سلام به همه
خوشحالم که با این سایت آشنا شدم و پیشاپیش از مدیران و کاربرانی که برای حل مشکلات افراد جامعه وقت صرف می کنند سپاسگزارم. امیدوارم در قبال همراهی و هم فکری که دریافت می کنم ، بتوانم برای سایرین نیز در حد مقدورات مفید باشم.
مردی هستم 42 ساله . دارای تحصیلات کارشناسی مهندسی و دارای شغل حرفه ای در یکی از سازمان های دولتی معظم کشور که بحمدا... از توان مالی و مداومت شغلی و استقلال مناسب برخوردار هستم. همسرم نیز تحصیلات عالیه و ممتازی دارد و از وجهه اجتماعی مناسبی برخوردار است. حاصل 14 سال زندگی مشترکمان، یک دختر 12 ساله است.
ما یک ازدواج سنتی داشتیم. خانواده من یک خانواده فرهنگی و خانواده ایشان یک خانواده سنتی و مذهبی بودند. لذا در زمان آشنائی و ازدواج از نظر فرهنگی و مذهبی دارای اعتقاد و همسان بودیم و البته هر دو تحصیلات نسبتا خوبی داشتیم. از هم خوشمان می آمد و البته عاشق نبودیم. اما هدفمان را می شناختیم و شروع زندگیمان هر چند که بی اشکال نبود ، اما همراه با امید و همراهی بود. تفاهم نسبی هم در امور معمول زندگی داشتیم.
14 سال بعد!
ما مشکلات زندگی را پشت سر گذاشتیم و به رفاه نسبی رسیدیم و در این مورد از متوسط اجتماع بالاتریم. اما واقعیت این است که در فرایند زناشوئی ما امروز نه از امید خبری هست و نه از همراهی ! نه از تفاهم و نه از علاقه! فقط یک پیوند مستحکم و غیر قابل تردید داریم و آن هم فرزندی مشترک است که هیچیک نمی توانیم از او چشم بپوشیم . هر دو در مورد آینده اش نگرانیم.
وقتی با خود خلوت می کنم و از خود می پرسم که شاید من کوتاهی داشته ام که ایشان عقاید خاصش را جایگزین کمبود هائی کرده که از سوی من رخ داده است! اما واقعا این طور نیست! من به طور متوسط وظائف همسری را به جا اورده ام و اهل هیچگونه رفتار غیر عرفی _ اعتیاد حتی به سیگار ، مسکرات ، رفیق بازی و غیره _ نیستم . تنها و تنها سایه دلزدگی های معمول حاصل از خستگی زوجین از یکدیگر را که گاها حاصل یک زندگی سنتی است می بینم. راستش خودم هم درون قلبم علاقه خاصی نمی بینم! ما فقط به هم عادت کرده ایم!
واقعیت این است که انتظار ما از زندگی مشابه نیست! من اهل تند دویدن نیستم و به آرامش زندگی و لذت بردن از واقعیات آن شدیدا معتقدم. اما ایشان اتفاقا قصد دارد تند برود و با وام قرض و گرفتاری ، یک خانه را دو تا و دوتا را سه تا کند! من به محدودیت زوجین به نفع خانواده _ هر دو نفر _ معتقدم. اما ایشان برای خود آزادی نامحدود می خواهد و اصرار بر رفتار و عقایدی که گاها با ضوابط عرفی ما نمی خواند. این رفتار ایشان با افکار ماوراء الطبیعه ای ایشان کاملا متضاد است و البته تضادی است که خیلی از دوستان به ایشان یاد اوری کرده اند.
همسرم به ماوراء الطبیعه علاقمند شده و تمام فکر و ذکرش از حدود 3 سال پیش به مسائلی جلب و معطوف شده که تا چندی قبل خودش آن را خرافه می نامید. با افراد عجیبی حشر و نشر پیدا کرده و تمام فالگیر و رمال های کشور را می شناسد. مبالغ عظیمی _ البته از در امد خودش _ را خرج آنان و عقایدش می کند . این عارضه تا انجا که جنبه شخصی داشته دارای اشکال نبود. اما اکنون کیان زندگی ما را هدف قرار داده است. عقاید ایشان باعث شده که وقت کمی برای خانه و خانواده داشته باشد. روابط زناشوئی را منکر شود و به شدت دچار سردی مزاج و بی رغبتی _ ظاهرا بر اساس تلقین به خود_ شده و بیشتر اهل گوشه گیری و تنهائی در خانه و به جای آن از فرصت های مختلف برای بودن در کنار دوستان ناشناس و به قول خودش هم عقیده استفاده می کند! از وقت بودن با ما می زند تا هزینه های لازم را تامین کند و باقی قضایا!
بدتر از همه اینکه قصد تلقین همین عقاید را به دخترمان هم دارد. کتاب هائی در مورد خون آشام و جن و پری تهیه کرده و به خورد فرزندمان می دهد و کاری هم از دست من ساخته نیست. چرا که کوچکترین اعتراضات تبدیل به مشاجرات و گاها دعواهای وحشتناک می شود و عصبیت گاه به اوج وقاحت می رسد!
همین مسائل باعث شده که کم کم سایه های تنفر را در زندگی می بینم. هیچ مورد ساده ای _ از خزید ماشین گرفته تا انتخاب کانال تلویزیون و انتخاب محل مسافرت یا نوع غذای ظهر جمعه و .... _ هم بدون مرافعه و گرفتاری به نتیجه نمی رسد و آخرالامر هم همه مسائل به گرفتن تصمیمات جدا از هم منجر می شود!
خلاصه اینکه ، از هم خوشمان نمی آید! گذشت هم چاره کار نبوده و اگر لازم شد در این مورد هم توضیح خواهم داد. مشاوره دوستان نزدیک هم ما را به نتیجه ای نرسانده است. در حال حاضر هم هر دو اماده جدائی بی قید و شرط هستیم و فقط ..... فرزندی که هر دو خود را موظف با تامین آینده اش می د انیم.
چهارچوب خانه ما علیرغم برخورداری از وسائل اسایش کافی ، اما حاوی هیچ آسایش و راحتی باطنی نیست. زندگی ما در حال طلف شدن است . اما چاره چیست؟
از سوئی حق را به ایشان می دهم که بخواهد همانگونه زندگی کند که می خواهد! از سوی دیگر حق را به خود و فرزندم می دهم که حقوقی بر گردن ایشان به عنوان مادر و همسر خود داریم! از همه مهمتر به فرزندم حق می دهم که از کانون گرم خانواده و پدر و مادر و تربیت درست برخوردار باشد! در اخر هم به خودم حق می دهم که باید از یک بار زندگیم بهره ببرم و از همسر و همراه مناسبی برخوردار باشم که نفرت و تضاد در وجودش نباشد!
آیا راه باز گشتی هست؟
پیشاپیش از دوستان و کارشناسانی که یاری می کنند سپاگزارم
.
علاقه مندی ها (Bookmarks)