به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 اسفند 89 [ 18:02]
    تاریخ عضویت
    1389-5-27
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    1,985
    سطح
    26
    Points: 1,985, Level: 26
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    ماجرای عشق به یکی از دخترای فامیل و بی قراری من

    سلام حالتون خوبه ؟ وقت همه به خیر

    پسرم . 20 سالمه و دانشجو هستم -

    یک بار در دوران دبیرستان از رشته تجربی به کامپیوتر در فنی حرفه ای تغییر رشته دادم .. اما این به خاطر علاقم بوده .. و الان شاید یکی از موفق ترین افراد شهر در رشته ی خودم هستم . اوایل سرزنش میشدم . اما الان که خانواده و اقوام موفقیتم رو میبینن واقعا بهم تبریک میگن . پدرم از صمیم قلب دعام میکنه . و خوشحاله که موفق هستم و در حین تحصیل هم در امد دارم هم پس انداز برای آیندم

    واقعا هم به فکر آیندم هستم . درآمدم از طریق اینترنته .. به حدی که شاید خیلی از باباها در امدشون به درآمد من نرسه . خدا ر شاکرم . چون تو این راه خیلی زحمت کشیدم


    حدود چند سالی بود که هر بار بعد از مسافرت به شهر زادگاهمون و دیدار اقوام .. من علاقه ی خاصی برای دیدن یکی از دخترای فامیل داشتم ..

    خب یه احساس طبیعی که تو همه بوجود می آد . مخصوصا اگر اون دختر زیبا باشه .. خوش رفتار باشه .. خانواده اصیل داشته باشه .. محصل .. و هم اینکه متین و با حیا .

    من زیاد به احساسم توجه نمیکردم . و همیشه احساسم رو کنترل میکردم . تنها احساسی که بهشون داشتم این بود که گاهی به ذهنم میومد که همسر آیندم همچین مشخصاتی داشته باشه ..


    بعد از گذشت زمان .. همین چند ماه .. در حالی که اصلا به فکر این حرفا نبودم و سرم تو کار درس و کار اینترنتیم بود .. یه شب یه خوابی دیدم که از اون موقع تا حالا که شیش ماه میشه کلا جریان زندگیم رو عوض کرده.

    همون دختر فامیلمون .. (فرض کنید اسمش رویا هست )

    توی خواب در حالی که موهاش باز بود و حجابی روی سرش نبود .. طرف من اومد و به من لبخند زد ..

    همین خواب چند ثانیه ای کافی بود برای شروع اتفاق ها .

    از لحظه ی بیدار شدن از خواب واقعا احساس متفاوتی داشتم به این رویا خانوم . چه جوری بگم . متحول شدم. رویا برام شد یه آرزو . یه عشق حقیقی .

    بعد از چند ماه قرار شد برای یه عروسی سفر کنیم به شهر زادگاهمون .

    نمیدونید چقدر احساسم متفاوت بود به دفعه های قبل ..

    هیچی بگذریم . بعد از اینکه رفتیم .. توی عروسی رویا خانوم رو دیدیم .

    فردا شبه عروسی قرار شد خانوادگی یه سر به خونشون بزنیم . چون مادرم با پدر رویا خانوم نسبت فامیلی خیلی خیلی نزدیکی دارن . (فرض کنید پسر عمو دختر عمو)

    اون شب من عزمم رو جزم کرده بودم .. در حالی که کسی از احساس من به فریبا خبر نداشت . میخواستم فرصتی پیدا کنم و به رویا از علاقم بگم ..

    امام تاسفانه وقت نشد. چون همه بودن و مهمانی هم که رسمی بود .

    تقریبا آخرای مهمونی که شد .. دلم رو زدم به دریا ... در حضور همه ی افراد .. از جمله پدر و مادرش و پدر و مادرو و دایی هام و ..

    گفتم : رویا خانوم . شما امسال که کنکور دادین رشته ی فیزیک قبول شدین ؟

    رویا خانوم هم جواب داد بله .

    تو همین لحظه بود که ناگهان به زبونم اومد : تبریک میگم .

