با عرض سلام و خسته نباشید خدمت کلیه دوستان و اسلتید ارجمند -
من مردی هستم 29 ساله که در سن 23 سالگی ازدواج کردم با یک دختر هم سن خودم - و حاصل این ازدواج فرزند پسری است که اکنون 5 سال دارد - و اما من از ابتدای زندگی زناشویی خودم روی همسرم قسم میخوردم جوری که انگار خداوند تمامی افاف را به همسر من یکجا و تمام و کمال داده بود - و البته هم که به نظر خودم و واقعا همینطور بود
و اما تا حدود یک چند ماه پیش که من از طرف کارم به یک شهری برای ماموریت رفته بودم و همسر و فرزندم هم به ان هتل بردم ( ما 4 روز در ان هتل بودیم ) - روز دوم بود که من و همسرم و پسرم در کافی شاپ هتل نشسته بودیم که یکدفعه یک مرد خارجی امد رد شد و بعد از چند ثانیه مجددا برگشت و ما ها را نگاه کرد - در همان لحظه من به همسرم گفتم که ببین ایم کثافت برای تو دور زد و برگشت - که همسرم گفت باش من که باهاش کاری ندارم هرچی میخواد برگرده و نگاه کنه - شب که من برگشتم به هتل نزد همسر و فرزندم دیدم که چندتایی شکلات خارجی توی اتاق هست - بعد خود خانومم گفت که اینها را خود مرد داده به پسرمون و من بی تقصیر هستم - خوب من خیلی ناراحت شدم و گفتم نباید میگرفتی - بعد خانومم گفت ببین جنبه داشته باش و اگه میخواستم میتونستم بهت نگم ولی دیدی که خودم بهت گفتم - گذشت تا روز آخر که ما رفتیم سوار هواپیما شدیم و در فرودگاه دوم که به انتظار پرواز دوم بودیم به مقصد شهر خودمون - دیدم که همسرم میگه : آقا یه چیزی بهت بگم عصبانی نمیشی - گفتم نه بگو -
گفت همون مرد خارجیه یک بسته ادکلان خارجی به یه 5 تا عکس از خودش و خانوادش داده بوده به همون رزفشن خانوم هتل و گفته اینها را بدید به اون خانوم - دیروز قبل از اینکه بیایم اون خانوم من را صدا کرد و گفت اینهارا همون خارجیه داده بدم به تو -
خانومم گفت : من بهش گفتم که اگه شوهرم بفهمه ناراحت میشه - و دعوا راه میندازه - اما اون خانوم بهم گفت شما که دارید فردا میرید شهر خودتون اونم که دیگه تورو نمیبینه - به نظر من بگیر و برو - من هم گرفتم
خلاصه گذشت تا ما رسیدیم به شهر خودمون و رفتیم خونه - من که اون شب کلی دعوا مرافه کردم بعد هم رفتم توی اتاق و در را بستم و تا صبح تنها خوابیدم - و فرای اون روز هم به مدت 5 روز قهر کردم و رفتم منزل پدرم
خلاصه به هر ترفندی بود زنم دوباره من را رام کرد و شروع کرد به قسم و آیه خوردن و غلط کردم و به خدا اگه میدونستم اینقدر ناراحت میشی هیچ وقت قبول نمیکرم - من فکر کردم چون خارجی و یه کادو داده توری نیست و . . . و خلاصه من را رام کرد - و توی ماشین به قران توی ماشین قسم خورد که دیگه هیچ وقت از این اتفاقات نمیفته و خلاصه من هم به خاطر بچمم که بود برگشتم به زندگیم و همه چیز را نادیده گرفتم .
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
و اما از روی این قضیه هنوز 10-15 روزی نگذشته بود که یک روز کن سرکارم بودم که ناگهان موبایلم زنگ خورد - گوشی را برداشتم و جواب دادم - دیدم یه خانومی پشت خط تلفن هست و میگه اقا توروخدا یک دقیقه به حرف من گوش کن ( در ضمن شماره تماسش هم نیوفتاد روی گوشیم ) گفتم بفرمائید خانوم - گفت : ببین اقا خانومت خوب دختریه ولی به چشم خودتم اعتماد نکن - همین حالا باهاش تماس بگیر و ببین کجاست و با کیه -
من هرچی سعی کردم ازش بپرسم خانوم شما کی هستید ؟؟ زنم با کیه ؟؟ جوابی نداد و خلاصه قطع کرد - منم که هیچ شماره ای ازش نداشتم
خلاصه سریع زنگ زدم به زنم و بهش گفتم کجایی - گفت توی خونم - گفتم اگه توی خونه ای گوشی را بده به خواهرت - گفت باشهکه گوشی را قطع کرد - دوباره سریع بهش زنگ زدم - فهمیدم که زرد کرده - و گفت : نه دروغ گفتم من توی خیابونم - --- گفتم اگه توی خیابونی پس چرا هیچ صدای ماشینی یا بوقی نمیاد ؟؟
خلاصه شروع کرد به پیچوندن و ... بهش گفتم هرجا هستی سریع برگرد خانه -
خلاصه دیگه نفهمیدم با چه سرعتی برگشتم خونه - و به محض اینکه من پیچیدم توی کوچه اونم رسید توی کوچه --
سریع از ماشین پیاده شدم و بهش گفتم : کجا رفته بودی چرا به من نگفتی - گفت ترسیدم بگی نه - -
گفتم حالا من ته این قضیه را درمیارم - راستشو بگو با کی بودی ؟
------
خلاصه که زد به حاشا --- و من خوب از طرق مختلف مثل پرینت تلفن را میگیرم - پرینت موبایل تو میگیرم و . . .
