به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 دی 89 [ 08:15]
    تاریخ عضویت
    1387-9-06
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    3,521
    سطح
    37
    Points: 3,521, Level: 37
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 129
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    یه زمانی اون منو نمیخواست حالا من نمیخوامش!!!

    یکروز اومدم و اینجا نوشتم. دلم خیلی گرفته بود، داغون بودم. دو سال از اون روزها میگذره و هر روز دارم داغون تر میشم.
    روزه اول اومدم از بی محلی های شوهرم از بهونه گیری ها و بد اخلاقی هاش نوشتم. از اینکه عاشقشم ولی اون میگفت دیگه دوستم نداره! از اینکه میخواست محترمانه جدا شیم اونم فقط چند هفته مونده به عروسیمون! اون موقع ها فکر میکردم دیگه غصه ای بزرگتر از این نیست که یکی را عاشقانه دوست داشته باشی و اون بگه نمیخواتت. هرجور بود سعی میکردم بفهمم مشکلش با من چیه حتی همه جوره حاضر بودم منتشو بکشم. درست چند روز بعدش فهمیدم چیزی که نباید میفهمیدمو!
    خیانتش را! از طریق ایمیلش. خورد شدم. داغون شدم. شکستم ولی صدام در نیومد. اون روزها تنها جایی که حرفمو زدم همینجا بود. فهمیدم اون مدت بازیم داده بود و همش نقششون با اون خانم بود برا اینکه منو از سره راه بر دارند! همه ایمیلای عاشقانشون را خوندم. همه روزهایی که تو بهترین هتل ها داشتند!!!
    به پدر و مادرش گفتم اما گفتم به حرمت عشقی که بهش دارم به هیچکس دیگه نمیگم و آبروشو نمیبرم.
    اهله جار و جنجال نبودم. گفتم از سره راهت میرم کنار چیزی هم نمیخوام. برام سخت بود.فقط چند هفته به عروسیم مونده بود.
    همون موقع ها انگار وجدانش بیدار شد و عقلش کار افتاد که ای کاش نمیکرد!!!!
    هرطور بود معذرت میخواست و التماس میکرد ببخشمش. میگفت فهمیده که هیچکس مثله من نمیشه(احتمالا فهمیده بود موجودی احمق تر و نفهم تر از من پیدا نمیکنه)
    پدر و مادرش باهاش قهر کردن. از خونه بیرونش کردن.
    بعد از دو روز دیگه نتونستم در مقابله اس ام اس ها و ایمیل هاش مقاومت کنم. اینجا همه به من گفتن ببخشش!
    بخشیدمش! هیچ وقت کینه ای نبوده! نذاشتم بیشتر از این خودشو جلوم کوچیک کنه!!!
    عروسی برگزار شد و من باهاش راهی غربت شدم. یه کشور خیلی دور!
    دو سه ماه اول خیلی خوب بود. سرم تو برف بود.
    بعد سه ماه فهمیدم مبلغ خیلی زیادی را وام با سود 23 درصد گرفته و جایی سرمایه گذاری کرده و همشو از دست داده!!!!! قبل عروسی من اتفاقی فهمیده بودم میخواد اینکارو بکنه و ازش قول گرفته بودم که نبایدد اینکارو کنه. گفتم این ریسکه و اگر پوله خودت بود و از دستش بدی باز زیاد بد نیست ولی این پول وام با سوده بالا میدونی یعنی چی؟ قول داد که سراغش نره!!!
    بعده عروسی فهمیدم قول های قبله عروسیش کشک بوده. تو بد اوضاعی افتادیم. گفتم کاریه که شده اشتباهیه که کرده. مبلغ خیلی زیاد بود و هر روز نامه های اخطار میومد. رفتم سره کار. از 7 تا 6 عصر. خودشم کار میکرد. پس اندازی که از قبله عروسسی داشتمو هم دادم بهش تا بریزه تو حساب وام. حقوقمو کامل میدادم بهش. تو این مدت حتی یه تی شرت برا خودم نخریدم. گفتم وقت برا اینکارا زیاده. با خودم حساب کرده بودم همینجور کار کنیم تا یک سال تقریبا 70 درصد وامو دادیم. سی درصد بقیشم دیگه سودش کمتره راحت تر میتونیم بدیم.
    بعد یک سال اتفاقی فهمیدم که وام تقریبا همونقدره و تقریبا هیچی کم نشده!!!!!!!!!!!
    باورم نمیشد. اولش سعی کرد توجیه کنه! بعد فهمیدم که پولو تمام و کمال داده به برادراش چون اون موقع برادرش یه مشکل مالی سره کارش براش پیش اومده بوده!!!!!!!! باورم نمیشد!!!!!!!! اینبارم منو بازی داده بود!!!!!!! این همه بدبختی کشیده بودم. همه پس اندازی که داشتم که یه وقت اگه روزی مشکلی پیش اومد برام رفته بود!!!!!همه زحمت هایی که کشیده بودم. همه صرفه جویی ها.
