به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 11 12345678910 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 104
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 26 اسفند 90 [ 01:46]
    تاریخ عضویت
    1388-9-01
    نوشته ها
    262
    امتیاز
    4,329
    سطح
    41
    Points: 4,329, Level: 41
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    876

    تشکرشده 872 در 206 پست

    Rep Power
    0
    Array

    ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)

    به نام خدا
    سلام عليكم و رحمه الله
    دوستان عزيز اين لينك مطلب نميخوام از دستش بدم هست كه يك سال و دو ماه ازش گذشته و حكايت زن و شوهري جوان هست كه با بچه بازي هاي خودشون از هم جدا افتاده و هنوز هم راضي به برگشت نيستن و به زودي قرار هست تكليفشون معلوم بشه . اگه دوست داشتين ميتونيد كل ماجرا رو از اينجا دنبال كنيد :
    لينك آدرس سال قبل مطلب نميخوام از دستش بدم

    خب امروز جلسه دادگاه تمكين هست و رفتيم براي جلسه ، اتفاقا امروز برعكس جلسات قبل تصميم گرفتم اصلا به خانمم نگاه نكنم و اجازه ندم كه با نگاه نكردن هاش من رو اذيت كنه .
    وقت جلسه رسيد و رفتيم داخل .
    نشستيم و سلام عليكم كرديم .
    اقاي قاضي پرسيد خب نسبت به چي اعتراض داري خانم محترم ؟
    گفت : من نبودم و حضور نداشتم شما راي غيابي به نفع ايشون صادر كرديد !
    قاضي گفت : خب گفتيم برگرد سر زندگيت نميخواي برگردي ؟ گفت چرا اما ايشون من رو زده انداخته بيرون و من يه سال هست بلاتكليف هستم . گفت با ادكلن زده تو سرم ، من يه سال هست شكايت نكردم چون دوستش دارم و پدر و مادرم گفتن كه چون فاميل هستيم دست نگه داريم شايد بياد به غلط كردن بيفته و سرش به سنگ بخوره .
    اقاي قاضي رو كرد به من و گفت خب اقا شما چي ميگي ؟ گفتم اقاي قاضي ايشون ادعا داره كه من زدم و انداختم بيرون در حالي كه بنده به هيچ عنوان ايشون رو نزدم و ننداختم بيرون و ايشون الكي ميگه ؟
    گفت خانم شكايت كرده از شما حواست باشه ها اگه اثبات كنه محكوم ميشي ؟ گفتم من اگر انداخته باشم بيرون حقم هست اما چون ايشون دروغ ميگه .
    گفت خانم محترم حالا به فرض هم كه زده باشه يه سال هست ترك منزل كردي كه چي بشه ؟ چون حالا عصباني شده و زدتت بايد يه سال بري خونه بابات ؟ گفت اقاي قاضي من تعهد ميخوام كه ديگه من رو نزنه و خونه مستقل بگيره !
    اقاي قاضي گفت شما هم تعهد بده و قال قضيه كنده بشه برگردين خونه و من گفتم اقاي قاضي بحث خونه جدا يه چيز هست ايشون داره دروغ ميگه يه چيز ديگه ! دروغ ايشون داره شرف من رو هدف قرار ميده ايشون راستشو بگه من خونه جدا هم تهيه ميكنم هيچ مشكلي ندارم . من حاضرم به نمازم به روزه ام قسم بخورم كه ننداختمش بيرون اين هم شهوت من هست كه حداقل يكيشون بايد ميشنيد گفت حاضري قسم بخوري گفتم اره ! خانمم گفت منم قسم ميخورم به قران ، از هيچي هم نميترسم ( منم گفتم بله خوبه خودت هم اعتراف ميكني كه از هيچي نميترسي و ... )
    گفت خيله خب تعهد ميدي كه نزده ام و از اين پس هم نخواهم زد گفتم اره مشكلي ندارم .
    گفت سعي كن خونه هم تهيه كني و ببريش بيرون هيچ مشكلي نيست . بريد زندگي كنيد .
    رو كرد به خانمم گفت خيله خب حالا چي ميگي تمكين ميكني ؟ گفت اره ولي (قاضي صحبتش رو قطع كرد گفت اقا پاشو امضا كن و برو اين خانم زندگي بكن نيست ) .
    پاشدم كه خانمم گفت نه نه زندگي ميكنم هيچ مشكلي ندارم .اقاي قاضي گفت مشكلي نيست پس بيا امضا كن كه تمكين ميكنم .
    داشتيم امضا ميكرديم كه گفت آقاي قاضي من دانشجو هستم قاضي گفت اقا بذار بره درس بخونه پيشرفت علم هست هيچ مشكلي نيست گفتم چشم ، گفت بايد هفته اي هم يه بار برم خونه بابام نميذاشت من برم خونه بابام گفتم الله اكبر دروغ پشت دروغ اخه 4 ماه زندگي چي داره كه من بخوام اينكارا رو كرده باشم مشهد بردم شهرستان بردم تو رو بردم ديگه خودم كه تك نرفتم . اقاي قاضي اين داره از حالا بهونه شروع ميكنه .
    گفت پس اينا هيچي حداقل بريم مشاور گفتم چه بهتر اقاي قاضي بنويس بريم مشاور من هيچ مشكلي ندارم طلا كه پاكه چه حاجتش به خاكه . تو راست بگو مشاور هم حق و ميده به من .
