به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 15
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 15 فروردین 90 [ 12:52]
    تاریخ عضویت
    1389-12-01
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    1,566
    سطح
    22
    Points: 1,566, Level: 22
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 15 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    ادامه بدهم یا نه

    با عرض سلام خدمت مشاوران محترم.
    با تشکر از مطلاب خوب و آموزنده ای که در این سایت ارائه شده جا دارد که از مشاوران و دوستانی که مطالب خود را بدون هیچگونه چشم داشتی در اختیار بقیه قرار میدهند قدردانی کنم.
    مناسب دیدیم که با طرح مشکلم در اینجا هم گره ای از مشکلم باز کنم و هم شاید به دوستانی که مشکل مشابهی دارند کمکی کرده باشم.
    من و همسرم یک سال هست که ازدواج کردیم من 29 سال و همسرم 28 سال دارد.ما 2 ماه با هم دوست بودیم و یک سال نامزد و بعد هم عروسی کردیم.توی مدت نامزدی و ازدواج با هم مشکل داشتیم ولی فکر میکردم همه از این مشکلها دارند و مشکلات ما حل شدنی هست.البته سر بعضی از مسائل در دوران نامزدی به همسرم میگفتم که ما به هم نمیخوریم و ازش تقاضا میکردم که هنوز که اتفاقی نیافتاده از هم جدا بشیم ولی اون میگفت که الان دیگه دیر شده و همه خانواده من در جریان هستند و آبروم میره و مخالفت میکرد و من هم اینها رو به این حساب میذاشتم که نمیخاد از من جدا بشه و با اختلافایی که داریم هنوزم من رو دوست داره.بعد از ازدواج هم سر مسائل کوچکی با هم جر و بحث داشتیم که فکر میکردم عادی هست و تو همه زندگیها هست ولی چیزی که به نظر من تو همه زندگیها نیست و تو زندگی ما هست این بود که هیچکدوم از ما گذشت کافی رو نسبت به هم نداشتیم و نداریم و توقعهای بالایی از هم داشتیم و تو زندگیما همش من وتویی بود من میگفتم تو چرا فلان کارونکردی اون میگفت مگه تو کردی که من بکنم و هر دوی ما کاملا غد و مغرور بودیم وسر هر مشاجره ای با هم قهر میکردیم و تا 2-3 روز حتی 1 هفته حرف نمیزدیم و همیشه همسرم توی یک اتاق دیگه میخوابید موقعی که قهر بود.البته روزهای خوب و آفتابی هم داشتیم تو زندگی ولی خوب...تا اینکه بعد از چند وقت موبایل همسرم خونه جا موند و من موبایلشو چک کردم و متوجه اس ام اس های مشکوک شدم و وقتی به اون شماره زنگ زدم متوجه شدم که اون یه خانوم هست. و دیگه سرتون رو درد نیارم که چه بر من گذشت و چه حالی داشتم و فقط از همسرم میپرسیدم مگر من چیکار کردم که تو با من اینکارو کردی و اون هم حسابی ناراحت شده بود و فقط التماس میگفت من اشتباه کردم و دیگه تکرار نمیکنم ولی من نمیتونستم بهش اعتماد کنم و از طرف دیگه هیچ تجربه ای راجع به این مسائل نداشتم و موضوع رو با پدر مادرش و پدر خودم در میون گذاشتم و اونها هم همون حرفهای همسرم رو زدن البته همسر من بعد از اینکه پای بزرگترها به این قضیه باز شد و دید که آبروش رفته مدعی شد و گفت که همش تقصیره اینه و من نمیخوام دیگه باهاش زندگی کنم و میخوام طلاقش بدم.خلاصه با توجه به تضمینات و قولهایی که پدر و مادرش دادن و نه خودش تصمیم گرفتم که ادامه بدم به زندگی ولی خودم هم میدونستم که هیچ تضمینی برای من وجود نداره.
    بعد از گذشت اون قضیه من متوجه شدم که همسر من به صورت پنهانی فیلمهای...و عکسهای.... میبینه در صورتیکه ما در روابط جنسی هیچ مشکلی با هم نداریم(البته مسائل مطرح شده توسط کاربر blue skyخیلی در مورد بررسی این مسئله به من کمک کرد)و این مسئله خیلی منو اذیت کرد فکر میکردم من براش جذاب نیستم و یا تحریک کننده نیستم.و این خیلی منو اذیت کرد .هر دفعه این مسائل رو بروش میاوردم و اون میگفت که منظور خاصی از دیدن این فیلمها نداره ولی من قانع نمیشدم.
    حالا بعد از گذشت چند وقت و دعوای کوچک سر مسئله ای مسخره همسرم درخواست طلاق داده و ما قراره که از هم جدا بشیم من الان خیلی ناراحت و دلشکسته هستم نه به خاطر اینکه دارم از همسرم جدا میشم بیشتر به خاطر اینکه توی یک رابطه شکست خوردم و چرا از ابتدا نسبت به مسائل سطحی نگری کردم.البته مادر همسرم میگه که اون اینکار فقط به خاطر ترسوندن تو کرده ولی من با اینکه هنوز جدا نشدم ولی حس میکنم از لحاظ عاطفی طلاق گرفته ام.
    حالا بعد از اینهمه پر چونگی میخواستم نظر شما رو راجع به این مسئله بدونم به نظر شما من باید چیکار کنم البته هیچ انگیزه ای برای بهبود بخشیدن به رابطه ام ندارم مگر ننگ طلاق و نگرانی خانواده ام.ولی اگر بدونم که زندگی دوباره با مردی که سر هر مسئله کوچکی حرف طلاق رو پیش میکشه و به اصول وفاداری هیچگونه پایبندی نداره به صلاح من نیست سعی میکنم با خانواده ام کنار بیام.

