1368 بود توی کلاس ادبيات نشسته بوديم منتظره استاد ترم اولی ذوق زده.سرم پايين بود پون يه پسره اذيتم می کرد.و قصدش ازدواج بود.که یهو یه پسری از در اومد تو سرمو ناخداگاه بلند کردم چشم تو چشم شدیم .قلبم هوری ریخت. حالم خراب شد دستام لرزید.نمی دونم تو چشماش پاکی صداقت می دیدم.و آرامش خاصی.اون ترم گذشت هر روز شیفته تر می شدم.ولی به پسر معلوم نکردم.چون منتظرش بودم.نيومد ترم دوم اون پسری که قصدش ازدواج بود اومد خواستگاريم.اينقدر رفت و آمد کرد طوری که فاميلامون ديده بودن و بابام هم گفت ازدواج کنين.البته يکم ازش خوشم میومد ولی عشق اون پسر اذيتم می کرد تا اينکه ازدواج کردم به اين ديد که اون پسر دوسم نداره.ولی نتونستم فراموشش کنم.دو ترم به بهانه تغيير رشته مرخصی گرفتم ولی فراموشش نکردم تا اينکهترم چهار باهم سر پروژه کار کرديم اوايل پروژه بود که بحث دوستم بود که گفتم اون نامزده و من ازدواج کردم .وقتی اينو شنيد شوکه شد و من از حال خرابش فهمیدم که دوسم داره.اون شب فکرش اذيتم کرد فرداش قرار بود بريم پيش استاد تو شرکت.رفتيم اون پسر با لپ تاپ من کار کرد من هم کنارش نشستم ازش پرسيدم چرا حالتون خراب شد اونروز و با اصرار من گفت ازتون خوشم میومد و خلاصه من گفتم من از ترم اول عاشقتون بودم وقضیه رو تعریف کردم.بعد هم تلفنی با هم در تماس بودیم تا اینکه ایشون گفت بهتره با چت روی پروژه کار کنيم.و من هم باهاش چت می کردم.که تو همون چت عشقهارو ابراز کردیم.تا اینکه من همه چیزو به شوهرم گفتم که من اون پسرو دوست دارم.ولی شوهرم به پدرم و مادرم و خانوادش معلوم کرد.من ازش قول خواسته بودم که خودمون حلش کنيم ولی همون کارش باعث شد که من ازش متنفر شم.بعد بعضی مسائل پیش اومد که من خواستم طلاق بگیرم.خانواده شوهرم واقعا ...هستند اصلا با من در یک سو نیستند .مسئله کش پیدا کرد طوری که شوهرم چتو بهونه کرد طوری که حتی جلوی خود شوهرم چت میکردم اما عصبی می شدو منو کتک می زد.اون پسرروهم تهدید می کرد تا اینکه منو تهدید کرد که اگه فراموشش نکنم دانشگاه نمیذاره و اون پسره م به خاطره من عقب کشید.حالا من نمی تونم فراموشش بکنم می خوام از شوهرم طلاق بگیرم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)