بسمه الجميل
دوستان محترم من يك داستان را مطرح ميكنم كه اگر حوصله داشتيد يك جواب با تحليل ارائه نماييد.
و حالا داستان
يك روز پادشاهي مسابقهاي با عنوان نقاشي آرامش را طرح كرد به نقاشان آن سرزمين اعلام نمودند.
بالاخره روز مسابقه فرا رسيد.
داوران از نقاشيهاي رسيده دو نقاشي را برگزيند و شاه را براي انتخاب يكي از دو نقاشي فراخواندند.
نقاشي اول: يك كلبه بسيار زيبا در وسط يك چمنزار كه اطراف آن از چند درخت سرسبز و با طراوت پر شده بود گلهاي رنگارنگ در چمنزار و چشمه كه از آب زلال پر بود از دودكش اين كلبه دودي بيرون آمده بود كه معلوم بود كه در كلبه دارند يك خوراك بسيار لذيذ طبخ ميكنند و هوا آفتابي بود آفتابي كه روزهاي اول عيد براي اكثر مردم ايران سر ميزند. خيلي آرامش دهنده بود.
نقاشي دوم: ابرهاي سياه و خاكستري بدون آفتاب در كوهستاني كه لبه قلههاي آن نوك تيز بود راهي پر و پيچ و خم و باران شديد ميآمد در زير صخرهاي وحشتناك لانه كبوتري بود كه جوجه كبوتري در آن با آرامش خوابيده بود.
به نظر شما شاه كدام نقاشي را انتخاب كرد و چرا؟
پاسخ شما هم ميتواند در زندگيتان هم اثري داشته باشد.
با سپاس برادرتان وم
علاقه مندی ها (Bookmarks)