با سلام و خسته نباشید.
راستش حدود ا سال و 4 ماهه که ازدواج کردم. برادر شوهرم با دختر خالش یک هفته قبل از ما عروسی کرد. بماند که طی مراسم عروسی چه فیلم ها سر ما در آوردند!! جاریم سطح خانوادگیش از من خیلی پایین تره .درست نیست بگم اما واسه درک موضوع میگم.
اوایل زندگی به خودم میگفتم چه خوب که جاری دارم و توی این جمع غریب یکی هست که باهاش بتونم راحت باشم !!! کسی که شاید بتونه دوست خوبی واسم باشه!!! البته سخت در اشتباه بودم .غافل بودم که این جاری خواهر زاده مادر شوهر و دختر خاله برادرشوهر و خوار شوهر و.... هست.راستش من از روز اول طرح دوستی با جاریم رو ریختم . یعنی توی نامزدیم با شوهرم که رفتیم عروسیش سنگ تمام گذاشتم براش. خودم جداگانه سر سفره عقد بهش طلا دادم و غیره ... تا بهش بگم که واسم مهمه. البته شوهرم مخالف بود. اما من آدمی هستم که به همه احترام میذارم و این چیزا واسم مهمه. گذشت و هفته بعد شد عروسی ما. باورتون میشه که این زن و شوهر توی عروسی ما مثل غریبه ها شرکت کردن و یه تبریک خشک و خالی هم نشنیدیم!!!! کشتن خودشونو یه مبلغ خیلی خیلی ناچیز آخر شب به ما کادو دادن !!!!!!!!!!!!!
واسه من مقدار کادو مهم نیست راستش از این ناراحت شدم که توقع داشتم به اندازه من حداقل کنارم باشن. همنطور که من واسش ارزش گذاشتم اونم واسم میذاشت حالا مبلغ و میزانش مهم نبود.اینا رو میگم تا مسائل بعدی رو بهتر درک کنید.
گذشت و خونشون رو آوردن شهر ما (من واسه شوهرش کار جور کردم). قبل از اینکه بیان شهر ما من چند دفعه که آمده بودن دیدین پدر و مادرشون رسما دعوتشون کردم و و از اونجاییکه واسه مهمانهام احترام قائلم و اخلاقم اینطوریه واسشون سفره رنگین چیدم . و .... همین که پاشون رسید به شهر ما و مستقر شدن ما 2 دفعه رفتیم خونشون . جونم واستون بگه بعد 6 ماه آمدند خانه ما !!!!
جاریم اخلاق عجیبه داره ؟ خیلی سکرته .وقتی میبینیش اصلا حرف نمیزنه، اهل آداب و معاشرت که اصلا نیست. بعد یه مدت پام رفت تو گچ ، مادر شوهر و پدر شوهرم آمدند شبش عیادتم اما جاریم که با اونا زندگی میکرد نیامد!!!!!!!! (زن و شوهر هم خونه بودن)
گفتم حتما زنگ میزنه و حالمو میپرسه بازم خبری نشد! انقد این رفتار عجیب بود که شوهرم مدام میپرسید فلانی زنگ زد حالتو بپرسه !!! چند بار منو خونه پدر شوهرم دید انگار نه انگار که اتفاقی افتاده. آخرشم یک هفته بعد از اینکه گچ پامو بعد 1 ماه باز کردم اومدن خونه عیادتم!!!!!!!!!!!!!!!!
راستش تا الان که اینجام من یه ذره هم بهش بی احترامی نکردم . چون شخصیتم توریه که به همه احترام میذارم. با اینهمه بدی ، بازم احترامشو دارم.
عروسی خواهرم شد. دعوتشون کردم.شبی که کارت رو بردم روز بعدش جاریم رفت شهر مادرش و نیامد عروسی. بهانه گرفت هوا بد شد نتونستم بیام!!! خوب چرا رفتی!!!! برادر شوهرم هم رفته بود سالن فوتبال و نیامد عروسی!!!!!!!!!!!!!!!!!
موضوع بعدی : یکی از فامیلاشون فوت کرد توی یه شهر دیگه و ما نتونستیم بریم. چون قرار بود که توی شهر ما بعد 3 روز مراسم بگیرن منتظر بودیم که بیان تا ما هم بریم تعذیه.از قضا همون موقع پام رفت تو گچ. با این حال مدام منتظر بودم که خودش یا مادر شوهرم بگن مراسم کجاست و چه ساعتیه و چند شنبست.من جویا بودم میگفتن معلوم نیست!!. یه روز دیدم مادر شوهرم زنگ زد که شوهرم بره دنبالشو اونو تا جایی برسونه ، وقتی شوهرم رفت و برگشت گفتم کجا رفتی ، گفت جاریمو و مادرشوهرمو برده مراسم تعذیه !!!!!!!!! گفتم چرا خوب نگفتی منم بیام.گفت خودمم نمی دونستم رفتم اونجا فهمیدم کجا دارن میرن !!!!!!!!! من هنوزم درک نکردم که چرا نگفتن یا اطلاع ندادن مراسم کی هست و کجا تا ما هم بریم با اینکه چند بار پرسیده بودیم.
