سلام
مثل بیشتر زن و شوهرها، من و همسرم مشکلات و اختلافات زیادی با هم داریم. دوست داشتم مهمترین ها رو بنویسم. این کار رو نکردم هم به این دلیل که از قوانین اینجا اطلاع ندارم و هم اینکه مطرح کردن اصلیترین موردی که زندگیمون رو تحت شعاع قرار داده خیلی طولانی شد.
وقتی مسئله ازدواج من و همسرم جدی شد و با خونواده ش به منزلمون اومدن اون و پدرش تأکید کردن که درآمد نسبتا خوبی داره. کارش آزاده و صاحب کارش هم پدر و برادرشه. به همین دلیل نمیشد تحقیق کرد که واقعا اینطور هست یا نه، با اینکه حتی یک بار پدرم به محل کارش رفته بود.
من و همسرم عقد کردیم و از همون روزهای اول متوجه شدم که همسرم سرکار نمیره و به قول معروف دل به کار نمیده. چندین ماه گذشت و هربار که بهش اعتراض میکردم میگفت من که الان نباید خرجی بدم، وقتی هم درباره پس انداز میگفتم میگفت درآمدم به اندازه ای هست که بعد عروسی بتونیم هم خرج کنیم و هم پس انداز. اشتباه من اون زمان این بود که از پدرم پنهون میکردم، ولی اگر بهش میگفتم همه فامیل میفهمیدن و نمیخواستم اینطور بشه.
البته اینطور نبود که اصلا سرکار نره ولی نه کار درست و حسابی داشت و نه رفت و آمدش درست بود. به طوری که وام ازدواجمون رو بابت پول پیش کارگاهش دادیم که بعد از 1 سال که خواست کارگاه رو پس بده بیشتر پولش بابت کرایه کارگاه رفت!
بعد عروسی هم اوضاع همین بود گاهی میرفت و گاهی نمیرفت. منم دیگه دلزده شده بودم به طوری که چند هفته اول عروسیمون (من که عادت داشتم تا ظهر بخوام) ساعت 7،8 بیدار میشدم و براش صبحونه آماده میکردم ولی همسرم بعد صبحونه میرفت سراغ کامپیوتر و بعد از چند ساعت به سرکار میرفت.
توی این یکی، دو سال اخیر چند ماهی تقریبا درست و حسابی به سرکار میرفت ولی بهترین درآمد الانش از مقدار درآمدی که موقع ازدواج میگفت هم کمتره. چند ماه پیش که بهترین درآمدش توی این کار بود 600 هزار تومان بود! یعنی ماههایی هست که 200،300 هزار تومان درآمد داشته باشه!!
بعد عروسیمون همسرم از سادگی (و حماقت) من استفاده کرد و چند تا سکه ای که داشتیم و همینطور النگوهام رو بابت اجاره خونه و... فروختیم. میدونم واقعا اشتباه کردم که به این کار راضی شدم ولی همسرم طوری از آینده و کارش حرف میزد که بدجوری خام میشدم.
با هر سختی و البته با وعده و وعیدهای همسرم چند سالی از زندگیمون میگذره به طوری که از نظر مالی نه تنها پیشرفتی نکردیم، بلکه پسرفت هم داشتیم. در چند ماه گذشته کارش خیلی کم بود به طوری که مقدار خیلی کمی پول دستمون میومد که همه ش رو خرج خونه میکردیم و قطعا با اون مقدار، کم هم میاوردیم.
یک ماهه که کارشون تقریبا تعطیل شده و بیکاره. صبح تا شب خونه ست و مفیدترین کاری که انجام میده ناهار و شام خوردنه. زودتر از من بیدار میشه و میشینه پای کامپیوتر و تا شب جمعا یکی، دو ساعت بیشتر پیش من نیست. وقتی هم برای کار بهش میگم امروز و فردا میکنه.
من جایی خوندم که در زمان بیکاری مرد، زن باید بهش دلداری بده ولی ما که تو خورد و خوراک هم به مشکل برخوردیم چه دلداری میتونم بهش بدم؟ دیگه دارم کم میارم واقعا نمیدونم باید چی کار کنم.
در کنار همه اینها سایر مشکلاتی که با هم داریم و ارتباط مستقیمی به بیکاریش نداره رو هم در نظر بگیرید. لطفا شما راهنماییم کنید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)