به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 65
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 اردیبهشت 92 [ 16:23]
    تاریخ عضویت
    1389-4-01
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    4,956
    سطح
    45
    Points: 4,956, Level: 45
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,162

    تشکرشده 2,174 در 573 پست

    Rep Power
    83
    Array

    Question آینده این رابطه رو شما کمک کنید

    سلام همدلان مهربون
    برای گفتن مشکلم باید یه کم از گذشته ها بگم:
    من فقط یک خواهر دارم که 2 سال از من کوچکتره وقتی که من 10 ساله بودم مادرم به دلیل سرطان خون به رحمت خدا رفت و دقیقا بعد از 11 ماه پدرم ازدواج مجدد کرد. به دلیل نوع تفکرات پدرم و چند سالی که امریکا زندگی کرده بود و شغلش که تو نیرو هوایی بود و خب چند سالی در زمان رزیم شاه کار کرده و .... خیلی با مذهب و اعتقادات و ... میانه ای نداشت البته نماز و روزه و ... بود.
    به هر حال به خاطر وصیت مامانم که دوست داشت 2 تا دخترش مومن باشن با یه خانم مومن که البته همسر شهید بود ازدواج کرد.
    خوبیهای مامان جدید:
    -تو مسایل درسی خیلی کمک می کرد.
    - از نظر اعتقادی خیلی خوب کار کرد و نه به اجبار که با راهنمایی هر دومون و مذهبی کرد.
    -پدرم همه زندگیمون و به خاطر مریضی مامانم فروخته بود و بعد از ازدواج با مامان جدید بعد از اتمام ساعت کاری اداره با ماشین کار می کرد تا زندگی رو دوباره بسازه و انصافا مامان جدید اون روزا با نداری بابا خیلی خوب می ساخت.
    بدیهای مامان جدید:
    -به شدت وسواس داشت و همه ما رو وادار می کرد که توی اب و ابکشی همراهش باشیم.
    - فوق العاده توقعی بود و باید همه بهش نهایت احترام و می ذاشتیم همیشه باید می گفتیم چشم بله شما و امثال اینا .
    - دست بزن داشت البته دلیلش درست بود واقعا کار ما خطا بود اما زدناش ناجور بود. بیش از حد بود.
    -فوق العاده کمال طلب بود و اگه جایی ما خطایی می کردیم بد رفتاری می کرد.
    همیشه به پدرم می گفتم بابا تو وقتی تا باهاش بد رفتاری می کنی وقتی می ری سر کارت او ما بد می شه تو باهاش خوب باش بذار اونم با ما خوب باشه. و پدر بیچارم همیشه به خاطر ما یا با اون زیادی خوب رفتار می کرد و یا همش با اون در گیر بود. یک روز خوش نداشت. چند بار خواست طلاقش بده برادرای مامانم و پدر پیرش میومدن و التماس می کردن و بابا منصرف می شد. خلاصه یواشکی به ماها پول می داد و می گفت لااقل بیرون خوش باشید. وقتی من دانشگاه شهرستان قبول شدم تو روی همه ایستاد و گفت می خوام دخترم بره اونجا درس بخونه تا یه نفسی بکشه. من و فرستاد و هرو روز برام پول می فرستاد و می گفت این چند سال و کیف کن. خیلی دلسوز بود وقتی ما بزرگتر شدیم می گفت مامان قبلا به عنوان همسر شهید برگشته خونه باباش اگه من طلاقش بدم چون همه هم می دونن که در حق ما 3 تا خیلی بدی کرده تو روش نگاهم نمی کنن خدا کنه بتونم شما ها رو فرستم خونه خودتون عیبی نداره من تحمل می کنم..... وقتی تونست خونه بخره همش و به نام مامان جدید زد و از اون روز به بعد بد بختیهای بیشتر پدرم شروع شد تکون می خورد می گفت از خونه من برو بیرون و........