    رویا خانوم هم گفت مرسی .

    واقعا لحظات سختی بود. . داشتم از خجالت آب میشدم .. اما خب چیکار میتونستم بکنم ..




    اون مهمونی تموم شد و وقتی که برگشتیم به مادرم گفتم به رویا علاقه دارم . مادرم چیزی نگفت .

    من که حدود 6 ماه بود نمازم رو به دلیل ضعیف شدن اعتقاداتم ترک کرده بودم .. اولین نمازم رو همون شب خوندم . اون هم با کلی اشک و گریه.

    از اون شب تا حالا من با خدا دوست شدم . بهترین ارتباط رو دارم . یه احساسی دارم که هیچ چیز نمیتونه جایگزینش بشه . عاشق خدا شدم . همیشه از خدا سلامتی رویا و خانوادش رو میخوام . دعا میکنم اگه به صلاح هست به هم برسیم . گرچه فکر نرسیدن بهش خیلی سخته .

    اما خودم رو اماده کردم . اماده ام که با نرسیدن به رویا چقدر درد دلام رو با خدا بگم . چقدر واسه خدا گریه کنم و وفاداریم رو به خدا حتی با نرسیدن به رویا هم نشون بدم .


    توی دانشگاه همه ی کلاسهامون مختلطه ..

    دریغ از کوچکترین احساسی که به کسی داشته باشم .. .



    و اما اتفاق مهم :

    بعد از بازگشت از اون سفر به شهر خودمون بی قراریهای من شروع شد ..

    به حدی بود که بعد از گذشت تنها چند روز از بازگشت از سفر من دست به گوشی شدم و شماره ی رویا رو گرفتم تا مستقیما ازش خواستگاری کنم. کاری که میدونم شاید درست نبود .. اماطاقتم تموم شده بود. فکر اینکه من کوتاهی کرده باشم و رویا هم ازدواج کنه عذابم میداد ..


    به رویا زنگ زدم :

    من : سلام . حال شما خوبه ؟ سلامتین ؟
    رویا : سلام . مرسی
    من : ببخشید رویا خانوم . من حامد هستم . میخواستم اگه وقت دارین در رابطه با یه موضوعی باهاتون صحبت کنم .

    رویا : چه موضوعی ؟
    من : فقط قبلش میخوام فعلا به هیچکی حتی خانوادتون چیزی نگین !
    رویا : خاطرتون جمع . بگین .

    من :

    شروع کردم به گفتن از عشقم بهش و گفتم که برای ازدواج میخوامش .. من دو سال دیگه مدرک تحصیلیم رو میگیرم .. اما دوست دارم با شما ازدواج کنم و شما همسر رویاهای من هستی و ..

    رویا :

    نه .. من اصلا قصد ازدواج ندارم !!!
    چه الان چه ده سال دیگه . منتفیه . شمام فراموش کن و اصلا منتظر نباش ...

    خیلی قاطع گقت . خیلی خونسرد بود ..



    بعد ازاین تماس تلفنی تا چند روز شکست خورده بودم .
    اما بعد از چند روز متوجه اشتباهم شدم .

    رویا حتما دختر خوبی بوده که به من جواب منفی داده . کار من اشتباه بوده . مادرم هم قبلا گوشزد کرده بود باهاش تماس نگیرم .. اما اینکار رو کردم ..

    از اون تماس تا الان روز به روز من حسرت عشق رویا میسوزم . تنها شخصی که باهاش درد دل میکنم خداست .

    قرار شده عید مادرم از خانوادشون رسما خواستگاری کنه .. و من هم خیلی منتظر و گرفتار اینکه چه کار کنم که رویا جواب مثبت به من بده ؟

    چرا رویا با من اونجوری حرف زد ؟

    آیا اصلا خواستگاری از الان برای یکی دو سال آینده درسته ؟

    رویا و خانوادش اصلا از میزان موفقیت من در زندگیم و تحصیلم اطلاعی ندارن .