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 03 شهریور 99 [ 16:54]
    تاریخ عضویت
    1387-12-29
    نوشته ها
    359
    امتیاز
    14,355
    سطح
    77
    Points: 14,355, Level: 77
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    655

    تشکرشده 679 در 210 پست

    Rep Power
    52
    Array

    RE: ادامه بدهم یا نه

    حرف زدن راجع به طلاق ساده است. توي دعوا خيلي راحت ميشه بحثش رو پيش كشيد، اما وقتي پاي عمل به ميون مياد، اوضاع اونقدر جدي ميشه و عواقب زيادي پيدا مي كنه، كه حتما حتما بايد چند تا كارشناس خبره بشينن و ببينن واقعا طلاق (اين آخرين راه حل) راه حل مشكله يا نه.
    اگه همسرتون توي هر دعوا از طلاق حرف ميزنه، شايد به اين خاطره كه نمي تونه به روش ديگه اي اعتراض خودش رو نسبت به كار شما نشون بده، يا مي خواد بگه كه به شدت و بسيار زياد از كار يا رفتا شما ناراحت شده. مثل كساني كه توي دعوا همديگه رو به كشتن تهداد مي كنن.
    من عقيده داشتم زندگي مشترك يعني 50 درصد گذشتن از خواسته هاي خود، اما ظاهرا اين مقدار خيلي بيشتر از اين حرفهاست. وقتي شما بدوني كه توي زندگي (حداقل چند سال اول) بايد از بعضي از خواسته هاي خودت به خاطر حفظ زندگي صرف نظر كني، راحت تر با اين مساله كنار مياي.
    ميشه بگين مساله اي كه همسرتون به خاطر اون در خواست طلاق داده چيه؟

  3. 2 کاربر از پست مفید mostafun تشکرکرده اند .

    mostafun (یکشنبه 22 اسفند 89)

  4. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 14 اسفند 90 [ 23:46]
    تاریخ عضویت
    1387-7-21
    نوشته ها
    1,027
    امتیاز
    8,463
    سطح
    62
    Points: 8,463, Level: 62
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 287
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    4,165

    تشکرشده 4,222 در 1,018 پست

    Rep Power
    119
    Array

    RE: ادامه بدهم یا نه

    سلام بیتا راد عزیز
    به انجمن همدردی خوش اومدی ، امیدوارم با بهره گیری از همدردی ، بهترین تصمیم رو برای زندگیت بگیری