    روزای بعد از ازدواجمم روال گذشته رو داشت و همش باید بهش احترام می گذاشتم توقع داشت عید برم کمکش البته من وظایفم و می دونستم اما اون توقع داشت و وظیفه من می دونست. هر بار سر مسایل کوچیک قهرای طولانی می کرد و به من وهمسرم اجازه نمی داد بریم خونشون و من فقط به خاطر بابام بعد از 1-2 هفته کلی بهش زنگ می زدم و التماس می کردم و ... تا اشتی می کردیم اخرشم به همسرم می گفتم خودش زنگ زده البته به مرور همسرم با روحیات مامان جدید اشنا شد و همیشه هم با من دعوا می کرد تو قبلا از ترس این کارا رو می کردی الان به خاطر چی این همه اون و متوقع می کنی و...
    موقع به دنیا اومدن فرزندم اون 10 روزی که خونمون بودن اخرش با لج و لج بازی و دعوا رفت خونشون.
    2 سال پیش هم سر مسایل کوچیک بحثمون شد به اصرار شوهرم من پا پیش نذاشتم تا عروسی خواهر شوهرم شد و اون برای توجیه نیومدش زنگ زد به خانواده همسرم و خیلی مسایلی که من و همسرم تا اون روز از خانوادش پنهان کرده بودیم و مطرح کرد و کلی ابرو ریزی و.... منم زنگ زدم و عقده همه سالها رو باز کردم و هر چی دلم خواست بهش گفتم و این دعوا ادامه داشت دیگه تو این 1 سال اخیر پدرم هیچ کدوم از مهمونیهاشون و نمی رفت و می گفت وقتی بچه هام نیستن منم نمیام چون قد قن کرده بود که حتی ما مهمونیها هم بریم و البته ما هم از خدا خواسته هیچ جا نمی رفتیم. این اواخر داییهام خیلی سعی کردن به خاطر بابام ما رو اشتی بدن که البته همسرم کوتاه نمیومد و می گفت مامان باید عذر خواهی کنه که ما رو پیش خانوادم سکه یه پول کرده. بابا خودش به تنهایی هفته 4-5 بار میومد خونه ما به خاطر پسرم. عاشق حسین بود و دیوانه وار دوسش داشت. تا این که 40 روز پیش پدرم به رحمت خدا رفت و روابط ما برقرار شد.
    الان خیلی بی تابی می کنه به خاطر همه اذیتهایی که پدرم و کرد و به خاطر تنهاییاش. می گه حالا فهمیدم چه گلی رو از دست دادم.
    روابط من و همسرم هم با مامان برقرار شده و تو این 40 روز من خیلی رفتم پیشش تا تنها نباشه و خیلی سعی کردم ارومش کنم اصلا به روش نیاوردم که تو با ما چه کردی. البت هخواهرم ذاتا ادمیه که نمی تونه بدیها رو فراموش کنه و نمیاد خونشون. اما من می رم . اما نمی دونم باید چجوری رفتار کنم. از یه طرف دلم نمیاد تنهاش بذارم و دلم براش می سوزه از طرفی یاد بدهایی که در حق منم نه در حق پدرم کرده می فتم و جیگرم می سوزه.
    گاهی پیش خودم می گم بابام همش 59 سالش بود و جالب اینکه هیچ بیماری نداشت و خونه ما در نهایت سلامت ایست قلبی کرد همش به خاطر گذاشته ای بوده که مامانم این همه عذابش داده اما هیچ وقت این و به روش نیاوردم و با روحیاتی که از خودم سراغ دارم به روش هم نخواهم اورد.
    شما بگید من چه کنم نه می تونم تنهاش بذارم هم جیگرم می سوزه وقتی یاد بدیهاش می فتم.
    ببخشید خیلی طولانی شد.
    ممنونم

  2. 3 کاربر از پست مفید sisili تشکرکرده اند .

    sisili (دوشنبه 24 آبان 89)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 دی 91 [ 15:50]
    تاریخ عضویت
    1389-3-20
    نوشته ها
    614
    امتیاز
    10,182
    سطح
    67
    Points: 10,182, Level: 67
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 268
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,396