    من چیکار کنم ؟ آیا لازم نیست که قبل از خواستگاری رویا بیشتر از من و زندگیم مطلع باشه ؟

  2. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 بهمن 94 [ 04:40]
    تاریخ عضویت
    1389-3-25
    نوشته ها
    2,890
    امتیاز
    27,971
    سطح
    98
    Points: 27,971, Level: 98
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 379
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    15,041

    تشکرشده 10,678 در 2,786 پست

    حالت من
    Moteajeb
    Rep Power
    339
    Array

    RE: ماجرای عشق به یکی از دخترای فامیل و بی قراری من

    به جای اینکه تو احساساتتو بگیری تو دست اختیارتو دادی دست احساست.انتظاراتتو از همسرت تعیین کردی؟می دونی

    چی می خوای؟حتی اگر تعیین کرده باشی تا 7 هشت سال دیگه نظرت عوض می شه.توصیه ی من فراموش کردنه

    تا وقتی به پختگی لازم برسی.داشتن شغل و احساس علاقه به یه دختر دلیل نمی شه فوری ازدواج کرد.احساسی

    الآن داری در واقع همون احساس نیازی که به بر قراری رابطه با جنس مکمل داری.اگر به اخلاق پایبند نبودی یا دوستی

    دختر و پسر جا افتاده بود مسلمن پیشنهاد دوستی می دادی.

  3. 3 کاربر از پست مفید فرهنگ 27 تشکرکرده اند .

    فرهنگ 27 (پنجشنبه 28 بهمن 89)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 اسفند 89 [ 18:02]
    تاریخ عضویت
    1389-5-27
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    1,985
    سطح
    26
    Points: 1,985, Level: 26
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ماجرای عشق به یکی از دخترای فامیل و بی قراری من

    ممنون از پاسخت "فرهنگ 27 عزیز"

    در مورد رابطه و دوستی پسر بین دختر شاید باور نکنی که چقدر فرصت ها هست اما من اصلا بهشون فکر نمیکنم.

    نه میخوام خودمو گول بزنم و نه شما رو اما راحت بهتون بگم . اگه قرار بر دوستی و رابطه با دختر بود تا الان شاید بیش از صد مورد بوده .

    اما من نه دوست دارم . نه اینکه خوشم میاد .

    رویا رو هم واسه رابطه ی دوستی نمیخوام . من قصد ازدواج باهاش دارم .

    خدا هم شاهده که شاید یکبارم نشده که من فکری غیر اخلاقی در مورد رویا بکنم . به شما حق میدم که به من بگین 20 سالگی دوران احساساته .. اما شما هم خیلی از قسمت های توضیحات من رو در نظر نگرفتی.

    رابطه ام با خدا و توضیحاتی که راجع بهش دادم.

    من اینطور نیستم که فقط نقاط مثبت رویا رو دیده باشم و چشمم روی موارد دیگه بسته باشه . نه

    از هر لحاظی ستجیدمش .

    مادرم هم به خاطر سنم میگه زودته . اما خودش قرار عید ازشون خواستگاری کنه .

    میگه که دست رو بد دختری نگذاشتی که من بخوام جلوتو بگیرم و مانعت بشم . خانوادشون رو کامل میشناسیم . رویا رو کامل میشناسیم .

    اما شما میگی من چیکار کنم ؟

    وایسم رویا ازدواج کنه و من ...

    همینکه بیست سالمه باید صبر کنم و سرنوشت رو به دست باد بسپارم ؟ من نمیخوام رویا رو از دست بدم.

    رویا رو برای خودم نمیخوام .

    من هر دومون رو برای رسیدن به عشق خدا و یه زندگی زیبا و پر آرامش میخوام .

    راستی من هفت هشت سال چرا !!!؟

    من نهایتا اگر خدا بخواد با رویا ازدواج کنم .. نهایتا دو یا سه سال دیگه قصد نامزدی و ازدواج دارم .

    البته اگر رویا نشه ... نمیخوام تیریپ بذارم بگم که من خودمو میکشم و با هیشکی ازدواج نمیکنم..

    اما اگر رویا نشه حداقلش تا همون 28 ... 29 سالگی اصلا نمیخوام به کسی فکر کنم.

