سلام hasty
خدای من تو چقدر خسته ای؟!! و چقدر احساس تنهایی؟!!!
امید و توکل همه ما باید به خدا باشه... باید صبور باشیم... اما این یک بخش و حتی یک بخش مهم از مسئله است. همچنین تحمل کردن سختی ها هم بخش مهم دیگری است.
اما همه اینها به این مفهوم نیست که خود را منفعل، و مجبور بدانیم.
دقیقا همانجا که این حس را می کنیم(حس عدم انتخاب و اجبار)، همانجا لحظه ناآرامی ، تنش و فشار است.
من به دقت مطالب شما را مرور کردم. فشارهای فزاینده ای وجود دارد. هم از طرف مادرتون و هم از طرز نگرش اطرافیان و حتی اعضاء خانواده.
این بدترین حالته که یک انسان به اشتباه تصور کند که از ماهیت انتخابگری خود دور شده است و یک موجود مفلوک شده که فقط باید منتظر بماند که چه پیش می آید.
معمولا چنین حسی وقتی پیش می آید که ما توانایی تغییر را بلد نیستیم، یا بلد هستیم اما خود را در انجام آن ناتوان می بینیم.
در چنین مواقعی به قول روانشناسان دچار درماندگی آموخته شده می شویم. درماندگی آموخته شده اینست که وقتی چندین بار و مکررا به دربسته ای می خوریم و احساس می کنیم نمی توانیم موفق شویم، این درماندگی را به همه مسائل تعمیم می دهیم، یاد می گیریم همیشه و در همه مسائل زندگی چنین فکر کنیم که درمانده ایم. و ما قادر به تغییر و انتخابگری نیستیم.
( اما واقعیت این نیست، حتی اگر ما صد بار در صد راه موفق نشویم ، از نظر منطقی اینطور نیست که حتما در راه صدو یکم هم شکست بخوریم).[/
لذا از نظر اولویت بندی مشکلها:
مادرتون و مسئله وسواس را با اجازه شما در اولویت دوم قرار می دهم.
الویت اول خود شما هستید.
برای من شما اهمیت بیشتری در تغییر این اوضاع دارید.
یعنی اگر بنا باشد تغییری در این وضعیت پیش بیاید، باید بدانیم از کجا شروع کنیم. و شما نقش خود را دقیقا بلد باشید.
بیشتر وقتها شکست ما به خاطر عدم بینش و عدم مهارت صحیح ما هست. با کلیاتی که از خانواده خود گفته اید، به نظر می رسد علاوه بر مادرتون که دچار وسواس شدید هست، سایر اعضاء خانواده هم دقیقا روش صحیح حل این مشکل را بلد نیستند!!!
حالا این سئوال پیش می آید که :
- برای کسب بینش و مهارت برای چنین مشکلی پدر شما چند بار با مشاور خانواده شخصا مشورت کرده است؟ ( منظورم درمان وسواس نیست، منظورم نحوه برانگیختن مادرتون جهت درمان است و اینکه وظیفه پدرتون در این میان دقیقا چیست؟)
- برادرتون چه تبحری در این زمینه آموخته است؟
فراری بودن پدر و برادرتون نشان می دهد که آنها چنین مهارتی را کسب نکرده اند و ساده ترین راه حل را که فرار از مشکل و... هست انتخاب کرده اند.
روشهای پدر و برادرتون ناکارامد هست. آنها در این مشکل سهیم هستند. چرا که به خاطر اینکه نمی دانند برخورد با یک فرد وسواسی باید چگونه باشد، روشهایی اتخاذ کرده اند که از قضا شدت وسواس را افزایش می دهد.
- نکته مهمتری هم هست و اینکه وسواس در فضا و خلاء که به وجود نیامده است. به این معنا که وسواس یک رگه های شخصیتی دارد، اما محیط می تواند آن را روز به روز شدید کند یا کاهش دهد.
واقعا اعضاء خانواده چه شناختی نسبت به عوامل به وجود آورنده وسواس، عوامل نگهدارنده وسواس، و عوامل تشدید کننده وسواس دارند.
خب مسلم است که کسی انتظار ندارد که اعضاء خانواده همه روانشناس باشند، اما چه اقداماتی جهت فهم این مشکل داشته اند، مطالعات، مشورت با متخصصین و....
اینکه ما صرفا چند بار به پزشک مراجعه کنیم و چند تا قرص به فرد وسواسی بدهیم که درمان نیست.
قرص فقط برای کاهش آن شدت بحران زا مشکل است. یعنی از طریق دارو درمانی آن پیک و شدت بحران را کاهش می دهیم تا بیمار بتواند و شرایط پیدا کند با روان درمانی نحوه کنار آمدن با وسواس را بیاموزد.
- خود شما هم علیرغم دل مهربانتان و مسولیت پذیری زیادی که در قبال خانواده و به خصوص خواهرتون داشته اید و از همه مهمتر تسلیم شدن به یک فرد بیمار ، منجر شدید که همه به این روش عادت کنند و خودتان از درون از هم بپاشید.