    تشکرشده 2,459 در 516 پست

    Rep Power
    76
    Array

    RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید

    والا به خودت ربط داره. تو اين حق را داري كه حالا تنهاش بزاري و تلافي كني و مي توني هم ببخشي.
    كسي نمي تونه شما را مجبور به بخشش كنه. حتي خدا هم به خودش اين حق را نميده كه تو را مجبور به بخشش كنه. اين خودتي كه بايد تصميم بگيري.
    اولا بايد بدوني كه اگه نبخشي كسي گله نمي كنه و حق را به تو ميدهند. اما اين وسط مي توني ببخشي و درون خودت احساس شادي بيشتري كني و به خودت نمره ي بهتري توي بخشش و مهرباني بدي. احتمالا اين جوري وقتي با خودت خلوت مي كني مي گي: خودمونيم ها، من با اين كه اين قدر در حقم بدي كرد چه آدم خوبي هستم. بخشيدمش و به روي خودم نياوردم. آفرين به خودم.خلاصه احتمالا كلي با خودت كيف مي كني.
    در هر صورت او هم داره اين خوبي ها را ميبينه و درون خودش از تو ممنونه.
    در كل اولا به خودت حق نبخشيدن را بده. و در انتها اگر خواستي جوانمردانه تر رفتار كني ببخش.

  4. 4 کاربر از پست مفید tesoke تشکرکرده اند .

    tesoke (دوشنبه 24 آبان 89)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 15 آذر 89 [ 04:50]
    تاریخ عضویت
    1389-8-05
    نوشته ها
    74
    امتیاز
    1,859
    سطح
    25
    Points: 1,859, Level: 25
    Level completed: 59%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    240

    تشکرشده 240 در 63 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید

    سلام.
    در گذشت پدر بزرگوارتان را تسليت مي گويم.

    ببين با توجه به نوشته هاتون به نظر من اين خانم در حق شما دو خواهر هيچي كم نگذاشته.
    درسته يه سري كارهاش اشتباه بوده ولي من حس ميكنم به هيچ عنوان عمدي نبوده
    بالاخره انم يه ادمه.يه سري اشتباهاتي تو زندگيش داشته.
    از همون اول همسرش شهيد شده بوده و يكسري مشكلات عاطفي همراهش بوده.بچه دار نمي شده و ...

    اما با اين وجود سعي كرده در حد خودش بسته به ظرفيتش انم تو سنيني كه شما واقعيت جامعه و ادمهاش را درست درك نمي كردي مثل دخترهاي خودش از شما مواظبت كنه
    تو درسها كمكتون كنه.به درس خوندن تشويقتون كنه.اعتقادات مذهبي تون را پر رنگ كنه و ....

    كه اينها از نظر من خيلي مهمه.خيلي از مادرها براي بچه واقعي شان اين كارها را نمي كنند چه برسه به بچه هاي ديگري.

    به نظر من ان شما را مثل دخترهاي نداشته اش پذيرفته و چون در حد خودش سعي كرده مادر خوبي براي شما باشه مثل مادري كه از فرزندش انتظار داشته باشه از شما
    توقعاتي داشته و داره.كه البته بيجا هم نبوده و بعضي هاش مثل وادار كردن شما به انجام كارهاي خونه بعضا اثرات تربيتي هم داشته.


    خيلي سخته ادم مثل دخترهاي خودش از بچه ديگري حمايت كنه ولي به چشم يه نامادري به اش نگاه بشه.
    وقتي يه دستوري مي ده در جواب بشنوه تو مادر من نيستي كه به من دستور بدي
    يا حداقل اين حس به اش منتقل بشه..


    به نظر من شما با ارزش ترين چيزهايي كه الان داري را مديون اين خانم هستي.
    و حق مادري به گردن شما داره.پس واقعا به چشم يه مادر به اش نگاه كن و حق فرزندي را در قبالش بجا بيار
    بي توقع و بي منت


    موفق باشي

  6. 3 کاربر از پست مفید kashmar تشکرکرده اند .

    kashmar (دوشنبه 24 آبان 89)

  7. #4
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 اردیبهشت 92 [ 16:23]
    تاریخ عضویت
    1389-4-01
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    4,956
    سطح
    45
    Points: 4,956, Level: 45
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,162

