یک بار با همسرم کنار رور زیبای شهرمون نشسته بودیم ..شب بود و خیلی فضا رمانتیک بود..یک ماه شب چهارده تابان..بوی خوش..و صدای رودخانه!!
خیلی رمانتیک شد نه..!!
اونم دستشو گذاشته بود پشت من و منم گاهی خیلی لطیف نگاهش می کردم و اون پاسخ می داد..
گفتم..عزیزم داشتم فکر می کردم یک روز که از کشیک میای من بهترین لباسمو برات می پوشم و غذایی که دوست داری برات آماده می کنم که تو از راه می رسی....من درو برات باز می کنم و می پرم می بوسمت ..تو میری لباساتو در میاری و میای تو آشپزخونه که باهم غذا بخوریم که یک دفعه از پشت منو بغل می کنی و بهم یک گل رز قرمز کادو میدی...بعد سکوت می کردم..اونم رفلکسی که داد این بود که چقدر تصویری که ساختی جالب بود...منم دیگه ادامه ندادم و تو سکوت گذشت....
بعد از اون چند بار این کارو تکرار کردم لباس قشنگ پوشیدم و غذای مورد علاقشو درست کردم و طبق فانتزی ذهنم رفتار کردم که اون گلی نیاورده بود
..من خم به ابروم نیاوردم که دیدم یک بار یک گل رز خوشگل آورد و من در بازخورد این که فانتزیمو ساخته براش یک شب رویایی درست کردم....
دیدم دفعه بعد حتی من آماده نبودم اون گل اورد و منم همان بازخوردو دادم..و اون که عاشق کودک درون شاد و شلوغ منه و بازخورد عالی منو می دید سعی می کرد هربار که نه ولی بیشتر اوقات با یک سورپرایز بیاد..
هرچند سورپرایز کوچک..
من کم کم این رو به همه چیز تعمیم دادم ..براش فانتزی می ساختم و اخیرا اون برام فانتزی می سازه من اجرا می کنم..خیلی زندگی جالب میشه..با اینکه گاهی هردومون خیلی خسته ایم ولی این کار به زندگیمون هیجان داده..
فانتزی ذهنی در واقع ما رو نباید غرق تخیل سازی بکنه..و نباید فکر کنیم اگر فانتزی ساختیم باید همسرمون انجام بده..در واقع ما با فانتزی رویاهامونو غیر مستقیم به همسرمون انتقال می دیم که اگر تخیل پردازی کنیم میشه همان زودرنجی و....اگر مستقیم بگیم که دیگه اون کار ارزش خودشو از دست میده..در واقع خیلی لطیف و زنانه در موقعیت رمانتیک که همسرومون پذیرش بالایی داره از رویاهامون در غالب داستان رمانتیک براش حرف می زنیم..یا عمل می کنه که خوش به حالمون میشه یا نه که بهر حال ما یک شب رکانتیک با بیان آرزوهامون داشتیم..از هر طرف سوده به شرطی که غرق رویا پردازی و خیال بافی کاذب نشیم و انتظاراتمونو بالا نبریم...
[/color]
علاقه مندی ها (Bookmarks)