به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 08 آبان 89 [ 12:13]
    تاریخ عضویت
    1389-1-05
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    2,268
    سطح
    28
    Points: 2,268, Level: 28
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    16

    تشکرشده 16 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Lightbulb با این پدر ، چه باید کرد ؟

    سلام به همه ی شما دوستان عزیز و گرامی
    امیدورارم ایام به کام و لحظات خوبی رو سپری کنید .
    خسته نباشید میگم به همه ی شما عزیزان ، دوستان ، میخوام بدون مقدمه بزرگترین مشکلی رو که تا به حال برای من ، مادر و خواهرم بوجود اومده رو با شما در میون بزارم و طبیعتا انتظار دارم من رو با راهنمایی های خودتون به مسر درست هدایت کنید .
    چندین سال پیش ، همسایه جدیدی جایگزین همسایه ی قدیمیه ما شد ، از همون ابتدا مادرم به رفتارهای پدرم شک کرده بود و اعمال اون رو درست نمیدونست ، چون پدرم خیلی زیاد با خانم همسایه ی ما صمیمی میشد و سعی میکرد همیشه و همه جا شرایطی رو فراهم کنه تا اونا با هم باشن ، خب اون زمان ما کوچیک بودیم و البته همچنان کوچیک ، اصلا به این مسائل فکر هم نمیکردیم ، مادرم نمیتونست به کسی رجوع کنه و نمیدونست به کی باید رجوع کنه ، برادرها و خواهرش که زیاد این مسائل رو درک نمیکردن و اون ها هم تنها غصه میخوردن ، به همین خاطر مادرم در این مورد با اونها صحبتی نکرد ، بنده خدا همه ی این مسائل رو میدید و صداش در نمیومد ، میریخت تو خودش ، هیچ پشتیبانی نداشت ، خونواده ی خودش نمیتونستن کاری کنن ، خونواده ی شوهرش ( خونواده ی بابام ) باهاش خوب نبودن و هیچ عاطفه ایی نسبت به اون نداشتن ، اذیتش میکردن ، آزارش میدادن ، به اون و خونوادش توهین میکردن ، خوب شما حساب کنین وقتی یه زن میره خونه ی یک مرد ، با هزار تا امید و آرزو پا به اون زندگی میزاره ، پدرم ( که واقعا با این واژه غریبم ) هیچوقت پشتیبان خوب و دلسوزی واسه مادرم نبود و نیست ، اون و خونوادش به کمک هم همیشه موجب آزار روحی ، روانی و جسمیه مادرم میشدن ، اما مادرم مثل همیشه صبر کردو صبر کردو تو خودش میریخت ، مشکل روحی پیدا کرد و الآن بیماری قلبی نیز به بیماریه روحیه اون اضافه شده ، قضیه ی پدر من و زن همسایه ی ما تا جایی که همسایمون فوت کردن ادامه داشت ، گرچه تو هموون زمان زندگی این آقا نیز مادرم رفتارهایی از طرف پدرم و خانم همسایه میدید که بیانگر وجود روابطی فراتر از همسایگی بین این دو بود . زمانیکه شوهر همسایمون مریض بود و اواخر عمر رو سپری میکرد ، پدر به طور مداوم ، همیشه میرفت خونه ی همسایه و اونجا میبود . همسایه فوت کرد و چندی بعد پدرم ماشین خرید ، ماشینی که حاصل دست رنج مادرم بود ( مادرم شاغل بود ، مستخدم مدرسه بودن ، الآن به دلیل وضعیت خراب روحی و جسمی و ضعف بدی ، شخص دیگری رو به جای خودش سرکار قرار داده و خودش خونه داری میکنه ، منتها نصف حقوقش رو به اون خانم که کارهای ایشون رو انجام میده پرداخت میکنه ) خونه ایی که ما در حال حاضر در اون سکونت داریم ، ماشینی که زیر پای پدر هست ، خیلی از لوازم خونه و ... همگیه اینها حاصل دست رنج مادر هست اما پدرم به نام خودش کرده، زنی که زندگی ، جوونی ، زیبایی ، طراوت و همه چیزشو داده و الآن شکسته ، غمگینه ، باور کنین همین الآن که دارم مینویسم بغض تموم وجودمو گرفته و میخوام بترکم ...
    از 2 سال پیش که پدر ماشین خرید ، مادر میگفت این با ماشین میره پی عیش و نوش و خوش گذرونی ، باور کنین باور نمیکردم ، میگفت برو دنبالش ببین کجا میره ، اما نمیشد ، هر شب میگفت میرم مسافر کشی ، اما نمیرفت ، مادرم اینو خوب میدونستو 2 سال صداش در نمیومد ، چند بار به من گفت ، گفتم مادر جان ، بیخودی فکرتو مشغول کردی ، اما دیشب رسما همه ی ما فهمیدیم آنچه را که پدرم سعی به پنهون کردنش داشت . دیشب مادرم ، با تلفن همراه پدرم تماس گرفت ، طبق معمول پدر گفت مشغول مسافر کشی هستم ، مادر خداحافظی کرد ، اما گوشیرو قطع نکرد ، پدرم هم مثل اینکه حواسش نبود و متوجه نشده بود که هنوز ارتباط قطع نشده ، همینطور گوش دادیم تا بفهمیم که چه اتفاقی قراره بیافته . هنگامی که تو ماشین بودن ، مثل اینکه زمزمه میکرد با کسی ، تا اینکه رسید به خونه ی اون خانم که همیشه مادرم میگفت بابات با این رابطه داره ، صداش اومد ، شناختمش ، خودش بود ، حتی صدای پسرشون که دوست من هم بود شنیده میشد ، اما وقتی وارد خونه شدن ، پدرم با اون خانم سلام و احوال پرسی نکردن ، گویا از قبل با هم بودن ، در تموم اون مدت من داشتم به حرفای اونها گوش میدادم ، مادرم به من خیره شده بود ، دستاش میلرزید ، یخ شده بود ، خجالت میکشیدم تو چشمهاش نگاه کنم ، قلبم داشت وایمیساد ، نگاهمو از نگاه پردرد اما همیشه معصومش میدزدیدم ، طاقت دیدن چشمای پاکشو نداشتم ، بغض کرده بود ، اشک تو چشماش جمع شده بود ، اما مثل همیشه صبور و محکم نشون میداد ، از خودم بدم میومد ، از همه ، از پدرم متنفر بودم ، خواهرم هم داشت به من نگاه میکرد ، هر دوشون خیره شده بودن به من ، باورکنین من یه لحظه از خدا آرزوی مرگ کردم ، تا به حال فشاری بالاتر از نگاه معصوم دو زن رو روی خودم حس نکرده بودم ، قفل کردم ، فکرم کار نمیکرد ، فقط جلوی خودمو گرفتم تا گریه نکنم ، چقدر بده و سخته که فرزند ارشد باشی ، ناگهان ارتباط قطع شد ، من دوباره تماس گرفتم ، جواب نداد ، مجددا تماس گرفتم ، گوشیرو برداشت ، گفتم سلام بابا ، کجایی ؟ یهو هول کردو گفت من ، من ، فلانجا هستم ... گفتم باشه ، داری میای 4 تا نون بخر و بیار ...
    و گوشیرو قطع کردم ، سکوت بودو سکوت و سکوت ... نمیدونم چه کنم ، دیگه نمیخوام مادرم بیشتر از این تنها باشه ، نمیخوام بیش از این حقش پایمال بشه ، اینجام ، چون میخوام کمکم کنین ، درکم کنین ، به مادرم و خواهری که تنها 12 سالشه ، خواهری که خیلی زود بود تا این مسائل رو درک کنه ، خواهری که روحیش داره نابود میشه ( البته من تنهاش نمیزارم ) و من که دیگه دلم به درس نمیره ، مادرم با قلبی شکسته و ضعیف ، خونه ای بدون احساس ، وای وای وای ، کمکم کنین ، خواهش میکنم
    میخوام با پدرم صحبت کنم ، یعنی باید صحبت کنم ، نمیتونیم بشینیم و ببینیم که هرشب به بهونه ی مسافر کشی میره بیرون و البته ما که مسافر رو میشناسیم و مقصد اون رو هم میدونیم کجاست و باید همدیگه رو ببینیم و بیش از پیش شاهد شکسته شدن مادرم باشم ...
    منو ببخشین که سرتون رو درد آوردم ، حالم خیلی بده ، کمکم کنین لطفا
    منتظر پاسخ شما هستم
    خدانگهدارتون