    تشکرشده 2,174 در 573 پست

    Rep Power
    83
    Array

    RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید

    tesoke و kashmar عزیز ممنون که وقت گذاشتید.
    مشکل من اینه که من همیشه خوبی ادما رو می بینم و حتی 1% هم احتمال نمیدم شاید هدف سوءی داشته باشه و اصلا شاید این ادم بد باشه و همین باعث شده خودم همیشه تو روابطتم ضربه بخورم.
    الانم باور کنید همش دارم خوبیهاش و جلو چشمم میارم. اما می ترسم دوباره چشم باز کنم ببینم دوباره گرفتار شدم و همش باید مراعات خانم و بکنم که نکنه به بهشون بر بخوره.
    به خاطر وسواسش مدل مهمونی رفتناش این جوریه که نمی ره نمی ره وقتیم می ره یه دفعه چند روز می مونه. مثلا پس فردا که چهلم باباس گفته شبش میاد خونه ما و شنبه می ره اونم تازه شاید
    من از ادامه رابطه می ترسم 1- می ترسم باز رو سرم سوار شه و من قدرت نه گفتن و جنگیدن باهاش و ندارم همون یه بارم که تازه تلفنی اونم رو منشی تلفنیشون کسی پشت خط نبود وقتی عقده 14 ساله باز کردم بعدش فشارم افتاد و به زور اب قند یه ذره سر پا شدم
    2- خب دعوای اخر خیلی به خودم و همسرم توهین کرد و همین طور ابروی ما رو پیش خانواده همسرم برد.
    باور کنید نمی دونم باید چیکار کنم چون با شناختی که از خودم دارم رابطه من با اون حد وسطی نداره یا خودم و واسش می کشم یا مثل قبل کامل باید بذارمش کنار. که متاسفانه توان انجام هیچ کدومشون و ندارم
    ممنون می شم راهنماییم کنید.

  8. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 04 اسفند 90 [ 12:21]
    تاریخ عضویت
    1389-8-21
    نوشته ها
    235
    امتیاز
    3,440
    سطح
    36
    Points: 3,440, Level: 36
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 60
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    761

    تشکرشده 743 در 207 پست

    Rep Power
    37
    Array

    RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید

    سلام. درگذشت پدر گراميتون رو تسليت ميگم.....
    دوست گلم نامادري هيچگاه نمي تونه جبران جاي خالي مادرو كنه، چون احساسي كه مادر به فرزندش داره و فرزند به مادرش ، قابل مقايسه با هيچ احساس ديگه اي در جهان نيست. اين عشقيه كه خداوند در ذات هر مادر و فرزندي قرار داده و حتي پدر هم از اين احساس محرومه ، چه برسه نامادري...
    هم براي نامادري سخته كه با فرزند ديگري مثل فرزند خودش رفتار كنه و هم براي فرزند سخته براي اشتباهات نامادريش مثل مادرش بي هيچ چشمداشتي از خود گذشتگي كنه. مطمئنم اگر مادرت باهات اين بدي هارو كرده بود ، يه ساعت هم تو ذهنت نميموند. بنابرين توصيه ميكنم به پاس خوبي هايي كه در حقت كرده، اشتباهاتش رو ناديده بگيري. چرا كه اگر كسي يك بار هم به تو لطف كنه، تا پايان عمر مديونشي. آگاه باش كه بخشش بارزترين مشخصه ي افراد بزرگواره.
    من وقتي از كسي دلگيرم ، سه جمله معروف رو تو ذهنم مرور ميكنم و تصمميم به بخشش ميگيرم . اين جملات رو واسه شما دوست عزيزم يادآوري ميكنم، شايد واستون مفيد باشه:

    1. كوچكترين گناه ديگران را ببخش، تا بزرگترين گناهانت را خداوند ببخشد.
    2. ديگران را ببخش، نه به اين خاطر كه آنان سزاوار بخشايشند ، زيرا كه تو شايسته ي آرامشي...
    3. باران باش، ببار! نپرس كاسه هاي خالي از آن كيست.
    ..

    ساده ترين راه بخشش طلب آمرزشه! از خداوند مهربان بخواه تا ببخشتش و بخواه تا قلبت رو نسبت به اون مهربان كنه.

    پيروز باشي!


    ببخشيد فراموش كردم بگم... واسه يه بارم كه شده با روي باز و مهرباني تمام ازش معذرت خواهي كنيد و بهش بگين بعضي كاراش ناراحتتون ميكنه و ازش بخواين از تكرارشون خودداري كنه . درسته يه مفدار احتياج به پرروييه ولي جواب ميده. ازش بخواين انتظاراتشونو بگن و بعد خودتون انتظاراتتونو بگين. جوري باهاشون رفتار كنيد تا به خودشون اجازه بي احترامي ندن. يه احترام متقابل.
    موفق باشين.