    اینقدر حالم بد شد که خودش مجبور شد منو ببره بیمارستان و یک شب به خاطره فشاره عصبی شدیدی که به من وارد شد بیمارستان بودم.
    با برادراش صحبت کردم هرچی تونستم بهشون گفتم. گفتم پولو پس بدید. گفتن نمیتونیم نداریم!!!!!! این در حالی بود که همون موقع تموم اسباب خونشون را نو کردن و هفته بعدم با خانمشون رفتن چند تا مسافرت خارجی به مدت 20 روز برا اینکه اوضاع من اروم شه!!!!!!
    با پدرشوهرم دیگه نمیتونستم صحبت کنم چون از دست کارای شوهرم حاله خوشی نداشت و این مورد کافی بود تا سکته کنه!!!!!!!!!!!!
    باز با دو روز قهر و خواهش و التماس های اون کوتاه اومدم!!!!!!
    دوباره کار شدید و بدبختی ها شروع شد. ایندفعه کنترل بیشتری رو پول های خودمو خودش داشتم. بهش گفتم بهت دیگه اعتماد ندارم. تا به حال سه بار به بدترین وجه از اعتماد من سوء استفاده کردی.اونم پولاشو گذاشت تو دسته من.
    دوباره 7-8 ماه کااااااااااااار کاااااااااااااااار کااااااااااااااااااااار. تا دوباره فهمیدم که دوباره یه مبلغی رفته با سود زیاد وام گرفته و جایی سرمایه گذاری کرده و دوباره از دست رفته!!!!!!! ایندفه مبلغ خیلی کمتر بود اما برای من همینم حکمه میلیاردو داشت. هرچی تونستم سرش داد زدم. جیغ زدم. گفتم بذار برم. ولم کن بذار برم دنباله زندگیم و باز هم گریه و التماس های اون..........تو همون مدت باز هم از طریق چک کردن ایمیلش فهمیدم قصده شراکت با برادراشو داره که خدا رو شکر سریع وارد شدم و جلوشو گرفتم و ازش تعهد کتبی گرفتم دیگه هر نوع شراکت سرمایه گذاری و هر نوع رابطه پولی با برادراش بدون اطلاع من انجام داد در واقع خودش حکم طلاق را صادر کرده.
    در ضمن هربار که بخشیدمش رفتارم باهاش کاملا عادی بوده و فقط تا چند وقت باهاش سسنگین بودم و بعدش به خیاله اینکه دفعه اخرش بوده بهش محبت کردم ولی از تو خورد شدم.
    هر کاری کردم که بیشتر از این بهش فشار مالی نیاد. الان چند ماهیه اوضاع عادی تره. تو یه شرکت کار با موقعیت خیلی بالا پیدا کرد. اما من چند وقتیه دیگه مثله قبل نیستم.
    بی دلیل مدت زیادی گریه میکنم. حس میکنم دیگه دوستش ندارم. حتی بعضی وقتا حس میکنم ازش بدم هم میاد. دیگه دلم نمیخواد حتی ببوستم.
    این چند روز خیلی بدتر شدم. اون سعی میکنه دلداریم بده همش میگه دیگه همه سختی ها آخرشه. همه این چند سالو جبران میکنم. ولی من حس میکنم دیگه نمیتونم.
    دسته خودم نیست. از همه چیز بدم میاد. دلم میخواد تنها باشم. احساس میکنم وزنه های سنگینی رو گلومه. با اینکه گریه میکنم اما همیشه حس میکنم یه بغض داره خفم میکنه. موهای جلوی سرم تقریبا 60درصد سفید شدن. تو اون دوسال تقریبا 10 کیلو لاغر شدم.
    اگه بگم تو این دو سال میتونم بگم یکروز از زندگیم لذت بردم یادم نمیاد ولی همیشه به خاطره دله اون خندیدم. نخواستم خورد شه.
    تو این یه ماه دوبار برای اولین بار بهش گفتم حس میکنم زندگی برام سرد شده. حس میکنم دیگه نمیتونم بیشتر از این ادامه بدم و قبول کنه با احترام از هم جدا شیم.
    خیلی ناراحت شدد و سعی کرد پشیمونم کنه حتی گریه کرد و گفت حتی یکروزم بدونه من نمیتونه زندگی کنه.
    یکبار دیگه هم بهش گفتم میخوام برا طلاق اقدام کنم گفت به همین خیال باش کیه طلاق بده!!!!!!!!؟؟؟
    از اون به بعد هرچند روز سعی میکنه با من مهربونی کنه اما باز دوباره انگار منو یادش میره. فقط وقتی میبینه دیگه دارم از درون منفجر میشم میگه دوستم داره و تنهاش نذارم. یکبار همون موقع ها که عقد بودیم و میخواست منو طلاق بده و من بهش التماس میکردم بهش گفتم منتظره روزی باش که تو به من التماس کنی! حالا هر روز این حرفم یادم میاد....
    اگر جرات داشتم و ایمانم قوی نبود یک لحظه برای رفتن از این دنیا دریغ نمیکردم....