    قرار شد شنبه اگه برگشت خونه بريم مشاور .
    من رو كردم به قاضي گفتم اقاي قاضي همين حالا برگرده سر زندگي خواهش ميكنم ، قاضي رو كرد به من گفت حالا تو هم ضايع اش نكن همينطوري كه نميشه بياد يكي رو بفرست دنبالش بياد . گفتم چشم همين امشب يكي رو ميفرستم دنبالش
    اومديم بيرون وقت مشاور خواستيم كه گفت شنبه بياييد بهتون ميگم كجا برين . گفتيم باشه .
    اومديم اينور تر توي پله ها بوديم كه گفت خودت مياي آدم ميشي ! گفتم شب يكي مياد دنبالت سعي كن باهاش بياي نيومدي هم بي خيال .
    گفت پس اهل زندگي نيستي ؟ گفتم اهل زندگي ام به شرطي كه راست بگي ، بي انصاف من تو رو انداختم بيرون ؟ من زدم اول يا تو زدي ؟ من آدم نفرستادم دنبالت بياي ؟
    گفت توي دعوا دروغ ميگن ديگه ! تازه قانون يكي بزن يكي بخور رو نشنيدي . گفتم من اين حرفا رو متوجه نميشم شما بايد بياي بگي من رو ننداخته بيرون و دروغت رو پاك كني خنديد گفت حالا توي دعوا يه چيزي هست ميگن ديگه . گفت خونه بايد بگيري گفتم حالا جور ميكنم . تا شب خداحافظ اگه برگشتي كه ميبينمت اگه هم نه هيچي .
    جدا شديم رفتيم كه موبايل ها رو بگيريم و خارج بشيم من زودتر خارج شدم گفتم بذار يه بار ديگه صحبت كنم دلشو بدست بيارم . وايسادم جلوي در خروجي خانم ها اومد گفتم كه شب مياي بفرستم دنبالت يه دفعه ديدم با انگشت اشاره كرد به پدرش و گفت با اون حرف بزن !
    نگاه كردم ديدم به به پدرش پشت سرم هست و با دست به خانمم اشاره ميكني كه هيچي نگو و ساكت باش .
    منم گفتم پس تا شب و شروع كردم به راه رفتن .
    داشتم موبايل رو روشن ميكردم كه يه حسي بهم گفت پشت سرت يكي دنبالته نگاه كردم ديدم پدرخانمم داره مياد اول گفتم شايد مسيرشون هست بي خيال شدم دوباره نگاه كردم ديدم داره صدام ميكنه !
    دستمو گرفت گفت بيا بريم يه جاي خلوت كارت دارم ! گفتم اقاي محترم من با شما كاري ندارم ايشون خانم من هست دادگاه هم راي داد كه بايد برگرده خونه اصلا هم با كسي دعوا ندارم .
    گفت بي شرف بي ناموس و فحش هاي ركيك تو عرضه زن نگه داشتن داري اخه . تو اگه عرضه داشتي نمينداختي بيرون از خونه ، منم گفتم اقا فحش نده من عصباني بشو نيستم صبر من تا خداست اصلا هم تحريك نميشم ، فكر امروز رو وقتي ميكردي كه حاج بايرام اومد دنبالش و نذاشتي بياد . گفت من خونه نبودم گفتم خونه بودي ولي نيومدي تو جمع به پدر منم فحش دادن توي خونت هيچ مشكلي ندارم .
    اون به كنار چرا خواهرهام اومدن گفتي كه احمد از چشم من افتاده و ديگه اصلا مهم نيست برام گفت اره از چشمم افتادي گفتم خب چيكارم داري تو هم از چشم من افتادي اصلا بي خيال اون زن من هست هيچ كسي هم نميتونه از من بگيرتش حالا هر چي زور داري بزن .
    گفت اره كاري ميكنم كه به غلط كردن بيفتي و فحش بي ادبي داد كه خيلي خيلي توهين بزرگي بود اما من خودم رو اماده كرده بودم و ميدونستم يه روز ميرسه كه بايد بشنوم پس دوباره گفتم با اين چيزا منو نميتوني عصبي كني .
    گفت توي مادر ... و حمال انداختي بيرون حالا ( صحبتش رو قطع كردم گفتم اگه من انداختم بيرون من حمالم ولي اگه خودش اومده بيرون و تو برديش تو حمالي ) ايندفعه تحمل نكرد و يقه من رو گرفت و من هم گفتم يقه رو ول كن آي مردم نگاه كنيد شاهد باشيد ميخواد منو بزنه نميذاره برم خونم ، گفت كاري ميكنم خودت هم نفهمي از كجا خوردي گفتم هر چي ميخواي انجام بده الانم بيا بريم پيش قاضي ببينم چي ميگي اخه گفت پيش قاضي چيكار دارم ولي من برگشتم پيش قاضي گفتم اقاي قاضي باباش داره من رو ميزنه ميگه تو غلط كردي اومدي تمكين خواستي و توهين ميكنه .
    قاضي گفت اي بابا به اون چه ربطي داره گفتم اين يه سال هم اون نميذاشت بياد ديگه دست خودم نبود چشمام پر از اشك شد گفت تو كاريت نباشه يه نفر رو شب بفرست دنبالش اگه نيومد بيا اينجا من محكومش ميكنم الان برو اگه ميتونيش بيارش پيش من اگه نه هم كه برو خونه يه جوري من كه نميتونم بيام بدرقه ات كنم گفتم چشم و خداحافظي كردم .
    با اين حساب راي تمكين به نفع من صادر شد و ايشون مي بايست امشب برگرده حالا مشخص نيست ولي با طرز برخورد پدرش عمرا نميذاره برگرده . توكل به خدا
    برامون دعا كنيد .
    يامولاعلي