خلاصه سرتون رو درد آوردم . از این قبیل کارا زیاد پیش آمده .جاریم باردار شد بعد 3 ماه خودم فهمیدم و دیدن فهمیدم بعد گفتن!!!! با اینکه تقریبا روز در میون اونجا بودیم.مادر شوهرم باهاش یکیه .و منو غریبه میدونن . راستش تو خونشون و فامیلشون چند تا موضوعه اتفاق افتاد .همه درو هم راجع بهش صحبت میکردن من که میرفتم لام تا کام چیزی نمیگفتن و از من پنهون میکردن.شوهرم واسم تعریف میکرد. اما اونا ازم قایم میکردن. این منو خیلی اذیت میکنه . من خیلی باهاشون یه رنگم .راستش تمام سعی خودمو میکنم که منو غریبه ندونن اما بازم سعیم بی فایدست.از جاریم 2 هفته قبل از تولد بچش پرسدم اسم بچتو چی میخوای بذاری؟؟؟؟ در جوابم گفت شب شیش ( مراسمی برای بچه در شب شیش تولدش گرفته میشه و همه جمع میشن و کادو میدن )بچه میفهمی!!!!! با اینکه من ساده روز قبلش تو اینترنت واسش اسم بچه سرچ کرده بودم و اون به من اینطور جواب داد.راستش واقعا ازشون (خانواده شوهرم) دلسرد شدم. منو توی مسائل خانوادگیشون غریب میدونن . اما خیلی جاها که کار دارن توقع دارن واسشون بمیرم.
راستش بچش که به دنیا اومد نرفتم عیادتش بیمارستان. خواستم بدونه که چقدر سخته مریض باشی و توقع داشته باشی و محلت نذارن . مادرشوهرم گفت چرا نیومدی، گفتم غریبه ها که شب شیش میان .خندید گفت این حرفا رو نزن . گفتم غریبم دیگه ، نیستم یعنی !!!! .....
راستی اینم بگم یه هفته قبل از اینکه بچش به دنیا بیاد تولدم بود دعوت کردم شام.آمد اما دست خالی !!!!!!! همه کادو دادن الا این زن و شوهر !!!!!!!!! یه معذرت خواهی خشک در حد نیم جمله کرد و بهانه مزخرفی آورد.!!!!!!! با خودم عهد کردم واسه بچش کادو نبرم .
ولی با این حال 2 روز بعد از تولد بچش رفتم دیدنش و واسش شیرینی بردم. کادوی اصلیش مونده که با پدر شوهرم اینا ببرم (شب شیش نگرفتن چون پدر شوهرم اینا مسافرتن و بیمار). راستش خیلی ازشون زده شدم. ولی با خودم میگم در شخصیت من نیست که واسش کادو نبرم. مردم چی بگن!!!! کی میدونه جاریم چه کرده همه میگن من حسودیم میشه (با اینکه خودمم باردارم و کسی نمیدونه هنوز) و من نمیخوام اینو بگن دربارم .از طرفی با خودم میگم احترام بذارم یا نذارم واسشون یکیه . نوبت ما که میرسه هیچکی یادش نمی افته. راستش موندم با این جاری ایکه هیچی حالیش نیست چیکار کنم ؟؟؟؟؟
راستش موندم کادو ببرم یا نه!!!!! ببرم با ارزش باشه یا نه! دلم میخواد شرمندش کنم.دلم میخواد بش بفهمونم که من عقلم میرسه که بدی رو با خوبی جواب بدم اما تردید دارم.
شما میگین چیکار کنم؟؟؟ با توجه به شناختی هم که دارم میدونم واسه من از این لطفا نمیکنه . اگر هم ببرم روی وظیفه میذاره . یاد کارای خودش نمی افته. لطفا بگید با این جاری چه کنم که یک عمر بتونم تحملش کنم.
راستی چند روز قبل بدون شوهرم رفتم پیشش . برادر شوهرم پشتش که به من بود تکون نخورد و تلوزیون دید جاریم هم به جای سلام و احوال پرسی فقط یه سر تکون داد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! دیگه شورشو در آوردن .نیم ساعت نشستم .هیچکی حرف نزد مامان جاریم دید بده 2 کلمه باهام حرف زد.منم معذرت خواهی کردم که خستم و آمدم. اعصابم داغون شد..هیچ دلیلی برای این کارشون نمیبینم !!!!! آخه خدا جون من چه هیزم تری فروختم که انقد به من بی حرمتی میکنن؟؟؟ میخوان بگن چی؟؟؟ میخوان با بی حرمتی ضعفای خودشون رو بپوشونن. نمی دونم والا .شاید هم به من حسودی میکنن. شاید به زندگیم که زمین تا آسمون با اون فرق داره غبطه میخوره!!!!! خدا میدونه ....
علاقه مندی ها (Bookmarks)