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 27 آذر 91 [ 18:02]
    تاریخ عضویت
    1389-8-28
    نوشته ها
    725
    امتیاز
    3,175
    سطح
    34
    Points: 3,175, Level: 34
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,056

    تشکرشده 2,054 در 617 پست

    Rep Power
    86
    Array

    RE: یه زمانی اون منو نمیخواست حالا من نمیخوامش!!!


    مدیر همدردی در تاپیک قبلی شما (دو سال پیش) ګفته بودند:
    بازسازی اعتماد به نفس همسرتون، و بیرون آوردن ایشون از حالت یك فرد شكست خورده ، اولویت مهمی در زندگی شماست.

    خود شما در اون تاپیک ګفته بودید (پست 12 )
    تازه اونطور که فهمیدم اون هم ظاهرا یکجورایی از همین دست و پا دار بودن من هم ناراحته نمیدونم چرا ولی مادرش به من گفت که گفته من براش هرکار باید از سها اجازه بگیرم و اون کاری رو که نخواد امکان نداره بذاره انجام بشه.

    اولین و مهم ترین اشتباه ایشون در مقابل شما، شکست های مکرر مالی همسرتون و احساس تحقیرش در مقابل شما و استقلال و تواناییهاتون ... همه و همه راه را به سمت پنهان کاریها و سرمایه ګذاریهای یواشکی به امید موفقیت و نشون دادن قدرتش و تواناییش، کم شدن اعتماد به نفسش، وابستګیش به شما و ... هموار کرده.
    از پدر ایشون که یک مشاور هستند انتظار می رفت فرزند قویتر و با اعتماد به نقس تری تربیت کنند.

  3. 4 کاربر از پست مفید بهشت تشکرکرده اند .

    بهشت (چهارشنبه 29 دی 89)

  4. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    151
    Array

    RE: یه زمانی اون منو نمیخواست حالا من نمیخوامش!!!

    عجیب شیفته مدیریتت شدم.
    فقط همین.
    و آرزوی خوشبختی

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 دی 89 [ 08:15]
    تاریخ عضویت
    1387-9-06
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    3,521
    سطح
    37
    Points: 3,521, Level: 37
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 129
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: یه زمانی اون منو نمیخواست حالا من نمیخوامش!!!

    بهشت عزیز.ممنون از راهنمایی هاتون. شما درست میگید. اما اوایل من تمامه تلاشمو کردم که دیگه سرزنشش نکنم و نذارم جلوی من غرورش بشکنه. سعی میکردم بعد از چند روز که ناراحت میشدم به خودم برگردم و دوباره شروع کنم. همیشه سعی میکردم نذارم حس کنه کم حسابش میکنم یا جلوی من خورد شده. اما خب هرچیزی یکبار دوبار. دیگه باره سوم صبره آدم اجازه نمیده.
    من همین الان هم دیگه سرزنشش نمیکنم فقط خودم دیگه توانایی زندگی کردم باهاش را ندارم چون هر روز منتظره یه سورپرایز جدید از طرف اون هستم

    دختر مهربون متوجه منظورتون نشدم؟ با من بودید؟

  6. کاربر روبرو از پست مفید Sohaa تشکرکرده است .