  2. #2
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 35,998 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array

    RE: با این پدر ، چه باید کرد ؟

    pashiman عزیز

    آرام باشید

    خونسریدتونو حفظ کنید ، و مراقب باشید در شرایط هیجانی هیچ تصمیمی نگیرید .

    فعلاً آرامش خودتونو حفظ کنید و به این موضوع به دیده یک مسئله نگاه کنید نه یک فاجعه .

    برادر عزیز ، نمیدونم شما مادرتون و پدرتون چند سال دارید . اما معلومه خانواده جوانی هستید .

    با درایت پیش برید تا شرایط را بحرانی تر نکنید .

    اولین حرکت شما درست نبوده ، یعنی استراق سمع . می دونی چرا این همه تأکید میشه که تجسس نکنید و استراق سمع نکنید ؟ چون گاه پیامدهاش بسیار ناگواره و......

    مادر شما با همه زحمتی که کشیده اند ، اگر تجسس در کار پدر نمی کردند و خود خوری و ... از طرفی هم انفعال نمی داشتند و جایگاهشونو به عنوان زن و همسر حفظ می کردند ، نه نان آوری منفعل ، و در عین محبت و نشاط و آرامش ،قاطعیت ( منظور خشونت نیست ) در زندگی می داشتند دچار ناراحتی های روحی و جسمی نمی شدند ، و این یعنی هشدار به شما که فرزند ارشد هستید که شما چنین نشوید و درست عمل کنید .

