با سلام
من 22 سال سن دارم و حدود یکسال میشه که با یکی از هم کلاسیام دوستم یعنی اولش باهم دوست شدیم و حالا بعد از یکسال فک میکنم که فرد مناسبی برای ازدواج با خودم پیدا کردم
آدم منطقی هستم و سعی کردم که از روی احساسات تصمیم نگیرم و تمام جنبه های ممکن رو چه از نظر فردی، چه از نظر خانوادگی و ... بررسی کردم و انتخابم رو انجام دادم البته تصمیم هردوی ما اینه که بد از تموم شدن درسمون باهم ازدواج کنیم و سن 22 سالگی برای ازدواج زوده دوس داریم که 25-26 سالگی ازدواج کنیم که حداقل یکسری از مشکلاتمون از جمله ادامه تحصیل و کار و شرایط اقتصادی حل بشه
خدارو شکر با هم سر خیلی از مسائل هم عقیده ایم و در مورد کوچکترین مشکل باهم سر فرصت صحبت میکنیم و سعی میکنیم حلش کنیم
در مورد مشکلات بعد ازدواجم هم اگاهی دارم
رابطه واقعا خوب عاطفی هم با هم داریم
خلاصه مرادم از طرح مسائل بالا اینه که در مورد هر چیزی تا اونجا که شده و تونستم فکر کردم که تصمیم درستر و آگاهانه تری بگیرم
باری، مشکل من متاسفانه در گذشته نامزدمه
اون قبل از من با یکی برای یه مدت کوتاه( حدود 2-3 ماه ) آشنا شده بود که من به واسطه هم کلاسی بودن کاملا در جریان این رابطه بودم بعد از این مدت رابطشون کاملا قطع شد
حقیقتش داشتن این رابطه از نظر من مشکلی نداره ولی مشکلی که من پیدا کردم و اصلا نمی تونم حلش کنم اینه که یهو یه فکری که نمی دونم چیه (در مورد دوستیشون) میاد سراغم که کل بدنمو به هم میریضه طوری که اصلا نمیتونم بش فک نکنم. خیلی غریبه و عین ملیخولیا کل فکرمو مشغول میکنه
کاش میدونستم این چیه ولی نمیدونم و همین باعث میشه نتونم حلش کنم
این رابطه و نامزدم برام واقعا مهمه و به هیچ قیمیتی حاضر نیستم بخاطر این فکرهای احمقانه خرابش کنم
طرفم رو دوس دارم ولی میترسم این فکر و مشکل من مارو از هم جدا کنه
من و اون داریم واسه آیندمون تلاش میکنیم شاید یکسال زیاد نباشه ولی تقریبا هر لحظشو باهم بودیم و این پیوند عمیقی بینمون ایجاد کرده طوری که تو کل دانشکده و هم ورودیامون همه مارو مثال میزنن
نمیخوام فیلم هندی تعریف کنم ولی این رابطه واسم واقعا مهمه و میخوام ادامه داشته باشه و به خاطر این مشکل حاضر نیستم از دستش بدم
ممنون میشم کمکم کنید
راهنمایی درست شما حتما میتونه آینده منو عوض کنه
منتظر جواب و همدردیاتون هستم
علاقه مندی ها (Bookmarks)