    Sohaa (چهارشنبه 29 دی 89)

  7. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 27 آذر 91 [ 18:02]
    تاریخ عضویت
    1389-8-28
    نوشته ها
    725
    امتیاز
    3,175
    سطح
    34
    Points: 3,175, Level: 34
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,056

    تشکرشده 2,054 در 617 پست

    Rep Power
    86
    Array

    RE: یه زمانی اون منو نمیخواست حالا من نمیخوامش!!!

    سها حان،

    داشتم به عنوان تاپیکت فکر میکردم. علیرغم این که ممکنه در نگاه اول تضاد در دو قسمت جمله باشه، یعنی یه بار شما نخواستی و یه بار ایشون. اما به دلیلش که فکر می کنی می بینی به یک دلیل است. یعنی هم نخواستن ایشون و هم نخواستن شما ریشه در ضعف ایشون داره.
    نمی خواست چون ضعیف بود و ترسو که خیانت کرد.
    نمی خوای چون از این همه ضعف و ترسش خسته شدی.

    برعکس دختر مهربون، من فکر می کنم شما مدیریت خوبی نداشتید. البته که این همه تلاش شما در غربت و با توجه به سن کمتان قابل تقدیر است. اما اگر به جای این همه انرژی، کمی تفکر صرف زندگیتان می کردید الان در نقطه ی بهتری بودید. این همه تلاش وظیفه ی شما نبوده و شاید این یک اشتباه بوده. شاید این همه تلاش شما ایشون را تنبل تر و بی مسئولیت تر کرده. باید می ذاشتید که خودش تاوان اشتباهاتش را بده و اینقد درگیر مسایل مالی نمی شدید.

  8. کاربر روبرو از پست مفید بهشت تشکرکرده است .

    بهشت (چهارشنبه 29 دی 89)

  9. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 06 خرداد 94 [ 15:44]
    تاریخ عضویت
    1389-10-26
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    3,332
    سطح
    35
    Points: 3,332, Level: 35
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2

    تشکرشده 6 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: یه زمانی اون منو نمیخواست حالا من نمیخوامش!!!

    سها جان نمیدونم چی بگم....
    ولی واقعا شیر زنی که تونستی با همه این اشتباهها کنار بیای....
    خیلی ماهی....
    دعا میکنم شادی به زندگیت برگرده و دیگه هیچ وقت غم نبینی....
    خانومم به خدا توکل کن....تو که همه سختیهارو پشت سر گذاشتی....ولی من پیشنهاد میکنم...اگه امکانش هست یه سفر بری....اگه شد بری ایران....که بتونی به قلبت رجوع کنی و بفهمی هنوز دوسش داری یا نه....

  10. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 دی 89 [ 08:15]
    تاریخ عضویت
    1387-9-06
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    3,521
    سطح
    37
    Points: 3,521, Level: 37
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 129
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: یه زمانی اون منو نمیخواست حالا من نمیخوامش!!!

    سلام. ممنون بهشت جان از نظراتت. راستی یه چیزی باید بگم که سوء تفاهم نشه. این نامردیه اگر بخوام بگم اون تنبل هست. در واقع هرچی من کار کردم به جرات میتونم بگم اون دو برابر کرده. یعنی به خاطره اشتباهاته خودش مجبور بود خیییییییییلی ساعاته زیاد کار کنه و حتی ما کم آخره هفته ای بوده که با هم بوده باشیم چون اون مجبوربود آخر هفته ها کار کنه.و همین ما رو بیشتر از پیش از هم دور کرد و منو خسته کرد چون در واقع هیچوقت برای هم وقت نداریم.
    در مورد اینکه گفتید من مدیریت نکردم و نباید خودمو وارد مسائله مالیش میکردم در مورد اون مورد مدیریت صد در صد قبول دارم و مطمئنن من هم بی تقصیر نیستم اما در مورده اینکه گفتید من نباید خودمو دخالت میدادم باید بگم در اون موقع من هیچ چاره ای نداشتم. یعنی دو راه داشتم یا باید کار میکردم و کمکش میکردم که زودتر این قرض تموم شه تا هم سوده کمتری بدیم هم خیالمون راحت شه و هم خطره اینکه در اثر دیرکرد بازپرداخت ها همه زندگیمون را حراج بذارن و حتی شوهرمو زندان ببرن هم بود. که در اون صورت آبرومون به طور کامل میرفت و دیگه راهه برگشتی نبود.هرچند یه سال شوهره بی فکر من به یکی از این موارد فکر نکرده بود و تمامه پول ها را تقدیم برادراش کرده بود تا اونها پول روی پول هاشون بذارن!!!!!!
    الان بعضی وقتا حس میکنم هنوزم دوستش دارم. یعنی اتفاقاتی میوفته که میفهمم هنوز دوستش دارم! مثلا دیشب که دیر کرد و بعدن فهمیدم موبایلشو جا گذاشته سره کارش و مجبور شده برگرده تو همین مدت کلی دلواپس شده بودم و از خدا میخواستم فقط سالم باشه. هنوزم طاقت ندارم ناراحتی داشته باشه!!!!!!!
    اما دیگه نمیخوام یعنی نمیتونم باهاش زندگی کنم چون اینطوری خودمو نابود میکنم. اگر اون واقعا از کاراش پشیمون شده باشه و دیگه هم هیچ وقت اشتباهی نکنه باز من نمیتونم تو دلم و در کنارش آرامش داشته باشم چون همیشه نگرانم.
    واقعا نمیدونم باید چیکار کنم. نمیدونم اگر دچاره افسردگی شدم یا احتیاج دارم به یک روانپزشک فقط میدونم اصلا حالم خوب نیست. همسرم مدام میگه دیگه روزای آخره سختیه. همه پله ها را اومدی این آخرین پله ها را کم نیار اما من احساس میکنم دیگه نمیتونم دیگه نفس ندارم میترسم برم پله های آخرو بعد از اون بالا پرت شم پایین.

