سلام دوستان
کمتر از یک ماهه که به تالار همدردی قدم گذاشتم و در این مدت با مطرح کردن مشکلم و راهنمایی دوستان و مدیر گرامی تونستم مشکلمو در ذهنم باز کنم و از ابعاد مختلف بهش نگاه کنم و همین باعث بشه از آشفتگی های ذهنیم رها بشم و به آرامش نسبی دست پیدا کنم. قبلا می ترسیدم به مشاور برم می ترسیدم نه بشنوم ولی با همدلی دوستان دل و جرئت پیدا کردم که برم و بعد از این روند زندگیمو بعد از مشاور اینجا خواهم نوشت تا دوستانی که میان می خونن بتونن استفاده بهینه بکنند. برای کسانی که برای اولین بار تاپیک منو می خونند خلاصه ای از مشکلمو می گم اگه بخوان دقیقا بدونن چی شده می تونن تاپیک قبلی منو با نشانی http://www.hamdardi.net/thread-14320.htmlمشاهده کنند.
من 27 سالمه و یه سال و نیمه نامزد هستم . ازدواج من و اون سنتی بود و دو ماه قبل ازدواج با هم رابطه داشتیم که همدیکه رو بشناسیم . یکی از مشکلات زندگیم اینه که شوهرم کمتر ابراز محبتی به من داره و نه تنها در حرفهاش بکله در کارهاش هم شاید کم توجهی و بی مهری هستم.
قصدم تعریف از خود نیست ولی من از لحاظ تحصیلی خیلی موفق هستم و از لحاظ قیافه هم زود جلب توجه میکنم.
با فاصله دو ماه بعد عقد مشکلات ما شروع شد، مثلا نامزدم اوایل از لحاظ جنسی خوب بود ولی بعد دو ماه افت کرد و الان هفته ای یک بار یا بعضا ماهی یک بار ما رابطه داریم که بیشتر وقت ها با ارضا شدن ایشون خاتمه می پذیره و هیچ اصراری برای ارضا شدن من نمیکنه! اوایل اعتراض کردم و کار به جایی رسید که شوهرم به مادرش هم گفت و اونها هم چون خیلی سنتی هستند می گفتن دوره نامزدی رابطه جنسی نمی خواد! در صورتی که ما شب ها رو با هم می خوابیدیم و شوهرم به بهونه های واهی اتاقشو از من جدا می کرد و بعد ها گفت آره من اوایل عادت نداشتم دو نفری بخوابیم ولی الان عادت کردم!!!در صورتی که می دونید که اوایل بیشتر شور و شوق دارن که با هم بخوابن و این یه بهونه س یعنی چی عادت نداشتم؟
همونطور که گفتم رفتارهای مادرشوهرم برعکس شوهرمه و در مجالسی که اغلب از من تعریف می کنن برعکس مادرشوهرهای دیگه خیلی خوشحال می شه .من موندم که چطور ممکنه همه به من بگن زیبا غیر از نامزدم که حتی روز عقد که خیلی خوب شده بودم یه نگاه عاشقانه بهم نکرد چه برسه به تعریف و تمجید!!!! کار به جایی رسیده هر کی به من می گه خوشگلی شوهرت وقتی تو رو نیگا می کنه لابد ذوق می کنه من خیلی ناراحت می شم و تو دلم می گم شوهرم به من نگاه هم نمی کنه.
مشکل من و شوهرم به اینجا ختم نمیشه . شوهرم خیلی تنبل و بی مسئولیته، شش سال خارج درس خونده فوق لیسانس داره و دانشجوی دکتری بود که از بس پی گیر انتقالیش نشد اخراج شد. از مرداد 88 تا مهر 89 هم بیکار بود و با اینکه 35 سالشه هیج عجله ای در کارش نبود و اصلا فکر نمی کرد که مثلا زن گرفته و مسئولیت داره. الان هم یه چند واحد حق التدریس درس می گه که ماهی می شه نود هزار تومن و اونهم به زور من. جالب اینجاس که حتی این دو تا درس رو نمی تونه راس و ریس کنه و اوایل میاورد سراغ من که کمکم کن و درواقع از جزوه گرفته تا مثال هایی که باید سرکلاس می زد من براش پیدا می کردم و اگه یه بار کمک نمی کردم دادش در میومد که تو کمکم نمی کنی. البته این ترم این درسها رو هم بهش ندادن و بنابراین مسئله بغرنج تر شد.
البته مادرشوهرم هم این میون بی تقصیر نیست و با محبت و خرید های افراطی برای من می خواد جای خالی شوهرم رو پر کنه، همه خرید های عید، قربان و حتی روز زنم رو اون خریده و شوهرم آورده و حتی خبر نداشته تو پاکت چی هست که داره میاره!!!
از طرفی رفتار نامزدم طوریه که خیلی با ادب و شخصیت هست و خانواده ش هم همینطور و همه فامیل ما فکر می کنن من خوشبختم در صورتی که هر روز خدا دارم زجر می کشم...
خلاصه مشکلاتمو گفتم، بعد از مدتها با همدلی دوستان خوب سایت همدردی رفتم مشاور و البته مشاور هم زیاد امیدوارم نکرد، گفت به نظر میاد همسرت فرد خودمحوریه و یا افسردگی حادش باعث میشه اینطوری رفتار کنه و یا عشق زنده به گور شده داره ...، دقیقا عصر همون روزی که من رفتم مشاور ( دیروز ) همسرم با عجله وقت گرفت و اونم به همون مشاور مراجعه کرد، الان من برای 5 شنبه وقت گرفتم و باید برم ببینم برداشتش بعد از دیدن همسرم چیه .
علاقه مندی ها (Bookmarks)