سلام به همه
نمیدونم از کجا شروع کنم.راستش من 3 ماهه باردارمو از روز اول که فهمیدم مادرم تو بیمارستان بود و من روزگار سختی رو گذروندم . از همون اول قرار گذاشتم با شوهرم که به پدر و مادرش چیزی نگه تا من اولین سونومو بدم تا خاطرم که از همه چی جمع شد بعد به مامانش اینا بگیم. و از طرفی جاریم که دختر خاله شوهرمه وقتی باردار شد بعد 3 ماه به ما گفت .از این رو شوهرم قبول کرد که ما هم بعد از سونوگرافی اول بگیم موضوع رو. در ضمن شوهرم خیلی ذوق و شوق داشت به مامانش بگه . تا اینکه ما 2 شب پیش به قصد گفتن موضوع راهی خونه مادر شوهرم شدیم. راستش من به شوهرم مدام گوشزد میکردم که مادرش زیاد خوشحال نمیشه از این خبر اما شوهر طفلیم باور نمیکرد و میگفت مگه میشه ناراحت بشه !!!!! حتما خوشحال میشه !!
خلاصه ما رفتیم و وقتی خواستیم بگیم شوهرم از شوق قرمز شده بود. من گفتم ما اومدیم که یه خب بهتون بدیم و خدا داره به ما یه کوچولو میده . مادر شوهرم سرخ و سفید شدو اخماش رفت تو هم و با حالت التهاب و عصبانیت گفت : من که میدونستم . میذاشتین ماه 4 و 5 میگفتین. بعد با یه حالت تحقیر و زورکی که از صد تا فحش بدتر بود رو به تلوزیون کردو گفت چیکار کنم ، مبااارک باشه !!!!!!!!
وای دنیا رو سرم خراب شد. راستش من توقع داشتم که از اومدن بچه من خوشحال نشه و یا به خاطر اینکه موضوع رو بی اهمیت جلوه بده اینطور رفتار کنه اما شوهر طفلی اصلا توقع نداشت راستش رنگش پرید .از خجالت سرخ شد و فقط دستپاچه شد گفت خوب بریم دیگه ....
منم که خشکم زده بود تو دلم به بی سیاستی مادر شوهرم خندیدم و از خونه آمدیم بیرون . انقد رفتار مادر شوهرم توهین آمیز بود که خواهر شوهرم بهم پیام داد که غصه نخورم !!!! شوهر طفلیم هم خورد زیز ذوقش . حالا به نظر شما چه راهی میشه در پیش گرفت با این رفتا مادرشوهر !!!!! مطمئناً این حساسیت ها بیشتر خواهد شد. چکار کنم ؟؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)