    اگر از احساساتم بپرسم که میگه هیچ وقت ازدواج نمیکنم . اما منطقی که بهتون بگم .. اگر رویا نشه تا هفت یا هشت سال دیگه اصلا به ازدواج فکر نمیکنم و مشغول شغل و تحصیل خودم میشم ..


  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 اردیبهشت 92 [ 16:23]
    تاریخ عضویت
    1389-4-01
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    4,956
    سطح
    45
    Points: 4,956, Level: 45
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,162

    تشکرشده 2,174 در 573 پست

    Rep Power
    83
    Array

    RE: ماجرای عشق به یکی از دخترای فامیل و بی قراری من

    سلام و خوش اومدی
    به جای این همه غصه خوردن و بی قراری به همون خدایی که عاشقش شدی بسپار و بذار اگه خواست خدا بود به هم برسید.
    شما با این همه بی قراری و نا ارومی فقط دارین خودتون و اذیت می کنید. بذارید مادرتون خاستگاری کنه تا بعدش.
    در ضمن منم با فرهنگ موافقم هم شما و هم او خانم سنتون کمه و فقط ممکنه یک احساس گذرا تو این سن باشه و مطمئنا در چند سال اینده به این احساستون بخنید. اما قطعا الان مقاومت می کنید و از عشتون دفاع می کنید که نه من منطقیم می دونم دختر خوبیه و .... . اما چند سال دیگه که عمیقا منطقی شدی و نقطه نظراتتون با الان فرق کرد ممکنه از این انتخابتون تعجب کنید.
    به هر حال بهترین کار در حال حاظر اینه که قضیه رو بسپارید به زمان تا گذر زمان عشق شما و علاقه رویا به شما رو به تثبیت برسونه.
    در غیر این صورت همان طور که خودتون می دونید کوبیدن خودتون به در و دیوار فایده ای نخواهد داشت جز یک اعصاب داغون واسه خودتون.
    موفق باشید

  6. 2 کاربر از پست مفید sisili تشکرکرده اند .

    sisili (چهارشنبه 27 بهمن 89)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 اسفند 89 [ 18:02]
    تاریخ عضویت
    1389-5-27
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    1,985
    سطح
    26
    Points: 1,985, Level: 26
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ماجرای عشق به یکی از دخترای فامیل و بی قراری من

    ممنون sisili عزیز .

    دقیقا به مواردی که گفتین فکر کردم.

    بارها با خودمم گم خدایا مگه قراره در آینده چه اتفاقاتی بیفته که من نظرم عوض شه ؟

    من همون طور که گفتم تو دانشگاهی هستم که کلاساش مختلطه . بعضی از دوستام با همکلاسیهاشون دوستن .. با هم تلفنی حرف میزنن ..

    خب. اونا رو میشه گفت احساسشون زودگذره.


    اما چرا من باید احساسم در آینده عوض بشه ؟

    فرض بگیریم در آینده توی دانشگاه یا توی همسایگیمون یا توی هر جای دیگه ..

    نهاییتش اینه که یه دختر خیلی خیلی خیلی زیبا و پاک و نجیب خودش عاشق من بشه .

    از این بیشتره ؟ من به این موارد فکر کردم و باز هم رویا رو انتخاب کردم .

    بیزحمت اگه میشه یه کم بیشتر در مورد تغییر احساس آدم در آینده صحبت کنید.

    گاهی وقتا هم خودمو جای آیندم گذاشتم ! ..

    مثلاخودم رو در حالتی گذاشتم که در سه سال آینده نظر من راجع به رویا عوض شده . به خدا به اینا فکر کردم . سعی کردم آینده رو حس کنم . درک کنم که ممکنه احساس من عوض بشه .

    اما یه سری جمله ها هستن که من رو به عدم تغییر احساسم در آینده مطمئن میکنن :


    1- من از زندگی چی میخوام ؟

    - خانومی که زیبا باشه . تو تحصیلاتش موفق باشه . خانواده ی خوبی داشته باشه . خوش رفتار باشه . من رو بفهمه. اعتقاداتمون تا جایی که میشه مشترک باشه . مثل اون بیحجاب نباشه و من پابند و مصر به حجاب داشتنش !