    به نظر من شما و شوهرت هز دو به یه اندازه برای زندگیتون کم گذاشتین ، پس هنوز جای امیدواری هست ، که اگر بخوای میتونی دوباره این زندگی رو بسازی ، من نمی خوام بگم وقتی شوهرتون خیانت کرده ، اشتباهی نداشته ، ولی به نظر من معمولا در این مشکل هر دو پایه زندگی مقصر هستند ،

    پس بیتای عزیزم از همین حالا شروع کنید ، از خودتان شروع کنید ، اگر شما تغییر پیدا کنید مطمئن باشین ، نتیجه خوبی می گیرید ، به نظر من برای جبران هیچ وقت دیر نیست ،
    البته این تغییر شما نباید به خاطر نتیجه گرفتن باشه ، منظورم اینه که از همین امروز که تغییر میکنی ، انتظار نداشته باش شوهر شما هم از فردا تغییر بکنه و زندگی گل و بلبل شروع بشه ، نه ، این پروسه زمانبر هست ، ولی مطمئن باش شدنی هست

    باید ریشه های این اختلاف رو پیدا کرد ، ببینی کجاست ، ببینی کجا ها کم گذاشتی برای زندگیت؟ از نو شروع کن ، ولی نه با هدف تحمل کردن ، که تحمل کردن هی وقت مشکلی رو حل نخواهد کرد ، بلکه با هدفی بزرگتر تلاش را اغازکن ، با هدف ساختن ، و اقدام مسئولانه ، که


    خواستن ، توانستن است

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 15 فروردین 90 [ 12:52]
    تاریخ عضویت
    1389-12-01
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    1,566
    سطح
    22
    Points: 1,566, Level: 22
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 15 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ادامه بدهم یا نه

    نقل قول نوشته اصلی توسط mostafun

    ميشه بگين مساله اي كه همسرتون به خاطر اون در خواست طلاق داده چيه؟
    همونطور که گفتم سر یک مسئله مسخره و ساده در مورد اختلاف نظر داشتن در مورد زمان نظافت منزل.

    گل مریم عزیز ممنون از همدردی ولی نمیدونم الان چه اتفاقی برام افتاده که اصلا به فکر سازش نیستم.
    الان یک هفته هست که از مشاجره ما میگذره و من اصلا باهاش صحبت نمیکنم نمیدونم چرا ولی اصلا دوست ندارم ببینمش وقتی میاد تو خونه میرم تو اطاقم و در رو میبندم و خودم رو به کارهای دیگه سر گرم میکنم.به نظر من دعوا تو هر خانواده ای هست تو هر رابطه ای هست ولی چرا اون باید کار رو به اینجا بکشونه.پس مطمئنا کسی که باید برای جبران این ناراحتی اقدام کنه اون هست و اگر واقعا از شرایطش ناراحت من بهش سخت نمیگیرم و تا هر جا که پیش بره باهاش پیش میرم.

  6. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 بهمن 90 [ 15:12]
    تاریخ عضویت
    1389-11-25
    نوشته ها
    215
    امتیاز
    3,790
    سطح
    38
    Points: 3,790, Level: 38
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    227

    تشکرشده 229 در 108 پست

    Rep Power
    35
    Array

    RE: ادامه بدهم یا نه

    بیتا ی عزیز من با سختگیری مخالفم اما از نظر من گاهی لازمه و به نظرم همون دفعه اول که گوشیشو دیدی و...... باید خیلی جدی باهاش برخورد میکردی و شما که خانواده هارو در جریان گذاشتی باید خیلیییییییییییییییی سختگیرانه تر برخورد میکردی که الان اجازه همچینکاری رو به خودش نمیداد به نظرم باید با بزرگتری که توانایی دادن ارامش رو به هردوتون داره کمک بخای و از مشاور راهنمایی بخای چون نباید بزاری همینطور بمونه

  7. کاربر روبرو از پست مفید شاپرک جون تشکرکرده است .