    با این قضیه احساسی برخورد نکنید ، بلکه کاملاً عقلانی روبرو شوید با مسئله . برای همین مادرتان را تشویق کنید که خیلی صبور در عین حال قاطع و جدی با پدر صحبت کند ، و البته هرگز مستقیم به این موضوع اشاره نکند ( پرده دری نشود ) ، بلکه از رفتارهاش که غیر عادیه و عدم مسئولیت پذیریش بگه ، و بیان کنه که من دلم نمیخواد مرد زندگیم یه زمانی نزد بچه هاش بی حرمت بشه . من خیلی چیزها را به روی خود نیاوردم که حرمتت نشکنه و خودتت روزی متوجه اشتباهاتت بشی و دست برداری و ....... ( صحبتهایی محترمانه ، فصیح ، محکم ، در کمال اعتماد به نفس . به عبارتی خیلی آرام و محکم و عاطفی با او صحبت کند و ناراحتی ها و انتظاراتی که از او دارد را بیان کند .

    شما و خواهرتان هم در رابطه و مسئله بین پدر و مادر وارد نشوید و اصلاً دخالت نکنید ، فقط احترام اونها را تمام و کمال داشته باشید و نزدپدر خود را به ناآگاهی بزنید ، اما در خفا به مادر آرامش بده و او را یاری بده تا رابطه ای درست و صمیمانه با پدرت برقرار کند . ذهن خواهرت را از ذهنیتهای منفی دور کن و وانمود کن چیز مهمی نبوده .

    به مادرت هم توصیه کن که پیش شما بچه ها و بخصوص خواهرت ( که آسیب پذیر تره ) خونسردیش رو حفظ کنه و صحبتهاش با پدردت در شرایطی و به گونه ای باشه که شماها متوجه نشوید . فقط لازمه به مادر گوشزد کنید که نترسه و نگران نباشه و بدونه که اگر بتونه هنرمندانه رفتار کنه می تونه پدر را به آغوش خانواده برگردونه .
    قوت قلب بده بهش تا با اعتماد به نفس رفتار کنه .

    نفرت از پدر را از خود دور کن و به عنوان یک گرفتاری که در اون افتاده موضوع را ببین و دعا کن و از خدا بخواه که یاری کند تا با درایت رفتار کنید و مسئله حل شود .


    موفق باشید


    .

  3. 6 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (دوشنبه 03 آبان 89)

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 اردیبهشت 92 [ 16:23]
    تاریخ عضویت
    1389-4-01
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    4,956
    سطح
    45
    Points: 4,956, Level: 45
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,162

    تشکرشده 2,174 در 573 پست

    Rep Power
    83
    Array

    RE: با این پدر ، چه باید کرد ؟

    سلام پشیمان عزیز.
    صحبتهای فرشته مهربان کاملا درست و منطقیه. گوش کنو به هیچ وجه خودت با پدرت صحبت نکن. که پیامدش خیلی ب ده و حتی ممکنه وقتی پدر ببینه همه می دونن و حرمتی تو این جمع نداره زندگی و رها کنه و بره. بهترین کار همونه که مادرت باش صحبت کنه.
    و شما پشتیبان مادر باشید و حرمت پدر نگه دارید. به قول فرشته مهربان مادرتان خیلی زود خودش و انداخت اگه کمی بیشتر به خود می رسید و شادابی خود را حفظ می کرد همسر خود را به زندگی با خود پایبند کرده بود مردان زن بیمار و خسته را دوست ندارند. با این حال بهتره که مادرتان به اصطلاح کمی از بستر بیماری و خستگی بلند بشه و شادابی روزهای اول و در خود ایجاد کنه. با پدر صحبت کنه. و شما حرمت هر دو را نگه دارید.
    موفق باشید
    [size=medium][size=small]اگر قلوه سنگ های ته جوی نبود ، ترنّم زیبای آب را چگونه می شنیدیم و اگر سختیها ی زندگی نبود ، چگونه خوبیهای آنرا حس می کردیم [/size][/size]

  5. 3 کاربر از پست مفید sisili تشکرکرده اند .

    sisili (دوشنبه 03 آبان 89)

  6. #4
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    دیروز [ 13:16]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,420
    امتیاز
    287,066
    سطح
    100
    Points: 287,066, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,577

    تشکرشده 37,079 در 7,002 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: با این پدر ، چه باید کرد ؟

