سلام ، دختری هستم که ازنظر شغلی به مرحله ی خوبی رسیده ام ، تحصیلاتم در حد لیسانس است امابا این که سنی هم ازمن گذشته و خواستگارانی هم داشته ام نتوانسته ام ازدواج کنم به خاطر این که خانواده ام کمی سخت گیر هستند هرکسی که می خواهد به خواستگاریم بیاید به جای این که خوشحال باشم باید ناراحت بشوم وسین جین بشوم که این کیه ، از کجا آمده ، چرا آمده و ... مثل این که جرمی را انجام داده ام دیگه خسته شدم مادر و برادرم بیشتر به این کار دامن می زنند تازه برادرم خودش هم در زندگی موفق نبوده و بعد از انتخاب همسرپشیمان شد اما فعلا به زندگیش ادامه می دهد . نمی دانم چکارکنم از طرفی سنم از سی دارد می گذرد از طرفی خانواده و سخت گیری های الکی آن ها تازه اگه خواستگار به خانه بیاید هم زیاد تحویلش نمی گیرند . تازگی ها یکی از همکارانم را احساس می کنم که توجه خاصی به من دارد جالبه بدونیدکه خواستگاران اول به خاطر شغل و تحطیلاتم جلو می آیند اما همین که برخورد سرد خانواده را می بینند می کشند کنار ، همین الان مامان یکی از خواستگارهایم زنگ زد پسرش استاد دانشگاه است اما وقتی خواست قرار خواستگاری بگذارد ترسیدم دعوتشان کنم گفتم فعلا بیرون همدیگر را ببینیم تا بعد ، نمی دانم آخرش به کجا می رسم ... به نظرتان چکار کنم ؟؟ فرهنگ خانواده ام را نمی توانم با صحبت کردن با آنها عوض کنم کمک کنید بدجوری از آینده ام می ترسم .دوستانم را می بینم که شاید از خیلی جهات پایین تر از من بوده اند اما به خاطر طرز فکر درست خانواده هایشان ازدواج کرده اند اما من
یک موضوع دیگری هم هست ، این که به تازگی یک همکار جدید پیدا کرده ام احساس می کنم با این که پسر خیلی سرو سنگینی هست اما نظرخاصی به من دارد به هم اورا دوست دارم به نظرتان نقدها را رهاکنم وبه نسیه بچسبم یا این که فایده ای ندارد چون تازه آمده وخیلی متین است فکر نمی کنم تا خوب من رانشناسد صحبتی بکند به نظرتان چکار کنم ؟؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)