    شاپرک جون (دوشنبه 16 اسفند 89)

  8. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 15 فروردین 90 [ 12:52]
    تاریخ عضویت
    1389-12-01
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    1,566
    سطح
    22
    Points: 1,566, Level: 22
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 15 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ادامه بدهم یا نه

    شاپرک عزیز
    من اتفاقا خیلی سختگیری کردم خیلییییی ولی شرحش زیاد میشد و نتونستم بنویسم.ولی خوب بلاخره دیدم که باید بهش یک فرصت دیگه بدم و برای همین کوتاه اومدم.


    دیروز همسرم به بهانه ای سر صحبت رو با من باز کرد (البته نه صحبت بر سر مشکلات)صحبت معمولی ولی من هنوز باهاش سر سنگین هستم و جواب سر بالا بهش میدم چون به هر حال کار کمی نکرده هر چند که به قول مادرش فقط برای ترسوندن سر لج و لجبازی اینکارو کرده.حالا احتمالا امشب باهاش صحبت کنم چون میدونم همسرم کسی نیست که شروع کننده صحبت بر سر مشکلات باشه همیشه ترجیح میده مشکلات رو فراموش کنه تا در موردشون صحبت کنه.
    بازم ممنون از همدردیتون

  9. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 18 مرداد 90 [ 10:03]
    تاریخ عضویت
    1389-11-30
    نوشته ها
    132
    امتیاز
    2,424
    سطح
    29
    Points: 2,424, Level: 29
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    198

    تشکرشده 198 در 76 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ادامه بدهم یا نه

    سلام

    اول های صحبتت خیلی شبیه داستان من و همسرم هستش. ما هم از همون نامزدی مشکل داشتیم و با ندیده گرفتن مشکلاتمون زندگیمون رو شروع کردیم. حالا همین مشکلات کوچیک برامون شدن فاجعه من شرح مختصری از مشکلاتم رو توی موضوع "همسرم مثل خیلی هاست!" آوردم.
    اینها رو می خوام برات بگم که ببینی اگر برخوردت متفاوت بود چه اتفاقی ممکن بود بیافته...
    من در زندگی مشترک اصلا مغرور نیستم. زمانی که همسرم می گفت چرا مامان تو فلان کار رو نکرد، یا چرا تو فلان کار رو نکردی، من هیچ وقت در جواب نمی گفتم چرا مامان تو نکرد، یا چرا تو نکردی، یا می گفتم چشم یا می گفتم مامانم بزرگتره نمی تونم مجبورش کنم ولی هر کاری می خوای بگو من انجام بدم و جبران کنم... خلاصه همه مشکلات رو همین جوری می گذروندم ولی اون اونقدر گیر می ده تا دعوا راه بی افته... ولی الان حس خیلی بدی دارم و از اینکه همه چیز رو توی دلم ریختم احساس افسردگی می کنم و اینقدر احساساتم رو سرکوب کردم که اون شور و هیجان خودم رو از دست دادم.

    بگذار خیلی راحت بهت بگم، از نظر من:
    اول از اونجایی که ما طاقتمون کمه نمی بایست چنین زندگی ای رو شروع می کردیم.
    دوم اینکه نمی بایست قهر رو خیلی طولانی کرد. حالا به هر ترتیبی که بشه... مثلا من بهانه کردم که از تاریکی می ترسم، برای همین اون هم مجبوره شبها زود بیاد خونه و هم اگر بره توی یه اتاق دیگه به بهانه ترسیدن می رم پیشش.
    سوم تا جایی که ممکنه نمی بایست پای بزرگ تر ها رو وسط بکشی، وقتی که آبروشون بره دیگه میزنن به سیم آخر.
    چهارم با تمام این وجود همونطور که خودت گفتی یک خانم طلاق گرفته در جامعه جایگاه مناسبی نداره و مشکلاتش هزار برابر بیشتر از این چیزهایی هستش که تو الان توی زندگی مشترکت داری. درسته که با اولین اشتباهی که کردیم خودمون رو از داشتن یه زندگی بدون عیب و ایراد و رویایی محروم کردیم ولی اگر واقع بینانه به موضوع نگاه کنی کم تر کسی تونسته یه زندگی رویایی داشته باشه. پس حداقل کاری که می تونی بکنی اینه که همین زندگی نسبی رو از دست ندی. زندگی فقط سفید و سیاه نیست. می تونی یه زندگی نسبی داشته باشی.