    با سلام
    جملات ذيل بايد زمزمه هاي شما با خودتون و خواهر و مادرتون باشه:
    «موقعيت سختي هست، و فشار زيادي را هم روي خانواده مي گذارد،كه متاسفانه ما با اين تجسس آن را تشديد كرديم، اما فاجعه آميز نيست. دنيا هم به سر نيامده است.
    مخصوصا حالا كه من و خواهرم هم بزرگ شديم و كنار شما هستيم. مادر اين مسائل را شما سالهاست كه كم و بيش داشته ايد، چيز جديدي اتفاق نيفتاده است.
    درون ريزي مسائل متاسفانه منجر شده اين مشكل پيشرفت كند. ما بچه ها هم براي مادرمون و هم پدرمون احترام قائليم اگر چه پدر در اين مورد اشتباه كرده و هنوز بر آن باقيست.
    مادر! ما بچه ها اجازه نداريم در حريم شما به عنوان والدين دخالت كنيم يا به نفع يكي از شما جانبداري كنيم. اما در كنارتان هستيم و براي حل اين مسئله اگر به كمك ما نياز بود با هم صحبت خواهيم كرد.
    مادر! نگراني هايت را با پدر در ميان بگذار
    اگر از جدايي نمي ترسي و قدرت كافي براي اداره زندگي را داري مي تواني خطوط قرمزت را با تهديد براي پدر مشخص كنيد. و بگوييد اگر حضور زن ديگري در زندگي به اثبات برسد و بر اين منوال پيش برود من ثانيه اي با تو زندگي نمي كنم. ليكن اگر مي بيني كه جدايي مشكلات بيشتري از وضع موجود دارد، هرگز به طور مستقيم زبان تهديد پيش نگير.
    مادرم! از آنجا كه ممكن است بعضي حرفها را حتي به ما هم نتواني بگويي، و اگر هم بگويي ما متخصص خانواده نيستيم شايد جواب صحيح ندهيم و احساساتمان را بروز دهيم، خواهش مي كنم وقت و انرژي بگذار و حضوري از يك مشاور خانواده كمك بگير.
    مادر مسئله اي كه مزمن شده است را نمي توان با اين فوران احساست منفي درست كرد! نياز به درايت دارد.
    صبر تنها مشكلي را حل نمي كند. بلكه مادرم در صبر بايد به كسب مهارت و آگاهي اقدام كني تا توانا باشي زندگي را بهتر اداره كني.»


    مطالب بالا و مضامين بالا را اگر خوب بيان كني راهكارهاي ذيل را در خود دارد

    1 - همراهي و همدلي، هم حسي
    2 - قدرت تعقل شما به جاي فوران احساساتتان
    3 - پرهيز دادن خودتون و خانواده از فاجعه سازي (بلكه حل يك مشكل مهم)
    4 - رعايت حريم و مرزهاي والدين
    5 - تبديل حس نفرتتان به گفتگوي سازنده
    6 - عدم يك جانبه گرايي شما
    7 - عدم قضاوت عجولانه
    8 - نشان دادن اين نقطه ضعف مادرتان كه تنها صبر كردن كافي نيست و نياز به آگاهي و مهارت دارد.
    9 - نشان دادن اينكه قوي هستي، تكيه گاه هستي و بيدي نيستي كه با اين بادها بلرزي
    10 - نشان دادن راه صحيح مشورت با يك متخصص

  7. 7 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    مدیرهمدردی (دوشنبه 03 آبان 89)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 08 آبان 89 [ 12:13]
    تاریخ عضویت
    1389-1-05
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    2,268
    سطح
    28
    Points: 2,268, Level: 28
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    16

    تشکرشده 16 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: با این پدر ، چه باید کرد ؟

    سلام عزیزان
    ممنون که کنارمون هستین ، اینطوری هیچوقت خودمون رو تنها نمیبینیم

    فرشته مهربان گفته :
    نمیدونم شما مادرتون و پدرتون چند سال دارید . اما معلومه خانواده جوانی هستید
    بله ، خونواده ی جوانی هستیم ، پدرم 46 و مادر 40 یا 43 سالشونه ، من هم 21 سالمه