  2. 12 کاربر از پست مفید m25teh تشکرکرده اند .

    m25teh (چهارشنبه 20 بهمن 89)

  3. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1387-6-12
    محل سکونت
    همدردی
    نوشته ها
    2,295
    امتیاز
    31,060
    سطح
    100
    Points: 31,060, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    11,614

    تشکرشده 12,542 در 2,269 پست

    Rep Power
    256
    Array

    RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)

    عجب قصه ای شده این زندگی.
    دوست عزیز ، بنظر من موضع اولتون که به پدرش گفتین با شما کاری ندارم خوب بود و بهتر بود که باهاشون هیچ صحبتی نمی کردید.
    حالا گذشت ، نمی دونم امشب کی رو میخواید بفرستید خونه پدر خانوم ت خانمتون رو بیاره . اما اگه جای شما بودم خودم می رفتم دم در اما وارد خونه نمی شدم و از اف اف و یاموبایل ازش می خواستم بیاد. اگه میومد پائین با هم می رفتیم بیرون و شام می خوردیم .
    یه نکته مهم : اصلا و ابدا راجع به مشکلمون و این یه سال و خورده باهاش حرفی نمی زدم ، اگه او می خواست شروع کند سعی می کردم در ادامه حرفای دیگه ای بزنم (حرفائی شبیه به حرفای ابتدای آشنائیمون ) اما اگه اصرار داشت که حرف بزنه سعی می کردم فقط گوش بدم . و دقیقا بفهمم چی بهش گذشته در این مدت.