    حالا که موضوع جدی شده می بایست با پا در میونی حل بشه. خوبیش اینه که دادگاه به این راحتی ها کسی رو طلاق نمی ده. با توجه به اون طور که تو داستان رو تعریف کردی اشتباه تو فقط در لجبازی و عدم گذشت و غرور بی جا بوده در حالیکه که همسرت به غیر از این اشتباهات خیانت کرده و درخواست طلاق داده، پس از اونجایی که اشتباهات تو کوچکتر از اشتباهات همسرت هستش اون می بایست جبران کنه و شما در صحبت ها نگو که با طلاق موافقی ولی بگو که اون اشتباهات بزرگی انجام داده و از دستش ناراحت و دل شکسته هستی و باید جبران کنه.
    به هیچ عنوان خانه ات رو ترک نکن و بگو تا زمانی که همسر او هستی خانه ای جز اینجا نداری و فقط پس از دریافت برگه طلاق و تقسیم حق و حقوق می تونی خونه رو ترک کنی، بگو مامانت نمی ذاره اینجوری بری خونه اش، اگر مادر شوهرت هم باهات خوبه به اون هم بگو که نذاره همسرت شبها اونجا بمونه. اصلا برای حل مشکلاتتون پیش قدم نشو. ولی اگر اون یک قدم برداشت، غرورت رو کنار بذار و سریعا تاکید می کنم سریعا تو هم یک قدم و حتی یک قدم و نیم جلو برو. در ضمنی که میذاری بابت کاری که کرده عذرخواهی کنی، تو هم بهش بگو که اشتباهاتت رو قبول داری و سعی در جبرانشون داری. از لجبازی و غرور بی جا دست بردار.
    اگر با مادر شوهرت خوب هستی و ائن قصد در آشتی دادن شما داره باهاش تماس بگیر و درد و دل کن، بهش بگو خانواده همسرت رو دوست داری، همسرت رو دوست داری ولی خیلی دلت رو شکسته، بگو به امید داشتن یه خانواده گرم و مهربون ازدواج کردی، بگو دلت می خواد بچه داشته باشی و همسرت بابای بچه هات باشه.
    ازاش بخواه که به پسرش بگه کار خوبی نکرده، چون پسرها مادرشون رو خیلی دوست دارن و به حرفشون توجه می کنن.
    وقتی همه مقدمات آماده شد، اونوقته که تو و همسرت باید از اول شروع کنید، مثلا اون با خانواده اش بیان خونه تو، مثلا می تونی مادر شوهرت و پدر شوهرت رو دعوت کنی ولی به شوهرت نگی که تو دعوتشون کردی و اونها هم یه گلی، کادویی چیزی بگیرن برات و بعد از شام یا موقع خداحافظی و یا یه وقت مناسب موضوع رو پیش بکشن و بگن جوونی کردین، اشتباه کردین و همدیگرو ببخشین، حیفه که یه زندگی بهم بخوره.
    بیتای عزیز سرت رو درد آوردم، بعد از این مرحله انگار یه شروع تازه دارین و این بار باید خیلی دقت کنین که دیگه اشتباهات قبلی رو تکرار نکنین. از این مرحله به بعدش رو من دقیقا نمی دونم و چون دوره خیلی حساسه و با یک اشتباه دوباره به حالت قبل برمی گردین.
    امیدوارم زیاد پر چونگی نکرده باشم. موفق باشی

  10. 3 کاربر از پست مفید negar_a تشکرکرده اند .

    negar_a (یکشنبه 22 اسفند 89)

  11. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 15 فروردین 90 [ 12:52]
    تاریخ عضویت
    1389-12-01
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    1,566
    سطح
    22
    Points: 1,566, Level: 22
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 15 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ادامه بدهم یا نه