    مادر شما با همه زحمتی که کشیده اند ، اگر تجسس در کار پدر نمی کردند و خود خوری و ... از طرفی هم انفعال نمی داشتند و جایگاهشونو به عنوان زن و همسر حفظ می کردند ، نه نان آوری منفعل ، و در عین محبت و نشاط و آرامش ،قاطعیت ( منظور خشونت نیست ) در زندگی می داشتند دچار ناراحتی های روحی و جسمی نمی شدند
    بله ، موافقم ، بارها شده که به ایشون گفتم این روشی رو که داری ادامه میدی روش موثری نیست ، بهتره کمی هم به فکر خودت باشی و فقط روی کار متمرکز نشی . اما مساله ای که وجود داره اینه که ، پدر من خیلی بچگانه کارهاشو انجام میده و به اصطلاح فکر میکنه مادرم نمیفهمه ، این قضیه توی دهن همه شنیده میشه ( بین اقوام ، فامیل ، همکاران و ... ) باور کنین اصلا نیازی به تجسس نیست ، وقتی پدر وارد خونه میشه با مادر سرد برخورد میکنه ، با دختر 12 ساله سر ناسازگاری داره و طبق معمول سر کوچکترین مسائل به زمین و زمان گیر میده ، هنگامیکه کلا جای خواب خودش رو از مادر جدا میکنه و از مادر برای ماه ها فاصله میگیره و همیشه با مادر ( که هر چی که در حال حاضر داره رو مدیون مادرم هست ) بد رفتاری میکنه اما تا با زن های دیگه برخورد میکنه ، بسیار گرم و شیرین احوال پرسی میکنه و لوس بازی هایی در میاره که حال آدمی رو دگرگون میکنه ، از خونه بیزاره ، اما به خدا مادرم هیچ چی کم نذاشته ، همیشه خوش برخورد ، همیشه صبور ، صادق ، یار و همدمش بود و هست ، من اصولا فکر میکنم پدرم هیچوقت مادرم رو انسان محسوب نمیکنه و هیچ حقی رو برای اون درنظر نمیگیره ؛ و اگه حضور ما نبود ، شک ندارم که مادرم رو از خونه بیرون میکرد و خیلی راحت مشغول انجام اعمال نادرست خودش میشد ، مادرم روزی تعریف میکرد که پدرم شخصا خودش بهش گفت : (( من تورو آدم حساب نمیکنم و اگه بخوام کاری بکنم انجام میدم ، تو واسم مهم نیستی .)) من نمیتونم بگم مادرم چرا خودخوری میکنی ( البته بهش میگم و باهاش در این مورد حرف میزنم ) اما از طرفی بهش حق میدم ، اون تنها بود هیچکس کنارش نبود تا حتی بتونه با اون صحبت کنه ، اون زمان من نبودم ، مریم نبود ، آقای شاملو که الآن باهاش مشورت میکنیم نبود ، شما عزیزان نبودین ، خیلی هارو دیدم که تازه ازدواج کردن و اومدن اینجا و مشکلات خودشون رو بیان میکنن و هم درددل میکنن و سبک میشن و هم مشورت میگیرن ، اونها اگه شمارو نداشته باشن و شخص دیگه ایی رو در کنار خودشون حس نکنن ( بی شک ) تو خودشون میریزن و خودخوری میکنن ، من مادرم خیلی قوی بود که تا اینجا رسیده و تونسته دوام بیاره ، کاش میتونستم تموم مصیبت هایی که کشید رو برای شما بنویسم . اما تنها بود و اما دیگه نمیخوام تنها باشه ، چون من هستم ، شما هستین ، پست های شمارو برای اون میخونم ، یه جورایی دلگرم میشه که شما ها به این موضوع اهمیت میدین .

    مادرتان را تشویق کنید که خیلی صبور در عین حال قاطع و جدی با پدر صحبت کند ، و البته هرگز مستقیم به این موضوع اشاره نکند ( پرده دری نشود ) ، بلکه از رفتارهاش که غیر عادیه و عدم مسئولیت پذیریش بگه ، و بیان کنه که من دلم نمیخواد مرد زندگیم یه زمانی نزد بچه هاش بی حرمت بشه . من خیلی چیزها را به روی خود نیاوردم که حرمتت نشکنه و خودتت روزی متوجه اشتباهاتت بشی و دست برداری و ....... ( صحبتهایی محترمانه ، فصیح ، محکم ، در کمال اعتماد به نفس . به عبارتی خیلی آرام و محکم و عاطفی با او صحبت کند و ناراحتی ها و انتظاراتی که از او دارد را بیان کند
    باور کنید چندید بار باهاش صحبت کرده ، در مورد نوع برخوردش ، رفتارهاش ، اعمالش ، در مورد زندگی و انتظاراتش ، اما نتیجه ایی نداده ، چون همونطور که گفتم ، پدرم اصلا برای مادرم ارزشی قائل نیشت که بخواد به این حرفها گوش بده ، اگه تنها یک روز را در خونه ی ما سپری کنید ، این رو میتونید کاملا متوجه بشین .

    به مادرت هم توصیه کن که پیش شما بچه ها و بخصوص خواهرت ( که آسیب پذیر تره ) خونسردیش رو حفظ کنه و صحبتهاش با پدردت در شرایطی و به گونه ای باشه که شماها متوجه نشوید . فقط لازمه به مادر گوشزد کنید که نترسه و نگران نباشه و بدونه که اگر بتونه هنرمندانه رفتار کنه می تونه پدر را به آغوش خانواده برگردونه .
    قوت قلب بده بهش تا با اعتماد به نفس رفتار کنه
    چشم فرشته ی مهربان عزیز
    اما باور کنین این پدر از ابتدا در آغوش خانواده نبود و این ماجرا مربوط به الآن نبود نیست ، از جوانی و از همان ابتدای ازدواج همینطور بود ، مادرم تمام این مسائل رو میدونست و هیچکسی نبود که به دادش برسه ، پدر بزرگ و مادر بزرگم ( پدر و مادر پدرم ) پدرم رو به داشتن رابطه با خانم های دیگه تشویق میکردن ، و هنگامی که با اعتراض مادرم رو برو میشدن به اون فحش و ناسزا میدادن و اون رو آزار و اذیت روحی و جسمی میدادن . از ابتدا مادرم تنها بود ، خیلی ، پدرم از ابتدا با خانمهای دیگری بود ، این پدر هیچوقت جایی در آغوش خانواده نداشت ... . اگه الآن مادرم به انواع بیماری های روحی دچار شده ، اگه الآن شکسته ، دلیلش همین یکی دو سال نیست ، 22 سال تنهایی و بی کسی ، 22 سال زندگی تو محیطی که همه قصد نابودیت رو دارن ، هر آدمی رو میشکنه و از پا در میاره ، مخصوصا اگه اون آدم یک زن تنها و بی کس باشه ... .
    فعلا خدانگهدار ...