    عسل جان ممنونم از لطفت. من شیرزن نیستم فقط خیییییییییییییلی صبورم. خدا به من صبری داده که نمیدونم به خاطرش باید ممنون باشم یا نه.
    اما حیف که دیگه دارم کم میارم.........
    من هم تاپیکه شما را خوندم امیدوارم هرچه سریعتر مشکلت حل بشه. برات دعا میکنم

  11. کاربر روبرو از پست مفید Sohaa تشکرکرده است .

    Sohaa (چهارشنبه 29 دی 89)

  12. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 اردیبهشت 92 [ 16:23]
    تاریخ عضویت
    1389-4-01
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    4,956
    سطح
    45
    Points: 4,956, Level: 45
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,162

    تشکرشده 2,174 در 573 پست

    Rep Power
    83
    Array

    RE: یه زمانی اون منو نمیخواست حالا من نمیخوامش!!!

    سلام دوست عزیز
    این همه تلاش شما جای تقدیر داره.
    وقتی داستان زندگیتون و خوندم انگار داشت برام خاطراتی از یک دوست تداعی می شد. اونم خیلی برای زندگیش تلاش کرد خیانت همسرش و مشکلات مالی و رفتارهای وحشتناک خانواده همسرش و مشکلاتی که با خانواده خودش داشت و همه رو با سعی و تلاش و فراوون گذروند و ووقتی به ارامش رسیدن و زندگیشون مسیر اصلیش و پیدا کرد خانم جا زد و گفت کم اوردم و دیگه نمی تونم.
    اما خدا رو شکر دیگه اون موقع شوهرش مرد با درایتی شده بود و می دونست مشکل از کجا اب می خوره و همسرش و برد پیش مشاور و بعد از چندین جلسه مشاور دوستم دوباره به حالت اول برگشت و خدا رو شکر الان یه کوچولوی با نمکم دارن.
    شما از همه توانت مایه گذاشتی و حالا که به ارامش رسیدین کم اوردی.
    تازه این افکار داره میاد تو ذهنت که اگه دوباره اتفاق جدید افتاد چی؟ اگه بازم مشکل جدیدی براتون پیش اومد چی؟ و...........
    این کاملا حس طبیعیه
    یکی از دلایلی که معمولا تو راهنمایی به خانما می گن از همه توانتون مایه نذارید همینه. چون توان خانما کمتر از اقایونه و یه جا می برن.
    دوست عزیز نگران نباش شما مثل سابق خودت و زندگیت و شوهرت و دوست داری فقط انرژیت تحلیل رفته.
    اول از همه برو پیش مشاور و ازش کمک بخواه تا دوباره سر حال و سر زنده بشی.
    دوم یه کم از کارت کم کن و به تفریح برو. به خودت برس و فکر کن. مثل روزایی دختریت گاهی فقط و فقط به خودت برس. و مال خودت باش.
    سوم از همسرت بخواه (البته اگه این و مشاور بگه بهتره) یه کم بیشتر برات زمان بذاره . مثلا اخر هفته رو چند ساعتی با هم باشید بیرون خونه برای گردش. برای اینکه کودک درونت و زنده کنید برای اینکه از هیاهو و قیل و قال زندگی کمی دور بشین.
    من قول می دم شما این کارا رو بکنید دوباره همان سهای سر حال و شاد خواهید شد.
    امتحانش مجانیه شما که همه کار و انجام دادی اینم انجام بدید نشد ا ون وقت به راه اخر یعنی طلاق فکر کنید. منتظر خبرای خوبتون هستیم.
    موفق باشید