    نگار عزیز
    مرسی بابت توصیه هات حرفهات به دلم نشست و ازت ممنونم.کاش این غرور بی جا نبود .به هر حال من اخلاق من اینطوری شکل گرفته و برام سخته که روی غرورم پا بذارم در حالیکه میبینم اون هم هیچ اقدامی نمیکنه.ولی سعی خودم رو میکنم و بازم ممنونم

  12. 3 کاربر از پست مفید bita-rad تشکرکرده اند .

    bita-rad (یکشنبه 22 اسفند 89)

  13. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 15 فروردین 90 [ 12:52]
    تاریخ عضویت
    1389-12-01
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    1,566
    سطح
    22
    Points: 1,566, Level: 22
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 15 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ادامه بدهم یا نه

    سلام
    باز من اومدم با مشکلاتم
    نمیدونم از کجا شروع کنم ببخشید که اگر مطالب در هم ریخته هستند
    البته تو همین تاپیک نوشتم که در جریان مشکلات من و همسرم قرار بگیرید
    چند شب کنار همسرم نشسته بودم که یک جمله به ذهنم میومد که معنی اون رو نمیدونستم چون گوشی همسرم نزدیکم بود از دیکشنریش استفاده کردم البته بهش گفتم که گوشیت رو بده من این کلمه رو سرچ کنم وقتی داشتم کلمه رو تو گوشیش میزدم دیدم که با گوشه چشمش داره نگاه میکنه که من یه وقت جای دیگه نرم من هم کنجکاو شدم و رفتم سراغ اس ام اس هاش اولین اس ام اس رو باز کردم از یکی از دوستانش به اسم امید که من اصلا نمیشناختم توی اس ام اس نوشته بود که سلام ع.... خوبی؟شماره تلفن محسا رو ردیف کردی؟
    به همسرم گفتم محسا کیه که تو قرار شمارشو ردیف کنی.گفت چی؟من ندیدم این اس ام اس رو. درصورتیکه اس ام اس باز شده بود.بعد گفت حتما اشتباه شده.بهش گفتم اسمت رو نوشته چه جوری اشتباه شده. گفت من اصلا نمیدونم چیه قضیه.ولی من با نگاه کردن به چشمهاش فهمیدم که یه چیزی شده دوباره صورتش سفید شده بود دستاش یخ زده بود رو پیشونیش عرق کرده بود.هرچی اصرار میکردم که بگو چی شده هی طفره میرفت و به من میگفت تو بازم قاطی کردی.و این باعث میشد که من بیشتر ناراحت بشم و بیشتر سعی کنم که ثابت کنم یه چیزی هست و من خیالاتی و شکاک و به قول خودش مریض نیستم.
    گفتم میخام زنگ بزنم بابام بیاد دنبالم منو ببره دیگه نمیتونم دوباره تحمل کنم.البته با خوندن نوشته های بالا متوجه میشید که این دومین بار هست که این موضوع پیش میاد و من با توجه به سابقه بدی که ازش داشتم و اینکه خودش هم توضیحی نمیداد که محسا کی هست و قضیه چیه زنگ زدم به پدرم که بیاد دنبالم البته اینو بگم که از من خواهش میکرد که زنگ نزنم و بهم میگفت که دوباره شروع نکن و من هم از اون خواهش میکردم که به من بگو جریان چی هست تا بین خودمون حلش کنیم ولی از اونجایی که من همسرمو میشناسم میدونم تا جایی که بتونه عقب عقب میره و تنها وقتی توضیح میده و حرف میزنه که رسیده باشه گوشه دیوار و جایی برای عقب رفتن نداشته باشه.برای همین مجبور شدم به پدرم زنگ بزنم.راستش خودمم خجالت میکشیدم که دوباره بابام بفهمه که چنین موضوعی پیش اومده.
    پدر من اومد و بر خلاف دفعات قبل که خیلی خوب و دوستانه باهاش حرف میزد خیلی محکم و به عنوان پدر من باهاش صحبت کرد و بهش گفت تا حالا به عنوان یه دوست باهات حرف زدم ولی از این به بعد به عنوان پدر دخترم باهات حرف میزنم البته هیچ توهینی نکرد ولی بهش گفت تو حق نداشتی دختر من ببری دادگاه و حق نداری دست رو دختر من بلند کنی.همسرم جلوی پدرم باز میگفت این شکاک هست و الکی گیر میده و من اصلا نمیدونم جریان چی هست.