    امیدوارم خداوند گشایشی در کار شما حاصل کنه که نتیجه اش آرامش شما و زندگی تون باشه

  4. 11 کاربر از پست مفید baby تشکرکرده اند .

    baby (چهارشنبه 20 بهمن 89)

  5. #3
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 آذر 91 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    4,074
    امتیاز
    23,640
    سطح
    94
    Points: 23,640, Level: 94
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 710
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    16,488

    تشکرشده 16,567 در 3,447 پست

    Rep Power
    425
    Array

    RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)

    چقدر خوب .
    اگر واقعا همينجوري پيش بري خيلي جاي اميدواري است خواهش مي كنم چند بار با تمركز بيشتر چند بار بازي ها را بخوان و در بازي هاي باباش شركت نكن و خونسرد باش و به خودت مسلط باش و ازش چيزي هم بدل نگير .

    بگذار اين شرايط بحراني تمام بشه . مشاورخيلي به شما كمك خواهد كرد . تا زمان مشاوره گرفتن تو كوتاه بيا.

    حس خوبي دارم و توكلت به خدا .انشالله همه چيز درست ميشه . نمودار دادگاه امروز كه فوق العاده است .

  6. 8 کاربر از پست مفید ani تشکرکرده اند .

    ani (پنجشنبه 21 بهمن 89)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 08 آذر 90 [ 09:35]
    تاریخ عضویت
    1389-8-03
    نوشته ها
    97
    امتیاز
    2,509
    سطح
    30
    Points: 2,509, Level: 30
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    128

    تشکرشده 130 در 56 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)

    دوست عزیز احساس میکنم خانومتون سخت پشیمونه بهش فرصت بده تا جبران کنه در ضمن من تقریبا همه پست هاتون و خوندم و نمیدونم چرا فکر میکنم پدر خانومتون دلش نمیخواست زندگی دخترش خراب بشه و اینکه تو دادگاه صداتون کرد شاید نمیخواست تهدیدتون کنه یا حرف بدی بزنه ولی اینکه شما گفتید کاری باهاش ندارید قاطی کرد و بد و بیراه گفت، شما این طوری فکر نمیکنید؟ بهتر نبود مودبانه بگید ایشالا توی یه فرصت بهتر با هم صحبت میکنیم و فعلا مهمترین چیز بازگشت خانومم به خونست؟ حالا که گذشت ولی از این به بعد یه خرده بیشتر احترامش و نگه دار چون هر چی باشه کلی برای خانومت زحمت کشیده تا به این سن و سال و ازدواج با شما رسیده. راستی اگه ایشالا برگشت خونه به نظرم فعلا تا چند وقت بنا رو بذارید رو محبت و نزدیک شدن دلاتون به هم موفق باشید

  8. 6 کاربر از پست مفید همسفر65 تشکرکرده اند .

    همسفر65 (چهارشنبه 20 بهمن 89)

  9. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    141
    Array

    RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)

    منم هم دلم روشنه که ان شاء ا... هر آنچه که به صلاحتون هست براتون اتفاق می افته!
    لطفا همین خونسردی رو داشته باشید و به تلاشتون ادامه بدید!

  10. 6 کاربر از پست مفید del تشکرکرده اند .

    del (چهارشنبه 20 بهمن 89)

  11. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مرداد 91 [ 03:14]
    تاریخ عضویت
    1389-7-26
    نوشته ها
    128
    امتیاز
    3,417
    سطح
    36
    Points: 3,417, Level: 36
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 83
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    259

    تشکرشده 267 در 88 پست

    Rep Power
    26
    Array

    RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)

    خوشحالم که این تایپک جدید با خبرهای خوش شروع شد.