ترسوندمش و متوجه شدم به گفته خودش که اعتراف کرد - حدود 20 روزی هست که با یک مرتیکه ای که قبلا خونه باجناق بنده میومده و با هم رفت و امد داشتند دوست شده - و به قول خودش تماس میگرفته و اس ام اس میداه -
البته بعدا همون خانوم نا شناسی که به من زنگ زد و در اصل از طرف یک مرد تماس گرفته بود تا اینها را به من بگه را هم شناسایی کردم - و همون مردی که اون صانحه را دیده بود و فهمیده بود که من میخوام زنم را تلاق بدم بهم زنگ زد و گفت : من اگه بی ناموس بودم خودمم میرفتم و با زنت رفیق میشدم - من این صحنه را توی خیابون دیدم و دیدم که زنت نشست توی ماشین مردی که من هم همون مرد را میشناسم و دیگه نتونستم دست روی دست بزارم و فهمیدم که زنت گول خورده و وظیفه خوردم دونستم که بهت زنگ بزنم تا حواستو بیشتر جمع کنی ----
و همون مرد میگفت که به حجی که رفتم و به همون خدایی که میپرستی زنت اندازه 5 دقیقه سوار ماشین اون مرد شد و عقبم نشست و حتی دستشون هم بهم نخورد - و بعدم که خودت بهش زنگ زدی سریعا پیاده شد - و اومد سمت خونه . . . .
----------------------------------------------------------------------------------
خلاصه فردای اون روز من رفتم برم دادگستری شکایت کنم - و مراحل طلاق را پیش بگیرم - که از بس که پدر و ماردم و خواهرانم و خواهرای خود زنم التماس کردند و با من حرف زدند - و خودش هم اومد و به پام افتاد و قسم آیه خورد و گریه و زاری کرد - من احمق دوباره برگشتم سر خونه و زندگیم
میتونم بگم بیشتر به خاطر بچم - و یه جورایی هم بخاطر اینکه دوستش دارم و احساس میکنم که گول خورده ( و اصلا خودش میگفت نمی دونم چرا این کار را کردم ) - برگشتم به خونه
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
دلیل این کارشا ازش سئوال کردم ؟؟
میگه : تو به من احترام نمیزاری - - تو به من اهمیت نمیدی ----- وقتی برت اس ام اس عاشقونه میدم تو جوابما نمیدی ---- اما اون تمام این کمبودهای عاطفی من رو پوشش میداد ----- باهام حرف میزد - برام اس ام اس عاشقونه میداد و . . . .
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
و اما الان دقیقا حدود 20 روزی هست که ازاین ماجرایی که به طور خلاصه براتون تعریف کردم میگزره و با تمام قدرتی که دارم با این قضیه میجنگم من هنوز نتونستم با این قضیه کنار بیام -
هروقت سریه چیز کوچیکی دعوامون میشه بی اراده ربطش میدم به همون قضایا - -
یه استرس بی حدی تمام وجودم را گرفته - فکر میکنم نمی تونم ببخشمش -
بیشتر به این خاطر که بعد از قضیه مشهد توی ماشین به قرآن قسم خورد و دست گذاشت روی قرآن - و بعد دوباره این کار را در یک وسعت بسیار بیشتر و مخرب تری انجام داد -
باخودم میگم چه تضمینی وجود داره که دوباره اون کار را نکنه ؟
یک بار به خودم میگم خیل احمقی که خیلی ساده بدون هیچ ضرب و شتمی برگشتی سر خونه و زندگیت !!!
تورو خدا من رو راهنمایی کنین چکار کنم ؟؟ آیا طلاقش بدم ؟؟ آیا باهاش زندگی کنم ؟؟ آیا دوباره بر میگرده به همون شرایط ؟؟ نمی دونم چیکار کنم ؟؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)