    من با شنیدن این حرف خیلی حرص خوردم و تصمیم گرفتم با گوشی خودم زنگ بزنم به دوستش و به همسرم گفتم مگر نمیگی چیزی نیست پس من زنگ میزنم روی اسپیکر پدر من هم هست میشنوه دیگه اگر من اشتباه کردم هر کاری که بگی میکنم. وقتی زنگ زدم به دوستش گفتم سلام من محسا هستم ع.... گفته که با من کار داری اونم سلام علیک کرد و گفت ع.... یه شماره تالیا به من داده بود که مسدود بوده و حالا محسا خانم اگر بخایم برنامه بزاریم چه جوری میشه من حالم بد شده بود اصلا نمیدونستم چی باید بگم اصلا نمیفهمیدم چی شنیدم بهش گفتم یعنی چی گفت البته جا هم از خودم هست مامانم اینا رفتن مسافرت. بعد من بهش گفتم من زن ع.... هستم اونم جا خورد با اینکه متوجه شده بودم محسا چه کسی هست بازم پرسیدم و اون هم بعد از من و من کردن گفت خانم محسا یه زن خراب که پول میگیره رابطه برقرار میکنه و گفت که از طریق یکی از دوستام شنیدم که ع.... کسی رو میشناسه(البته اول گفت میشناسه ولی بعد گفت من گفتم میشناخته)برای همین زنگ زدم تا شمارشو بگیرم.
    دیگه بعد از شنیدن این صحبتها همسرم حرفی واسه گفتن نداشت پدرم هم گفت بیا بریم خونه و به همسرم گفت من امشب امانت دارم دخترم رو میبرم و اون هم گفت اگر رفت دیگه برنگرده(پررویی که شاخ و دم نداره)
    من فردا صبحش برگشتم تا دفترچه بیمه و شناسنامه یه سری وسایل رو بردارم که دیدم ایشون قفل در رو عوض کرده بهش زنگ زدم که بیخود کردی و... اونم گفت بهت گفتم که اگر رفتی حق نداری برگردی.و هی گوشی رو قطع میکرد و من هم بهش زنگ زدم که اگر تا نیم ساعت دیگه اینجا نباشی میام دم محل کارت که دیگه مجبور شد بیاد . وقتی اومد به پدرم هم گفتم بیاد که جرات نکنه جلوی اون دست رو من بلند کنه.اونجا هی میگفت که سریعتر وسایلت رو جمع کن و برو میخوام برم سر کار منم گفتم حالا که اینطوره منم میمونم ه8مینجا و از این جا جایی نمیرم.خلاصه اینطوری شد که من برگشتم همون روز ظهر مامانم اومد و باهاش حرف زد ولی دوباره همون حرفهای تکراری که من بچه بودم و شما گولم زدید و جادو جمبل برای من گرفتی و دیگه نمیخام و بره مهرشو بزاره اجرا و ...خلاصه یه سری توهین به مامانم توی روش کرد که اینجا باید بگم که من رو خانوادم خیلی حساسم و حالتی شاید بدتر از جنون به من دست داد و زورم که به خودش نمیرسید ولی حمله کردم سمتش و نتونستم بزنم که هیچ کتک هم خوردم و این باعث شد حرصمو سر وسایل خونه خالی کنم یه کاسه شیشیه ای نزدیکم بود که زدم شکوندم .البته خیلی خیلی به من و خانوادم توهین کرد و من هم مثل خودش هر توهینی که میکرد جوابشو میدادم البته فکر کنم با چند درجه پایینتر.الان کاملا به این نتیجه رسیدم که نمیتونم با کسی که حتی نمیتونه در مورد اشتباهاتی که میکنه توضیح بده حتی نمیتونه اشتباهاتشو جبران کنه البته جبران بخوره فرق سرش حتی نمیتونه تکرار نکنه زندگی کنم.دیروز مادرشون زنگ زده به من میگه ما که گفتیم تاییدش نمیکنیم.منم گفتم اگر شما واقعا این حرفو زده بودین ما خیلی باید احمق بوده باشیم که با شما وصلت کردیم.امروز پدرش زنگ زده و گفته که میخاد بعد ازظهر بیاد و با من حرف بزنه گفت اگر خواستی به خانوادت هم بگو بیان.اصلا دوست ندارم با پدرش روبرو بشم چون خیلی آدم بی احساس و بدون رودربایستی هست از اون دسته آدمهایی که همیشه دست پیش میگیره که پس نیافته.حالا امیدوارم بتونم با آرامش باهاش صحبت کنم و البته از خانوادم هم کمک میگیرم. امشب میخام دیگه اتمام حجت بکنم یا رومی رومی یا زنگی زنگی.یا باید بیاد و دست از این کاراش و حرفهاش که تو هر دعوایی میگه دست برداره چون واقعا بریدم و یک سال و نیم هست که این حرفهارو تو گوشم میخونه و از خانواده من به خاطر توهیناش معذرت بخاد و من هم همینطور از خانواده اون.و یا اینکه جدا بشیم تا هر کسی دنبال زندگی خودش بره.
    بازم ببخشید که انقدر طولانی شد.