    همیشه تایپک شما رو میخوندم و همیشه دعا می‌کردم.

    یه توصیه: درسته دلتون از دست پدر خانمتون پر هست، اما هرچی‌ باشه بزرگتر هست و احترامش واجبه.پدر شما و پدر خانمتون نداره، هردو پدر هستن و شما به عنوانه داماد واجب هست که هیچوقت بی‌ احترامی نکنید. بهرحال یک روزی همین پدر می‌خواد پدر بزرگ فرزند شما بشه.....

    اگر من جای شما بودم، همهٔ این سختی‌ها رو فراموش می‌کردم و دوباره از نو شروع می‌کردم...



    موفق باشید

  12. 6 کاربر از پست مفید azadehh_mm تشکرکرده اند .

    azadehh_mm (پنجشنبه 21 بهمن 89)

  13. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 27 آذر 91 [ 18:02]
    تاریخ عضویت
    1389-8-28
    نوشته ها
    725
    امتیاز
    3,175
    سطح
    34
    Points: 3,175, Level: 34
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,056

    تشکرشده 2,054 در 617 پست

    Rep Power
    86
    Array

    RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)

    امیدوارم که امشب برګردند و مساله را پیچیده تر نکنند.
    اګر برګشتند ګله نکنید. سرد نباشید.
    حتی اګه نمی تونی ګرم باشی، حد اقل بی تفاوت باش نه سرد.
    اون هم حتما تو این مدت فکر کرده و عاقل تر شده.

    من حس کردم خانومتون دلش می خواد برګرده و زندګی کنه. ولی خب یه کم هم بخاطر پدرش مجبوره که ...
    خودم را ګذاشتم جای ایشون. به اشتباهات قبلیشون کاری ندارم. اما فقط در همین مقطع یک کم کار سختیه که بخواد حرف پدرش را نشنیده بګیره. بذار احترام پدرش را هم داشته باشه. بهش نګو چرا طرف پدرت رفتی یا ...

    دامادی که این همه فرصت بده به عروسش برای تمکین ( منظورم اوایل ازدواج است )، معلومه که خیلی خیلی صبوره.
    بخاطر این همه صبرتون بهتون تبریک می ګم.

  14. 2 کاربر از پست مفید بهشت تشکرکرده اند .

    بهشت (چهارشنبه 20 بهمن 89)

  15. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 مرداد 92 [ 13:58]
    تاریخ عضویت
    1388-5-24
    نوشته ها
    1,224
    امتیاز
    2,219
    سطح
    28
    Points: 2,219, Level: 28
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    7,577

    تشکرشده 8,600 در 1,498 پست

    Rep Power
    139
    Array

    RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)

    نقل قول نوشته اصلی توسط بهشت
    امیدوارم که امشب برګردند و مساله را پیچیده تر نکنند.
    اګر برګشتند ګله نکنید. سرد نباشید.
    حتی اګه نمی تونی ګرم باشی، حد اقل بی تفاوت باش نه سرد.
    نه! این پیش زمینه ذهنی را که آنها میایند که وضعیت را خراب کنند، بنداز دور! خانومت داره میاد زندگی کنه! وگرنه طلاقش رو گرفته بود. آنچه که آنها را ممکن است تحریک کند این است که حس کنند دخترشان بی عزت شده، پس
    حتما حتما حتما هم سعی کن گرم باشی! و خودت رو از بازگشت خانومت (همانگونه که واقعا خوشحالی) خوشحال نشون بده! بابا! زنی گفتن مردی گفتن! و کلی عزتش بذار.