  9. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 14 دی 90 [ 11:22]
    تاریخ عضویت
    1388-7-02
    نوشته ها
    52
    امتیاز
    2,593
    سطح
    30
    Points: 2,593, Level: 30
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 7
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    58

    تشکرشده 57 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: با این پدر ، چه باید کرد ؟

    به حرفهای مشاورهای(فرشته مهربان ، مدیر همدردی) خوب تالار خوب گوش کن و عمل کن. در حین حفظ احترام پدرتان در خانه سعی کن روحیه مادرت را تغییر بدی هم با حرف زدن و هم با همراهی عملی. باید مادرت جسم و روح خودش را احیا بکند ودر کنار آن مشکل پدرت حل خواهد شد. من به مادرت به خاطر داشتن فرزندان خوب و سالم تبریک می گم.

  10. 2 کاربر از پست مفید nastaran58 تشکرکرده اند .

    nastaran58 (دوشنبه 03 آبان 89)

  11. #7
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 35,998 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array

    RE: با این پدر ، چه باید کرد ؟

    به قول مدیر محترم ، صبر تنها کافی نیست .

    من میگم صبر منفعلانه کافی نیست ، صبر باید فعال باشه ، ایشون مدرسه کار میکنه و همکارای فرهنگی ما بعضیهاشون راهنماهای خیلی خوب و راز داری هستند ، مضاف بر اینکه مدارس خیلی ساله مشاور دارن ، ادارات آموزش و پرورش هسته مشاوره دارند میتونسته موضوع را مطرح و کمک بگیره .

    اما از این به بعد منفعل نباشه ، در عین صبوری و دادن آرامش به خود لازمه جدی و قوی باشه . مردهایی اینچنینی به خاطر نقاط ضعفی که خود دارند کافیه احساس کنند همسرشون ضعیفه با این نوع برخوردهای تحقیر آمیز در واقع از ضعف خود فرار می کنند .

    اساساً تحقیر ، زورگویی ، سلطه جویی و پرخاش و خیانت و..... از احساس ضعف در درون فرد ناشی میشه که می خواهد آن را با این رفتارها بپوشاند و از آن فرار کند ( کسانی که نیاموخته اند ضعفهایشان را بپذیرند و پلکان رشد قرارشان دهند )

    همچنین کسانی که منفعل ، خودخور ، و با احساس مظلومیت ، و ترس و .... به نوعی دیگر ضعیف عمل می کنند .

    و افراد نوع دوم بسترهای مناسبی برای اعمال قدرت افراد نوع اول هستند .

    درست به همین دلیل می گویم مادر شما لازمه که جدی و فعال در عین احترام و ادب با پدر رفتار کنه . نترسه و محکم باشه .

    ترس از طلاق ، ترس از آبرو ریزی ، ترس از حرف این و اون ، و پیوندهای حیثیتی غلط با مشکلات رفتاری خود و دیگری ( با این واگویه که : اگر جایی حرف بزنم و کمک بگیرم آبروم میره ) باعث درون ریزی مسائل و نارحتیها و در نتیجه آسیبهای جسمی و روحی میشه نه حل اونها .

    امیدوارم با این توضیحات سرنخ یافتن راه کارهای مفید با توجه به شرایط را بهتون داده باشم .

    راستی شغل پدر شما چیه ؟
    آقای شاملو مشاور هستند ؟ و کلاً توصیه هاشون چگونه بوده ؟


    .

  12. 3 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (دوشنبه 03 آبان 89)

  13. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 08 آبان 89 [ 12:13]
    تاریخ عضویت
    1389-1-05
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    2,268
    سطح
    28
    Points: 2,268, Level: 28
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    16

    تشکرشده 16 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: با این پدر ، چه باید کرد ؟

    سلامی مجدد
    ممنون از شما
    فرشته مهربان گفته است :
    من میگم صبر منفعلانه کافی نیست ، صبر باید فعال باشه ، ایشون مدرسه کار میکنه و همکارای فرهنگی ما بعضیهاشون راهنماهای خیلی خوب و راز داری هستند ، مضاف بر اینکه مدارس خیلی ساله مشاور دارن ، ادارات آموزش و پرورش هسته مشاوره دارند میتونسته موضوع را مطرح و کمک بگیره .
    ببینید این درسته که ایشون تو مدرسه کار میکنه ، اما این مدرسه از وجود مشاور سود نمیبره ، در مورد حرفای شما با مادر حرف میزنم . ممنون