  9. 2 کاربر از پست مفید hamishetanha تشکرکرده اند .

    hamishetanha (سه شنبه 25 آبان 89)

  10. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 15 آذر 89 [ 04:50]
    تاریخ عضویت
    1389-8-05
    نوشته ها
    74
    امتیاز
    1,859
    سطح
    25
    Points: 1,859, Level: 25
    Level completed: 59%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    240

    تشکرشده 240 در 63 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید

    مراعات حال پدر و مادر حداقل كاريه كه بايد انجام بدي.
    ببين نيت هميشه خيلي مهمه اما نحوه انجام كار هم مهمه.
    نيتت بايد رضاي خدا باشه بهترين شيوه انجام كار هم اينه كه اول رضاي خدا و در درجه دوم رضاي خلق خدا راهمراه داشته باشه.
    بنابراين تا جايي كه مي تواني مراعات كن.حرف هاي نزده را هميشه ميشه زد
    باور كن هيچي از ارزشهات كم نميشه.ثواب هم مي بري.


    مشكل اصلي اينجاست كه تو نمي توني به چشم يه مادر به اش نگاه كني
    اون الان تنهاست و از تنها موندن تو خانه مي ترسه
    بالاخره بعد از مدتي تو مرگ پدر را فراموش ميكني و زندگيت به روال عادي بر مي گرده ولي اون نه..

    به تجربه به ام ثابت شده ريشه تمامي نمي توانم ها نخواستنه نه نتوانستن
    سعي ات را بكن همه چي درست ميشه.سعي كن هر روز به اش زنگ بزني و احوالش را بپرسي.با بچه ات بري ديدنش.
    دعوتش كني يا منزل يا بيرون به صرف شام يا غذا ببري خونش و با هم بخوريد.
    خلاصه تنهاش نگذار.

    هر جا هم فكر كردي داره توهين ميكنه سكوت كن و ادامه نده.حتي با اينكه مي دوني حرفش درست نيست عذز خواهي كن
    چي ازت كم ميشه غير از اينكه بزرگي شخصيت خودت را نشون ميدي!

  11. 3 کاربر از پست مفید kashmar تشکرکرده اند .

    kashmar (دوشنبه 24 آبان 89)

  12. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 آذر 89 [ 11:25]
    تاریخ عضویت
    1389-8-11
    نوشته ها
    34
    امتیاز
    2,091
    سطح
    27
    Points: 2,091, Level: 27
    Level completed: 61%, Points required for next Level: 59
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    21

    تشکرشده 21 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید

    دوست خوبم مشکلت رو خوندم.چقدر تو زندگی سختی کشیدی.

    از دست دادن پدر و مادر خیلی سخته .امید وارم شوهری داشته باشی که بتونه جای خالی اون عزیزان رو برات پر کنه و اینو از ته دل برات آرزو میکنم.
    در رابطه با مشکلت نمیتونم نظری بدم فقط اینکه اینطوری احساس میکنم که پیوند شما با نامادریتون به واسطه پدرتون بوده که حالا دیگه در میان شما نیست.
    فکر کنم خودتونو کمتر قاطی ایشون بکنید بهتر باشه.
    البته من فقط نظر خودمو گفتم .نمیدونم درسته یا نه.

  13. کاربر روبرو از پست مفید آندیاباران تشکرکرده است .

    آندیاباران (سه شنبه 25 آبان 89)

  14. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 دی 91 [ 15:50]
    تاریخ عضویت
    1389-3-20
    نوشته ها
    614
    امتیاز
    10,182
    سطح
    67
    Points: 10,182, Level: 67
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 268
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,396

    تشکرشده 2,459 در 516 پست

    Rep Power
    76
    Array

    RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید

    نمی دونم شاید باید از همین جا شروع کنی و مدیریت رفتارت را یادبگیری. بالاخره هر مشکلی یه راه حل داره. این که بگی نمی تونم%2