  13. 4 کاربر از پست مفید sisili تشکرکرده اند .

    sisili (چهارشنبه 29 دی 89)

  14. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 بهمن 91 [ 14:15]
    تاریخ عضویت
    1389-9-28
    نوشته ها
    662
    امتیاز
    4,847
    سطح
    44
    Points: 4,847, Level: 44
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 103
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,967

    تشکرشده 1,971 در 570 پست

    Rep Power
    80
    Array

    RE: یه زمانی اون منو نمیخواست حالا من نمیخوامش!!!

    سلام سها جان
    راستش اگه من دوسال پیش تاپیکت رو خونده بودم بهت میگفتم اگه به خیانتش مطمئن هستی و نمیتونی همچین مسئله ای رو بپذیری ، تا عروسی نکردید ازش جدا شو نه اینکه ببخشش!
    عزیزم هرکسی خودش بهتر میدونه روحیه اش چطوره و در برخورد با مسائل اینچنینی چه واکنشی نشون میده و تا کجا میتونه تحمل کنه ...
    اما حالا که به قول شوهرت پله های سختی رو تا اینجا طی کردی و خودت گفتی که خیلی بهتر شده و سخت هم کار میکنه و به جدایی هم راضی نیست و دلداریت هم میده و ... پس یه فرصت دیگه هم بهش بده عزیز دلم.

    تو تا اینجا سختی کشیدی و تحمل کردی ف حالا که الحمدالله مشکلات در حال حب شدن هستند و اوضاع کاری شوهرت هم خوب شده و تو فرصت استراحت پیدا کردی، یه فرصت دیگه هم بهش بده
    عزیزم خودت میدونی که هنوز دوستش داری و مطمئن باش اونم تو رو دوست داره (یه خورده فکر کن!)

    اما باهاش اتمام حجت کن و درست و حسابی باهاش صحبت کن و بگو که این آخرین فرصته
    بگو مواظب باش از دستش ندی وگرنه منو هم از دست میدی!

    باور کن الان اونم دیگه خسته شده از این همه سختی و ورشکستگی ،

    خودتم بهتره حتما حتما پیش یه دکتر بری و بهتره هم یه دکتر روانشناس بری هم پیش یه مشاور برای بهبود زندگی هردوتون
    موفق باشید

  15. 3 کاربر از پست مفید فرانک1389 تشکرکرده اند .

    فرانک1389 (چهارشنبه 29 دی 89)

  16. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    151
    Array

    RE: یه زمانی اون منو نمیخواست حالا من نمیخوامش!!!

    سلام. ببخشید حق دارید الان که دوباره پیغامم رو خوندم دیدم شاید برداشت اشتباه بشه. من معذرت میخوام. ولی منظورم این بود: واقعا از اینکه دیدم یه خانم به چه سختی هایی خودشو میندازه و اونا رو به جون میخره برای بهتر شدن وضعیت زندگیش خیلی خوشحال شدم. این همه کار و کار و کار و کنار گذاشتن خودش و و وقتی دوباره با تصمیم اشتباه همسرش مواجه میشه نا امید نمیشه و دوباره کار و کار و کار، واقعا بهتون افتخار کردم.
    من معمولا توی مسائل بین همسری راه حلی به ذهنم نمیرسه. ولی دلم نیومد اینو بگم که مثل شما رو تا بحال ندیده بودم. پشتکارتون واقعا عالیه.
    امیدوارم مسائل عاطفیتون زودتر حل بشه

  17. کاربر روبرو از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده است .

    دختر مهربون (چهارشنبه 29 دی 89)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. درخواست حذف کاربری، خواهشمند است مدیران سایت توجه فرمایند
    توسط ترنم1 در انجمن پیشنهادات ،انتقادات و مشکلات تالار
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: سه شنبه 11 آبان 95, 17:13
  2. پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 شهریور 91, 23:34
  3. پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: شنبه 20 خرداد 91, 14:03
  4. پسری که دنبال تصاویر جنسی تو نت هست ممکنه مشکل درست کنه برای اطرافیانش؟
    توسط بهار.زندگی در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: جمعه 12 اسفند 90, 15:20

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:22 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.