    - من هم براش آقایی باشم که همیشه پشتیبانیش کنم . توی شرایط سخت کنارش باشم و ازش دفاع کنم . دلداریش بدم . باهاش مهربون باشم . انتظاراتی رو که از یه مرد واسه زندگی داره واسش برآورده کنم . امکانات خوبی رو واسش فراهم کنم . با ادب و شخصیتر فتار کنم


    در آینده ممکنه اینا تغییر کنن ؟ چه طوری ؟

    توی تست هیجانی :

    http://www.ravanyar.com/Psycologyworld/emotional/emotional.asp


    نمره 60 از 100 اوردم .

  8. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 اسفند 89 [ 18:02]
    تاریخ عضویت
    1389-5-27
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    1,985
    سطح
    26
    Points: 1,985, Level: 26
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ماجرای عشق به یکی از دخترای فامیل و بی قراری من

    سوالم بی جواب مونده .. !

  9. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 13 تیر 90 [ 14:12]
    تاریخ عضویت
    1389-11-05
    نوشته ها
    349
    امتیاز
    2,831
    سطح
    32
    Points: 2,831, Level: 32
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,381

    تشکرشده 1,389 در 345 پست

    Rep Power
    48
    Array

    Talking RE: ماجرای عشق به یکی از دخترای فامیل و بی قراری من

    سلام ، وقتتون بخیر

    خب این خیلی خوبه که احساس علاقه مندی به شخص دیگری در شما وجود دارد.هر کسی از این موهبت برخوردار نخواهد شد.خیلی ها با یک خانوم زیبا و همه چیز تمام ازدواج می کنند ولی هرگز این احساس شما را درک نخواهند کرد.ببینید دلیل و منطق یک چیز است ، احساسات یک چیز است ، فطرت و درون آدمی یک چیز دیگر است.

    منطق اشتباه می کند
    احساسات فریب می خورد

    ولی فطرت چطور؟!آن چیزی که خداوند درون انسان گذاشته و بعد از میلیون ها سال هنوز خیلی از ابعاد آن ناشناخته مانده چطور؟!


    فطرت هیچ گاه اشتباه نمی کند.

    شما اگر با هزاران منطق "دزدی" را اثبات کنید باز هم پس از "دزدی" احساس خوبی نخواهید داشت چون درون شما از این کار خوشش نمی آید

    حال سوال اینجاست.هدف شما از زندگی کردن چیست؟!

    درامد ، کار ، موفقیت ، خوشبختی


    خب با کمی اندیشه خواهیم دید که "خوشبختی" هدف اصلی است و باقی چیز ها فقط وسیله ای برای رسیدن به خوشبختی است.حال شما درونا احساس می کنید که با آن خانوم احساس خوشبختی می کنید....خب تمام است دیگر.منتظر چه هستید؟!تایید ما؟!

    ما اگر بیل زن بودم خب باغ خودمان را بیل می زدیم.من به شخصه هنوز به کسی که می خواهم نرسیدم و تازه همین 2 روز پیش فهمیدم که دلم پیش کیست؟!اونم بعد از یک سال و نیم دوستی با یک خانوم دیگر!

    اگر وقتی کنار خانوم هستید واقعا حس لذت و خوشبختی می کنید پس دیگر تامل نفرمایید.کم بودن سن و ... معلول وسیله های خوشبختی اند نه عاملین خوشبختی.روزی 1000 نفر 1000 نفر در 30 سالگی ازدواج می کنند و به شش ماه نرسیده طلاق می گیرند!