شاید باورش براتون مشکل باشه ، اما یکی از دلایل اصلی ایجاد و شدت وسواس، تعارض های افراد هست.
همچنین سرکوبی احساست.
همیشه روانشناسان توجه ویژه ای روی این احساسات داشته اند.
* وقتی احساس رها شود مشکلات ارتباطی ایجاد می شود و وقتی که احساس سرکوب می شود مشکلات شخصی و شخصیتی در فرد به وجود می آورد ، اضطراب و وسواس همیشه با هم عجین هستند. این دو همیشه با هم رفیقند. و سرکوبی احساسات و تعارضهایی که فرد به لحاظ این سرکوبی احساسات حس می کند اساس و ریشه وسواس هستند.
با این توصیف 2 نکته دیگر هم باید برایتان روشن شود
1 - یک فرد وسواسی مثل مادرتان ممکن است، شرایط پر فشاری را درون خود حس کند که شما ندانید( نه به خاطر وسواس، بلکه مسائل دیگر)، و سرکوبی حس هایش منجر به این مشکلات به مرور شده است.
برای همین است که افرادی که وسواسی هستند از نظر دیگران آدمهای بدون احساسی دیده می شوند. چون آنها همیشه احساسات خود را ( مثبت یا منفی) سرکوب کرده اند و تعارضات خود را حل نکرده اند، بلکه درون خود ریخته اند. ( در این بخش بسیار مطالب هست، که صرفا از طریق مشاوره های حضوری با روانشناس بالینی قابل حل هست)
2 - اما نکته دوم که برای شما مهم است، باید بدانید چون شما هم با موانعی در این خانواده روبرو هستید، و احساساتتان را درون خود حبس می کنید، ممکن است دچار مشکل شوید. اگر وسواس نشوید، امکان افسردگی و ... می تواند مطرح باشد.
خلاصه و نتیجه گیری:
1 - برای حل یک مشکل به جای اینکه روی احساسات خود( که غالبا) منفی است تمرکز کنیم، بهتر است از نظر منطقی دنبال چاره باشیم.
2 - اگر در حل یک مشکل( مثل وسواس مادرتون) یک راه بسته است( عدم رضایت مادرتون به بستری)، باید سایر راه حلها را بررسی کنیم.
3 - جهت بررسی همه راه حلها، نیاز است که از یک مشاور خانواده یا یک روانشناس بالینی به صورت حضوری بهره بگیرید. (برای این کار باید دقیق و جزئی تمام مسائل خانواده شما یک به یک بررسی شود و نقاط ضعف و قوت خانواده شناسایی شود، و راه حلهای منطقی وعلمی که هنوز طی نکرده اید، اجرا گردد)
4 - باید روی نقش خودتون متمرکز شوید. این به این معنا نیست که باید تحمل کنید، این به این معناست که نباید کارها و مسئولیت انجام نشده دیگر خانواده را شما به صورت افراطی به دوش بکشید. و به جایش مسئولیت های جدیدی را مبتنی بر مدیریت خانواده بر اساس بینش و مهارتهای آموخته شده به کاری گیرید و پیش ببرید.
5 - با کمک مشاور باید مشکلات خانواده را در چند طبقه قرار بدهید. و الویت بندی کنید. تا یکی از مشکلات فدای مشکل دیگر نشود. مثلا وسواس یک مشکل است، فراری بودن پدرتان از خانواده یک مشکل است، افسردگی و بی انگیزه شدن شما و عدم فراهم کردن موقعیت برای ورود خواستگار مشکل دیگر است.
حالا باید اولویت ها روشن شود.
6 - برای شما مهمترین اولویت خودتون هستید. ( تعجب نکنید، من مسئله مادرتون را خوب می فهمم) یعنی باید کمر همت ببندید و همه انرژی خود را متمرکز کنید که بینش و مهارت خود را به حداکثر برسانید به طوری که به جای انجام مسئولیت های افراطی در خانواده ، به مانند یک روانشناس خبره، بدانی تا چه میزان باید مسئولیت دیگران را به عهده بگیری، تا چه اندازه باید جسارت داشته باشی، چه برخوردی با مادرتان کنید و ....
7 - اما همه این بندها مانند یک ماشین در خدمت شماست. و ا ین ماشین هرگز حرکت نمی کند مگر اینکه بنزین داشته باشد. اگر ماشین بنزین نداشته باشد باید هلش دهی... و این خیلی خسته کننده تر هست. آیا شما به اندازه ای که به اولین پمب بنزین برسید بنزین دارید؟
می دانی بنزین جهت حرکت های بالا چیست؟
.
.
.
.
.
.
.
.
امید،
امید به خـــــــــــــــــــدا،
امید به خودت که خلیفه او در زمینی،
و باید آگاهانه گام برداری
و مسئـــــولیت ما
حرکت صحیح
است
علاقه مندی ها (Bookmarks)