    راستی شغل پدر شما چیه ؟
    آقای شاملو مشاور هستند ؟ و کلاً توصیه هاشون چگونه بوده ؟
    شغل پدر : ایشون فرهنگی هستن ، معلم پایه چهارم ابتدایی هستن ، ایشون 25 سال سابقه ی کار دارن ، آقای شاملو یکی از آشنایان هستند ، ایشون از اقوام شاعر معروف ( احمد شاملو ) هستند ، تحصیلکرده ی زمان قبل از انقلاب هستند ( لیسانس ) ، رشته ی جامعه شناسی ، از دید من بسیار انسان موجهی هست ، ایشون با چندین نفر دیگه که خود ایشون آنهارو قبول داشتند صحبت کردند ، و نظر خودشون و تمام مشاورانی که ایشون موضوع مارو با آنها درمیان گذاشت رو به من گفتند .
    ایشون میگفت : این خیلی بده که این اتفاق افتاده ، من از پدرت اصلا چنین انتظاری نداشتم ، اما این قضیه اتفاق افتاده و حال تنها باید به فکر راه چاره بود، شرایط سختی هست ، اما فکر نکن تنها برای تو چنین اتفاقی می افته ، اطراف ما پر از افرادی هست که درگیر موضوعات بسیار پیچیده تر از این میشوند ، اینکه ما از خیلی از مسائل آگاهی نداریم دلیل نمیشه تا فکر کنیم تنها شرایط ما بسیار سخت و طاقت فرسا هست ، ایشون گفتند مادر با پدر صحبت کنه ، وقتی گفتم مادر چندین بار با پدر صحبت کرده و جوابی نگرفته و هر بار وضعیت تغییری نکرده و به همون صورت ادامه پیدا کرده ، گفتند ، خوب شما خودت باید با پدر صحبت کنی ، منتها نه از روی گستاخی و بی ادبی ، باید باهاش بسیار ملایم صحبت کنی ، از روی ضعف ، به این صورت که مثلا بهش بگو ، بابا درک رفتارهای شما کمی برای من سنگینه ، کمی بیشتر به خونواده ی خودت توجه کن ، مریم تو سنی هست که نیاز داره به احساس گرم پدرش ، نیاز داره به اینکه ببینه پدرش به مادرش مهربانی میکنه تا محبت رو یاد بگیره و ... ، اما من هم چنین صحبتی را با پدر کرده بودم ، بارها در این مورد تذکر داده بودم ، اما پیشرفت چشمگیری حاصل نشد ، خواهرم 12 سالشه ، داره بزرگ میشه ، باید از جانب پدر محبت ببینه تا بعدا در خارج از خونه بدنبال محبت نگرده ، چیزی که به خود من که یک پسر بودم ضربه ی سنگینی وارد کرد ، بعد از اینکه گفتم در مورد این مسائل باهاش صحبت کردم ، گفت ببین ، شما نمیتونین برای همیشه صبر کنین ، با مخفی نگه داشتن این قضیه برای خودتون تنها بار روحی و فشار عصبی خودتون رو زیاد میکنین و به خودتون ضربه میزنین ، من برای خواهرت خیلی ناراحتم ، باید باهاش به صورت خیلی آروم صحبت کنی ؛ بگو پدر جان ، میخوام به عنوان دو مرد با هم صحبت کنیم ، من متاسفانه میدونم اون چیزی رو که نباید میدونستم ، اون چیزی رو که شما همیشه سعی بر پنهون نگه داشتن اون میکردی ، خیلی متاسفم که این اتفاق افتاد ، کاش این اتفاق نمی افتاد و ما این موضوعات رو نمیفهمیدیم ، کاش شما کمی زرنگ تر بودی و طوری رفتار میکردی که ما و دیگران هیچوقت بویی از این رابطه نمیبردیم ، پدر ، من هیچوقت خودم رو تو موقعیتی قرار نمیدم که بخوام حکم صادر کنم و بگم این کار شما درست بود یا اشتباه ، من نمیتونم واسه شما تصمیم بگیرم ، چون چنین اجازه ایی ندارم ، اما این اتفاق افتاده و خودت و ما خوب میدونیم درد و ریشه از کجاست ، من دارم شکسته شدن مریمو میبینم ، پدر ، مریم به شدت دچار افت تحصیلی شده ، آیا این رو درک کردی ؟ آیا دیدی من چقدر غمگینم ؟ دیگه دلم به درس نمیره ، میخوام ترک دانشگاه کنم ، میخوام بی خیال همه چی بشم ، دیدی مادر ناراحتی قلبی گرفته ؟ پدر ، واقعا ، واقعا این کار شما ، اینقدر ارزش داشت که زندگیه خوتو به خاطرش دچار وحشت ، نا امیدی و بی اعتمادی کردی ؟ پدرم ، وقتی تو به خودت اجازه دادی که به من ، مریم و مادر دروغ بگی ، آیا نیندیشیدی که من با این حرکت دروغ گفتن رو ترویج میکنم و دیگه دختر و پسرم با دروغ مشکلی ندارن ؟ فکرنکردی که چندین سال بعد ممکنه مریم خیلی راحت به تو دروغ بگه ؟ به همسرش دروغ بگه و چنین وضعیت مشابهی برای من نیز اتفاق بیافته ؟ پدر ، شما مسولی ، من کاری به دین و خدا و پیغمبر ندارم ، اما شما مسولی ، از نظر انسانی این کار شما قابل توجیه نیست ، پدر شما پیشنهاد میکنی که چیکار کنیم ؟ حالا که این قضیه کاملا مشخص شده ، ما میدونیم و آبی که از جوی رفت دیگه باز نمیگرده ، شما میخوای چه کنی ؟ کاش نمیشد ، اما پدر ، ما این قضیه رو خیلی وقته که میدونیم ، شاید دو سال بیشتر ، اما تا به حال حرفی نزدیم ، سخنی به زبون نیاوردیم تا بلکه شما به آغوش خونواده برگردی ، بلکه بدونی مسیری که داری میری مسیر درستی نیست ................................