    نمی دونم شاید باید از همین جا شروع کنی و مدیریت رفتارت را یادبگیری. بالاخره هر مشکلی یه راه حل داره. این که بگی نمی تونم حد وسط نگه دارم که نشد که. باید بتونی بالاخره کلی وقت داری تا آخر عمرت می خوای چی کار کنی، خب یاد بگیر دیگه. از ما هم که کمک کنیم و راهنمایی.
    اول تصمیم بگیر که می خوای باهاش باشی یا نه و بعد هم اگه خواستی باهاش باشی، سعی کن مشکلت را این جور دنبال کنی که چطور باهاش رفتار کنی که نه خودت آسیب ببینی و نه اون و در ضمن کنار هم خوش باشین.
    راستی او به غیر از شما کس دیگه ای را هم داره یا نه؟
    چقدر به خانواده شما وابسته است؟

  15. کاربر روبرو از پست مفید tesoke تشکرکرده است .

    tesoke (سه شنبه 25 آبان 89)

  16. #9
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 اردیبهشت 92 [ 16:23]
    تاریخ عضویت
    1389-4-01
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    4,956
    سطح
    45
    Points: 4,956, Level: 45
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,162

    تشکرشده 2,174 در 573 پست

    Rep Power
    83
    Array

    RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید

    مشكل اصلي اينجاست كه تو نمي توني به چشم يه مادر به اش نگاه كني
    اون الان تنهاست و از تنها موندن تو خانه مي ترسه
    بالاخره بعد از مدتي تو مرگ پدر را فراموش ميكني و زندگيت به روال عادي بر مي گرده ولي اون نه..
    kashmar عزیز من واقعا به چشم یک مادر بهش نگاه می کنم اگه نگاه نمی کردم اصلا برامم مهم نبود چون تنها راه ارتباطی من با او پدرم بود که حالا نیست. باور کنید تنها دلیلی که باعث شده این دو دلی بیاد سراغم همین حس تنهاییشه دلم خیلی براش می سوزه. منتها اون ادمی نیست که خیلی بشه روش حساب کرد خوبیش خیلی خوبه بدیشم خیلی بده. مثال:
    فردا که چهلم باباس گفته بعدش میام خونتون. گفتم بیا قدمت روی چشم گفت میام تا شنبه یکشنبه. دیوانه شدم چیزی هم بهش نگفتم یعنی نمی تونم بگم اما این یک مشکل که من حالا باهاش درگیرم . نمیاد نمیاد وقتی میاد انگار اومده مسافرت.

    هر جا هم فكر كردي داره توهين ميكنه سكوت كن و ادامه نده.حتي با اينكه مي دوني حرفش درست نيست عذز خواهي كن
    چي ازت كم ميشه غير از اينكه بزرگي شخصيت خودت را نشون ميدي!
    باور کن تا حالا هم همین بوده که خودم داغون شدم اگه می تونستم بهش بتوبم این قدر اذیت نمی شدم.
    نمی دونم شاید باید از همین جا شروع کنی و مدیریت رفتارت را یادبگیری. بالاخره هر مشکلی یه راه حل داره. این که بگی نمی تونم حد وسط نگه دارم که نشد که

    tesoke عزیز خودمم می دونم بخشی از مشکل من اینه که چون از اول همش مراعاتش و کردیم الان نمی تونم تو روش بایستم و بعضی حرفا رو بزنم.
    نقل قول نوشته اصلی توسط tesoke
    راستی او به غیر از شما کس دیگه ای را هم داره یا نه؟
    چقدر به خانواده شما وابسته است؟
    چرا سه تا برادر و یک خواهر داره و پدر و مادرشم هنوز زنده هستن. منتها همه می دونن که یه روزگاری چقدر مارو اذیت کرده و الان خیلی نمیان سراغش. تازه اون چند روز پیشا خواهر یعنی خالم بهم گفت وقتی مامانت گریه می کنه و اسم بابات و میاره عصبی می شم می خوام بزنمش یادش رفته چه بلایی سر اون بیچاره اورد و اون طفلک حرمت نگه داشت و هیچی بهش نگفت.