  14. کاربر روبرو از پست مفید bita-rad تشکرکرده است .

    bita-rad (شنبه 21 اسفند 89)

  15. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 15 فروردین 90 [ 12:52]
    تاریخ عضویت
    1389-12-01
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    1,566
    سطح
    22
    Points: 1,566, Level: 22
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 15 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ادامه بدهم یا نه

    بازم سلام
    برام جالب که 25 تا بازدید داشتم ولی کسی نظری نداده حتما حوصله خوندن نداشتید نصفه ول کردید رفتید.شایدم خوب واقعا نظری ندارید.احتمال اینم هست که نحوه نگارش من مشکل داشته نمیدونم.
    ولی به هر حال من ادامه میدم
    دیروز پدر ع... اومد با توپ پر هم اومد و گفت که به نظر من حق با پسرم هست و اگر منم جای پسرم بودم و زنم بهم محل نمیذاشت میرفتم سراغ یه زن دیگه
    ببینید دیگه اون موقع چه حالی به من دست داد.گفتم خوب پس منم همین حق رو دارم؟گفت نه تو جامعه ما زن حق این کارهارو نداره ولی اسلام و شرع و.... به مرد این حق رو داده.به من گفت چون ایشون یک سال از شما بزرگتر هست شما همش نگرانی که یکی دیگه بیاد و ایشون رو از چنگ شما در بیاره.وایییییییی خدا همین الانم دارم حرص میخورم.البته این حرفهارو همیشه تکرار میکنه باباش حالا میفهمم که پدر و پسر چقدر شبیه هم هستند.
    خلاصه سرتون رو دردر نمیارم که تو جمع 4 نفره ما(خودمون باباهامون)چه گذشت ولی من 2 تا شرط گذاشتم البته اسم شرط روش نذاشتم اسم راه کار روش گذاشتم.1-اینکه ایشون و من باید بریم مشاوره و از طریق مشاوره ببینیم میتونیم با هم زندگی کنیم یا نه.2-ایشون باید به یک سکسوتراپ مراجعه کنه تا رفتارهاشون برسی بشه که بیمارگونه هست یا طبیعی.
    البته فکر نمیکردم که قبول کنه ولی بعد از تایید پدر خودشون و پدر من که میگفتند که خیلی کار خوبی هست ایشون هم قبول کردند.
    امروز بعد از کمی تحقیق یک مرکز مشاوره پیدا کردم که برای همین امروز بهم وقت بده و حالا باید ساعت 5 بریم مشاوره تا ببینیم خدا چی میخواد.

  16. کاربر روبرو از پست مفید bita-rad تشکرکرده است .

    bita-rad (چهارشنبه 25 اسفند 89)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:51 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.