    به هر حال تبریک میگم. که بالاخره خانوم خودش مجبور شد! بگه دوست داره برگرده سر زندگیش، چون شما هیچکدام از سیگنالها را نگرفتی. و فقط میخواستی برنده دعوای حقوقی باشی.
    دیالوگ دادگاهت با خانمت end بی مهارتی بود. و با پدر شوهرت هم یک جورایی تحریک آمیز!
    خواهشا حالا که خانمت بر میگرده یک طوری بیارش که احساس عزت کنه. (باز خدا پدر قاضی را بیامرزه که بهت توصیه کرد که کسی را بفرستی دنبالش) و همانطوور که بی بی محترم گفتند امشب را به یک خاطره خیلی خوب براش نبدیل کن. سعی کن دل پدرشوهرت رو هم بعدا یک جورایی بدست بیاری. ولی خوب خیلی هم قاطی نشو باهاش.
    شما بدتر از من آخر منفی بینی هستی. ضمنا خیلی تو نخ بعضی حرفها نرو.
    توصیه مهم: 1. از کل کل با خانمت و زنده کردن حرفهای گذشته بپرهیز
    2. هرچند که پیش خودت فکر میکنی پیروز این ماجرا شما بودی! اما این را نه تنها به روی خانومت نیار، بلکه سعی کن که حرمت و عزتش را بیشتر از گذشته نگه داری و بیشتر از قبل به نیازهای عاطفی اش توجه کنی. بخدا ما زنها برا دو کلمه حرف قشنگ حاضریم همه زندگیمون رو فدا کنیم.
    موفق باشید

  16. 8 کاربر از پست مفید بی دل تشکرکرده اند .

    بی دل (چهارشنبه 20 بهمن 89)

  17. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 تیر 91 [ 18:24]
    تاریخ عضویت
    1388-11-09
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    3,644
    سطح
    37
    Points: 3,644, Level: 37
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 6
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    472

    تشکرشده 490 در 114 پست

    Rep Power
    34
    Array

    RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)

    ايشالا كه خانومتون برگرده سر خونه زندگيش .حيفه كه زندگيتون به خاطر اشتباهات كوچيك از هم پاشيده بشه .و اختلافاتي كه شما و همسرتون داشتين در مقايسه با چيزهايي كه توي تالار ديدم خيلي ناچيزه . و اميدوارم روزهاي زيبايي رو در كنار هم و براي هم بسازين

  18. 3 کاربر از پست مفید saint mary تشکرکرده اند .

    saint mary (پنجشنبه 21 بهمن 89)

  19. #10
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,001 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array

    RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)

    m25teh گرامی

    در ادامه بیشتر تجربه خواهی کرد که صبر و سازگاری مثبت بسیار کارسازه . مخصوصاً اگر با ادب و احترام حتی در مقابل کسانی که بی ادبی و بی احترامی دارند همرا باشه .

    دیالوگ خودت با خانم و پدر خانومت رو یه بار مرور کن و سعی کن شکل دیگری را هم ترسیم کنی تا جایی که هیچ نشانی از بی احترامی در اون نباشه ( یعنی الفاظ و کلام را طوری تنظیم کن که مورد منفی در آن نباشه ) این یک تمرین عملی هست و قطعاً در مواجهه های بعدی به شما کمک خواهد کرد .

    همانطور که دیگر دوستان گفتند که وقتی خانمت برگشت با او مهربان باش . منم همین توصیه را می کنم و عرضم اینه که هر چقدر خوبی کنی خوبه ، و کمترین نتیجه اش آرامش وجدان و روسفیدی در پیشگاه خدا و خودت هست ، پس با او با تکریم برخورد کن ( نه با انفعال ) در عین قوت مهربانی ، در عین قاطعیت نرمش و لطافت ، این برای خانم شما جذابه .


    موفق باشی .

  20. 7 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (سه شنبه 03 اسفند 89)


 
صفحه 1 از 11 12345678910 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ترس های مبهم و استرس
    توسط مدیرهمدردی در انجمن اضطراب و استرس
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 31 خرداد 92, 12:37
  2. داستان غم زندگیه من
    توسط پدربزرگ در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: جمعه 23 تیر 91, 11:05
  3. داستان زندگی کارافرین برتر کشور..احد عظیم زاده
    توسط بهار.زندگی در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: سه شنبه 13 تیر 91, 14:49
  4. نقش ورزش در کاهش استرس(مدیریت استرس)
    توسط keyvan در انجمن تاثیر متقابل ورزش و روان
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: جمعه 21 فروردین 88, 10:57
  5. داستانی از عشق (داستان کوتاه)
    توسط هوشیار در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 19 شهریور 87, 17:12

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:27 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.