    این سخنان جناب آقای شاملو بود ، این رو بگم که پدر من معمولا در مقابل من ضعف داره ، یعنی من خیلی بهتر میتونم با ایشون صحبت کنم تا مادرم ، این قضیه بارها برای من ثابت شده .

    فعلا تا همینجا کات میکنم ، امیدوارم منو ببخشین و درکم کنین که واقعا شرایط سختی رو پشت سر میزاریم .

    خدانگهدار شما باشه

  14. #9
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 35,998 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array

    RE: با این پدر ، چه باید کرد ؟

    من با نظر آقای شاملو مبنی بر اینکه شما وارد صحبت شوید موافق نیستم . چون حریم شکنی میشه و قبح مسئله بیش از پیش شکسته میشه ، و تا مادرتان هست دخالت شما کار درستی نیست و به معنای ضعیف بودن مادر بلکه ضعیف تر کردن اوست .
    شما باید خود را به تجاهل بزنی که اصلاً نمی دونی که چنین چیزی هست ، و از ذهن خواهرت هم که کلاً باید بیرون کنی که چنین چیزی هست ، خیلی مهمه که خواهر شما نسبت به پدرش بدبین نباشد .

    شما مادر را کمک بده و تقویت کن که حرفهایش را بزند ، قاطع باشد و در عین ادب و احترام هشدار جدی دهد ، و پدر را در خوف و رجا از این که آیا مسئله را کامل می داند یا نه ، بگذارد . از او مسئولیت بخواهد و در مقابل رفتارهای تحقیر آمیز و ناشایستش به طور محکم اعتراض کند و ناراحتیش را ابراز کند ، اما دقت داشته باشد که از موضع مظلومیت و ضعف نباشد بلکه از موضع محق به حفظ شخصیت و حرمت و ندیدن بد رفتاری ، عمل کند .

    سعی کن مادر را حضوری نزد یک مشاور خانواده ببری تا مهارتهای ارتباطی لازم را بخصوص جرأتمندی و قاطعیت و ابراز وجود و اعتماد به نفس را بیاموزد و.....

    هر چقدر دوست داری تلاش کنی ، این تلاشت را لازمه در جهت کمک به مادر تا نقش خود را در جایگاه خود و به درستی ایفا کند خرج کنی .

    موفق باشی


    .

  15. 2 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (سه شنبه 04 آبان 89)

  16. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 16 بهمن 89 [ 16:15]
    تاریخ عضویت
    1389-8-07
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    1,882
    سطح
    25
    Points: 1,882, Level: 25
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    19

    تشکرشده 18 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: با این پدر ، چه باید کرد ؟

    این چه توصیه ایه که مشاوران اینجا میکنند
    جناب فرشته مهربان و شرکاتون
    شما که خیلی اسلامی بازی در میارید که نمیدونم گفته شده استراق سمع بده و حرمت شکنی نشه و اینا
    میدونید اسلام چه آشی برای آدم متاهلی که مرتکب زشتی بشه پخته؟
    پدر ایشون جنایت کرده
    البته مادرشون هم مقصره.رفته کارکرده اونوقط خونه و ماشینو به اسم شوهر کرده؟حداقل به اسم بچه هاش میکرد.
    میبخشید که دارم رک بهتون میگم
    ولی از چنین پدری بخاری بلند نمیشه
    پدر من هم بدون اطلاع مادرم تقریبا چنین کاری کرد.الان مادرم حسرت میخوره که چرا همون اول ازش طلاق نگرفتم
    به قول قدیمیا مرگ یکبارو شیون یکبار
    مادرتون اگه از پدرتو جدا میشد.تا حالا اینهمه به خودش استرس و آسیب وارد نمیکرد
    میتوست با بچه هاش باهم زندگی کنند
    طبق قانون هم پدرتون موظفه که نیاز های مالی فرزندان رو تامین کنه
    حالا هرکاری دلش میخواد بکنه و بره با همون زن همسایه خوش باشه


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:48 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.