    نمی خوام بهش بی احترامی کنم دلم می خواد باهاش رابطه داشته باشم اما مامان همون ادمه هیچ فرقی نکرده نه از وسواسش کم شده و نه از توقعاتش. هم دلم براش می سوهز هم می ترسم دوباره روز از نو روزی از نو.
    چند روز پیشا می گفت وسایلت و جمع کنید بیاید اینجا با هم زندگی کنیم حداقل 1-2 سالی اینجا باشید.
    ممنونم از سایر دوستن که نظر دادن


  17. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 دی 91 [ 15:50]
    تاریخ عضویت
    1389-3-20
    نوشته ها
    614
    امتیاز
    10,182
    سطح
    67
    Points: 10,182, Level: 67
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 268
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,396

    تشکرشده 2,459 در 516 پست

    Rep Power
    76
    Array

    RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید

    اگه مي خواي باهاش ادامه بدي بهتره روي رفتارت كار كني.
    چرا نمي توني بهش بگي از اين كارت ناراحتم. چرا نمي توني بگي به خاطر فلان رفتارت دلخورم. بگو اما دوستانه بگو. ما اگه انتقاد كردن درست را از هم ياد بگيريم خيلي چيزا حله. يه خاطره در اين مورد ميگم:
    زن برادرم وقتي رفته بودم خونش از زن همسايه اش مي گفت كه چه زن مغروريه و همش طلاهاشو به رخ ما مي كشه و خودشو از ما بالاتر ميدونه. حالا نمي تونست كه باهاش رابطه نداشته باشه،آخه اون همسايه اش بود. حالا همش مي ريخت تو دل خودش و ... تازه مي گفت بقيه ي همسايه ها هم از اين رفتارش ناراحتن ولي هيچ كي هيچي نمي گه. يه ملت را علاف خودش كرده بود. من به زن داداشم گفتم مي خواي يادت بدم چطور عمل كني؟
    يه روز دوستانه بهش بگو كه ما از اين رفتارت ناراحتيم. همسايه هاي ديگه هم از اين رفتارت ناراحتن. چرا با اين كارات همه را ناراحت مي كني و ... . بعد اين قضيه يه بار ديگه كه رفتم خونه برادرم، زن برادرم مي گفت تا اينا رو گفتم: بغض كرد و گفت به خدا من نمي خواستم ناراحتتون كنم و ... و كلي عذرخواهي و ... جالبه كه حالا همون همسايه كه اين قئر ازش متنفر بود، شده دوست جون جونيش و همش با هم ارتباط دارن و اون اگه غذاي خوبي بپزه براي هم مي برن و ... و كلي رفيق شدن. دليل اين رفتاراش را هم بعدا به زن برادرم اين طور گفته كه از خانواده اش دوره و تو تهران احساسا غربت مي كرده و اين رفتارهاش بازتاب اون تنهايي اش بوده. اون مي خواسته يه جوري خودش را جلوي اينا باارزش نشون بده، طلاهاشو نشون ميداده. يعني مي خواسته با اينا دوست بشه اما بلد نبوده.
    مي بينيد، به همين راحتي با يه انتقاد كوچولو از يه دشمن به يه دوست تبديل شد.
    شما هم اگه ازدستش ناراحت ميشين اگه بهش نگين به هر دو تان خيانت كردين. آخه اون بيچاره هم نمي دونه كه از فلان كاراش ناراحتي و شايد اصلا مي خواد بهت نزديك بشه ولي بلد نيستو
    براي شروع يه بار وقتي با هم تنهاييد بهش بگو يادته وقتي بچه بوديم چقدر ما رو كتك ميزدي. من هنوز درد اون روزها را احساسا مي كنم.
    اون وقت مي بيني كه اون شروع به گريه مي كنه و حرفايي بهت ميزنه كه يه عمر حسرت شنيدنش را داشتي.
    امتحان كن اگه نتيج نگرفتي، من تسوكه نيستم. اسمم را ميزارم "زمبه"
    نترس

    فقط دوستانه ازش گله كن نه اين كه توي تلفنش بگي و خودت را يكباره خالي كني. كم كم بگو و دوستانه.
    آدما گاها به اون بدي كه ما فكر مي كنيم نيستن. فقط بلد نيستن علاقه و محبتشوت را به ما نشون بدن.

  18. 3 کاربر از پست مفید tesoke تشکرکرده اند .

    tesoke (دوشنبه 22 آذر 89)


 
صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:15 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.