سلام به همگی دوستان
موضوعی برام پیش اومده که امیدوارم با مطرح کردنش و همفکریهائی که میدید و با لطف خدا حل بشه.
همسرم شب گذشته قبل از شام گفت یه موضوعی رو میخوام بگم.! وای خدا
یه کمی که نگاش کردم از نگاهم فهمید که فرصت مناسبی نیست . اما گفتم خب طرح موضوع کن. گفنت بیا خونمون رو عوض کنیم . چون یه مهمون آشنا هم داشتیم قرار شد بعدا راجع بهش حرف بزنیم .
موقع شام گفت خیابون ... خوبه .
من : چیه خیابون ...خوبه. آهان برا جابجائی میگی؟ بزار موقع خواب صحبت می کنیم.
موقع خواب:
همسرم : ببین اوائل ازدواج گفتی که لازمه به پدرومادرت رسیدگی کنی ومن پذیرفتم بنابراین محل سکونتمون نزدیک به خونه پدر ومادرت شد.
الان مادر من تنهاست و دوس دارم بیشتر بهش سر بزنم. بیا خونه رو بفرشیم و مامان هم خونش رو بفروشه و یه خونه دوطبقه خیابون x بخریم.
من : بله چند وقتی هست که به فکر ایشون هستم البته بیشتر درخصوص امرار معاش.
همسر: خب چیکار کردی؟!
من : (با وجودی که کمک مالی ناچیزی می کردم و قصدم هم کمک بیشتر در این آخر سالی بود) اما گفتم هیچی
همسر: خب این مشکل من و باید تا آخر سال هم این کار رو بکنیم.
من: یه کم بهم بر خورد رو به سقف دراز کشیدم و به فکر رفتم (تازه بعد از این همه جابجا شدن و مستاجری و... می خوایم تو خونه ای که ساختیم یه نفس راحت بکشیم که ....)
همسر: حالا چرا روت رو برگردوندی؟ دستم رو نمی گیری؟؟
من: برنگردوندم اما نمی تونم با این مدلی که شما حرف می زنی دستت رو هم بگیرم یا بغلت کنم !!
این جوری که شما مطرح می کنی ، مشکل خودت و مادرت رو مطرح می کنی ، راه حل یکه ای هم میدی ، محدودیت وقتی (سررسید تا آخر سال) هم میدی ، اونوقت انتظار داری من چه جوابی به شما بدم .
آروم آروم شروع به تنش در مذاکره
من: یه راه حل که بنظر من مناسب تره اینه که برا اینکه مادر شما از تنهائی دربیاد خونه شون رو اجاره بدیم و یه خونه اجاره بگیریمو اثاثش رو بیاریم نزدیک خونه خودمون
همسر: همش میخوای بپیچونی ، بگو نمی خوام بکنم.
من: آخه باید عملی باشه ، چند سالی هست که میخواد بفروشه و مشتری براش نیومده ،
این مدلی که حرف میزنی ، مشکل زاست و روال حل مشکل (تنها بودن مادر) نیست.
همسر :خب شما راه حلت چیه؟
من: با مادرتون سه تائی صحبت کنیم و بهترین راه رو انتخاب کنیم.
همسر: نه خیر من خیلی راجع بهش فکر کردم وقتی دوتائی نمی تونیم نتیجه بگیریم (تو به حرف من گوش نمیدی ) ، سه تائی فایده نداره!!!
(آخ خسته شدم از تایپ و ذکر جزئیات)
بهرحال این بحث یه ساعتی ادامه پیدا کرد و از حالت طبیعی و منطقی خارج شد.
بعد همسر محترم (که خیلی هم دوسش دارم) اول پشتش رو کردن و بعد هم رفتن یه اتاق دیگه و خوابیدن (شاید هم بیدار بودن)
نصفه شب هم یه اس ام اس که مهریه ام رو میخوام ، البته من صبح دیدم این اس ام اس قشنگ رو.
صبح خداحافظی کردم ،(همیشه بادست و بوس همراهه ، هم با همسر وهم بافرزندم و البته بدرقه همسرم - خیلی حس خوبیه) اما این بار با اینکه نزدیک درخروج بودن ، جلو نیومدن وبا حالت قهر پاسخی ندادن.
این خلاصه ماوقع
پیش بینی آینده : ادامه حالت قهر همسر و...
علاقه مندی ها (Bookmarks)