودم اون هم چه نامزدی ولی دیگه خسته شده بودم می خواستم مستقل بشم نمی خواستن اواره بمونم از این خونه به اون خونه به دنبال جای خواب باشم هنگام ازدواج من شاغل و همسرم دانشجو بود (کاردانی) ولی من به خانواده ام گفتم کارشناسی می خونه اونا هم بدون هیچ نحقیق قبول کردن. پدر همسرم نه در مراسم عقد نه در مراسم عروسی شرکت کرد اونم به این بهونه که محل کارش دور هست اینرو میتونم بگم که خانوادش در هیچ مراسمی پول خرج نکردن من با پس اندازی که کرده بودم مراسم عقدو کردم ولی گفتم اونا کردن در این شرایط همسرم میگفت که جبران می کنیم و من به امید جبران بودم ولی بعد عقد حتی خرج دانشگاه شوهرمم نمی دادن چه برسه به چیزای دیگه با فروختن طلاهام و قرض از محل کارم خرج دانشگاه میدادم ولی چه فایده دانشگاهم گذاشت کنار بعد چند بار مشروط شدن سربازی هم نداشت که بتونه کار پیدا کنه همین جور الاف بود و من از صبح تا شب سخت کار میکردم در خواب غفلت بودم با یه وام ماشن خریدیم ولی از بد شانسی اونم چپ کرد و ماهها طول کشید تا من پول جمع کنم و ماشینو درست کنیم با هزار بد بختی درست شد خانواده من بعد اینکه من ازدواج کردم نسبت به من بی تفاوت شدن البته قبلشم اینطور بود ولی بدتر شد و من تو اون خونه اضافی بودم بعد دو سال گفتم من باید برم سر خونه زندگی خودم ولی کسی نبود کمک کنه باز خود یه کم با فروختن ماشین و یه کم هم قرض مثلا یه عروسیه الکی گرفتیم (عروسی که همه مثل یه مهمون اومدن و رفتن دریغ از یه کمک ناچیز )و من در طبقه پایین منزل پدری مستاجر شدم البته قبول نمیکردن ولی با پرداخت اجاره راضی شدن هر ماه اجاره به پدرم میدادم با اینکه می دونستن شوهر من بیکاره و من بدهی دارم ولی با این همه پولی که از من میگرفتن به برادر دیگم میدادن تا اجاره منزل بده باز با یه وام ماشین خریدم ایندفعه به نام خودش کرد ماشینو با اینکه من پولو داده بودم فکر کردم با ماشین کار میکنه ولی بعد چند باز خسته شد از این کار و به فکر کارهای بزرگ افتاد (در کل ادم خیال پردازی هست) به فکر مرغداری زدن افتاد اونم تو شهر خودشون بدون سرمایه با من مشهورت کرد منم در جواب گفتم ربطی به من نداره چون واقعا از این وضع خسته شده بودم دیگه نمیخواستم بدهی بدم مثل مرد کار کنم تو منت کسی باشم شروع به کار جدید کرد و من بهش قرض دادم ولی می دونستم این کارشم بیخوده ولی با خودم عهد کردم اگه نتونست ازش جدا میشم من رو 6ماه تنها گذاشت به امید اینکه نزد خانواده هستم در کل 6 ماه نهایت 5 بار اومد و اونم به خاطر اینکه پول نیاز داشت میگفت من خیالم راحته که تو داری از پس مشکلات بر میآی و من نمیتونم ذهنمو با این چیزا مشغول کنم پیش پدر مادرم بودم ولی مثله یه بیگانه هیچ کس ازم چیزی نمی پرسید و من داشتم داغون می شدم من یه یه نفر پناه اوردم و دردو دل کردم بعد چند وقت تصمیمم برای طلاق قطعی شد و به شوهرم گفتم طلاق می خوام باور نمی کرد آدمی که اینهمه صبر کرده بود الان می خواد جدا بشه به خانوادمم گفتم ولی قبول نکردن همه زندگی رو براشون توضیح دادم ولی گفتن چه ایرادی داره تو کار کن بعد اینکه شرایط خوب بشه دیگه کار نکن من داشتم داغون میشدم وقتی میدیدم کسی کنارم نیست بیماری اعصاب گرفتم پیش چند روانشناس رفتم ولی کارساز نشد اون کارو اونجا جمع کرد با چقدر بدهی خدا داند وقتی اومد اینجا گفت همه چی درست میشه ولی درست شدن شرایط تلاش میخواد سربازیش بلا تکلیف مونده بود چون به دانشگاه بدهکار بود آدم مهربونی هست ولی همه چی با محبت نمیشه دیگه به زندگی امیدی نداشتم یکبار اقدام کردم برای طلاق چون کسی از خانواده ام نبودن نشد بعد اینکه فهمیدن مجبور شدم خونه رو عوض کنم بعد یه وکیل گرفتم و اون برگه لازم رو گرفت به من داد(برای اینکه من طلاق نگیرم سند ازدو اج گرفتن تا من نتونم اقدام کنم ولی نمی دونستن آدمی که خسته شده از هزار راه استفاده میکنه تا راحت بشه) الان کسی خبر نداره من اینکارو کردم و نمی دونم بدونن چی کارم میکنن همش به فکر آبروی خودشون هستن شوهرمم تا این لحظه به خانواده خودش نگفته این ماجراهارو میگه بعد طلاق میگم ما از هم جدا شدیم اون آقا هم گفته بعد طلاق من با تو ازدواج میکنم و خانواده خودش رو کاملا از ماجرا مطلع کرده و اونا هم قبول کردن
الان من یه آدم سرگردونم نمی دونم چی کار باید بکنم از تنها و بی پناه شدن می ترسم خواهش میکنم من رو راهنمائی کنید من باید چی کار کنم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)