    همواره راه جلوی پای انسان است

    می توان پس از مشورت خانواده ها مثلا قرار عقد را انداخت 1 سال بعد و عروسی رو مثلا 3 سال بعد (بسته به سنت ها و نظر خانواده های طرفین دارد)

    من فقط در آخر دلایلی که ممکنه ازدواج شما خدای نکرده ناموفق باشد را شرح می دهم:

    1- خانوم به شما علاقه ای نداشته باشد

    2- مشکلات مالی به زندگیتان فشار آورد

    3- عدم درک صحیح طرفین از یکدیگر و فن همسر داری


    خب مورد اول را که باید خودتان متوجه شوید.مورد دوم هم توکل به خدا کنید

    اما مورد سوم.شما قبل از خواستگاری و عقد باید آموزش های لازم اخلاقی و تنظیم خانواده را حتما دیده باشید.بی توجهی در این مورد آینده ی مشترک شما را به شدت تهدید می کند.مراکز و منابع آموزشی بسیاری وجود دارد.می توانید در کلاس های ویژه ی این امر شرکت کنید.
    همان گونه که کار با اینترنت را با زحمت بسیار فرا گرفتید و حال دارید ازش بهره ی مالی می برید.زندگی مشترک از اینترنت بسیار پیچیده تر و مهم تر است.پس باید چندین برابر برای فراگیری مهارت های همسر داری وقت بگذارید

    نکته ی آخر : ممکن است یک موردی باشد که از دید شما پنهان بماند و پس از سال ها زندگی مشترک تازه به آن پی ببرید.مواردی که حتی ممکن است خود شخص از آن مطلع نباشد!برای مثال:

    یکی از دوستان من چند وقت پیش ازدواج کرد.این آقا به صورت بیمارگونه ای همسر خود را تحت تعقیب قرار می دهد.باور کنید که من که سال ها با او دوست بودم و یا حتی خودش قبل از ازدواج اصلا از این اخلاق آگاه نبودیم و تا من با چشمای خودم ندیدم ، باورم نشد!

    اینجاست که نقش مشاوره قبل ازدواج معلوم می شود.حتما یک مشاوره ی ازدواج رفته تا متخصص تمام رفتار های خاص طرفین را شناسایی کند.به امید اینکه خوشبخت شوید

    بهترین آرزو ها نثار شما



    پی نوشت : توی اون آزمون هوش هیجانی من 50 گرفتم!

  10. 4 کاربر از پست مفید arix تشکرکرده اند .

    arix (یکشنبه 18 اردیبهشت 90)

  11. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 اسفند 89 [ 18:02]
    تاریخ عضویت
    1389-5-27
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    1,985
    سطح
    26
    Points: 1,985, Level: 26
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ماجرای عشق به یکی از دخترای فامیل و بی قراری من

    مرسی arix عزیز

    امیدوارم شما هم به عشقت برسی و همیشه خوشبخت و شاد باشی .

    از خیلی لحاظها در مورد همسر داری به خودم مطمئن هستم . از خودگذشتگی . فداکاری . گذشت . صبوری. مهربونی . پشتیبانی ..

    اما خب مطمئنا چیزای دیگه هم هست که باید بدونم . حتما کلاسای تنظیم خانواده رو هم میرم ..


  12. کاربر روبرو از پست مفید hamed_pesfan تشکرکرده است .

    hamed_pesfan (پنجشنبه 28 بهمن 89)

  13. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 اسفند 89 [ 18:02]
    تاریخ عضویت
    1389-5-27
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    1,985
    سطح
    26
    Points: 1,985, Level: 26
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ماجرای عشق به یکی از دخترای فامیل و بی قراری من

    دوستان مدیر اگر این تاپیک رو مشاهده میکنند به حذف اون اقدام کنند. من نویسنده و آغاز کننده ی یاین تاپیک هستم .

    کسی میدونه برای حذف این تاپیک باید چیکار کنم ؟

  14. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 13 تیر 90 [ 14:12]
    تاریخ عضویت
    1389-11-05
    نوشته ها
    349
    امتیاز
    2,831
    سطح
    32
    Points: 2,831, Level: 32
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,381

    تشکرشده 1,389 در 345 پست

    Rep Power
    48
    Array

    RE: ماجرای عشق به یکی از دخترای فامیل و بی قراری من

    خواهش می کنم حامد جان

    برای درخواست حذف تاپیک مطلب زیر را مطالعه بفرمایید

    http://www.hamdardi.net/thread-15312.html


    امیدوارم همواره در زندگیت شاد باشی


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:07 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.