به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 مرداد 87 [ 12:43]
    تاریخ عضویت
    1386-11-24
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    3,833
    سطح
    39
    Points: 3,833, Level: 39
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 10 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    +دلتنگی های یک آشنایی

    سلام- من 25 ساله و کارمند هستم- تا دو ماه پیش هم اصلاً به ازدواج و این جور مسائل فکر نمی کردم-در مورد ازدواج عقاید مخصوص به خودمو داشتم و به این معتقد بودم که آدم تا کاملاً آماده نباشه و فرد مورد نظرشو پیدا نکرده باشه، اشتباهه که خودشو درگیر این مسائل کنه....و چون تو خودم این آمادگی رو نمیدیدم چندین بار به خواستگارای مختلف جواب منفی داده بودم و دیگه خانواده ام هم با این طرز فکرم آشنا بودند .
    اما دو ماه پیش، موردی پیش اومد که نتونستم به راحتی بقیه از کنارش بگذرم،یعنی خانواده به من این اجازه رو نداد و راستش رو بخواهید خودم هم در این مورد کمی مردد بودم،آخه این پسر که یکی از اقوام دورمون هم بود در خوبی زبانزد همه فامیل بود و وقتی اسمش می اومد چیزی جز تعریف و تمجید دربارش گفته نمی شد. اون طوری که من شنیدم خانواده اون ، از مدتها پیش منو زیر نظر داشتند، تا اینکه توی یه مجلس عروسی ، من رو به اون نشون میدن و اون هم تمایل نشون میده! شیوه خواستگاری اومدن اونها هم جالب بود، بدون اطلاع من، به عنوان میهمان اومدند، چون شنیده بودند که من میونه خوشی با مراسم خواستگاری ندارم! و هیچ چیزی هم در این باره مطرح نکردند...تنها فردای اون روز بود که من از جریان باخبر شدم.... اولش طبق معمول مخالفت کردم و حتی از دست اونا که با مخفی کاری اومده بودن خونمون، به شدت عصبانی شدم.... اما تعریف هایی که از اونا و به خصوص از پسره شنیدم، من رو خام کرد و قبول کردم با اون آشنا بشم! و چه اشتباهی کردم!

    البته ما نمی تونستیم همدیگرو ببینیم، چون اونا توی یه شهر دیگه زندگی می کردن،پس ارتباط ما فقط از طریق تلفن، چت و اس ام اس بود! شاید این هم یه اشتباه دیگه بود! من تو همون صحبت اول بهش گفتم که خیلی با هم فرق داریم و زیاد به هم نمی خوریم، ولی اون، جوری منو قانع کرد که خودم هم باورم شد که واقعاً به من علاقه داره. خلاصه بگم حدود یک ماه با هم ارتباط داشتیم و من هر لحظه داشتم بیشتر قانع می شدم که واقعاً فرد مورد نظر من همینه و اون هم بیش از پیش خودشو علاقه مند نشون میداد تا اینکه وقتی که خوب بهش وابسته شدم، شوک رو بهم وارد کرد.

    حدوداً سه هفته پیش به من اس ام اس زد که مامانش رفته برای ما استخاره کرده و خوب نیومده! به همین راحتی! و بعد از اون ارتباطش رو با من قطع کرد! آخ که نمی دونید چه کشیدم! اصلاً باورم نمی شد این پسر همون آدم قبلی که اینقدر خودشو علاقه مند نشون میداد باشه! خیلی تلاش کردم که کارمون تموم نشه، چون همون طور که گفتم، دیگه بهش وابسته شده بودم و جور دیگه ای روش حساب می کردم، ولی نشد که نشد، بهش گفتم استخاره واقعی به دله و نباید به خاطر این همه چیز رو خراب کنیم. اما فایده ای نداشت و او با سنگدلی تمام، در آخرین پیامش به من گفت:"ما داشتیم احساساتی برخورد میکردیم، از اول هم قرار بود با هم آشنا بشیم و منطقی فکر کنیم و همه چیزو درنظر بگیریم."

    در حالی این چیزها رو گفت که کار ما مدتها بود از آشنایی گذشته و با هم خیلی صمیمی شده بودیم...حتی تو ارتباطمون، من بارها ازش پرسیده بودم که آیا حالا که من رو بهتر شناخته هنوز هم با معیارهاش تطابق دارم؟ و اون هم هر دفعه منو قانع می کرد که خیلی زیاد...

    نمی دونم موضوع واقعاً استخاره بود یا چیز دیگه ای پیش اومده بود، ولی اونا خیلی بد برخورد کردند....گاهی وقتها فکر می کنم اونا هدفشون فقط این بوده که من رو اذیت کنن.... اونم چه عذابی!

    از اون روز تا حالا من موندم و یه دل شکسته و کلی سوال بی جواب و چیزایی که از ذهنم محو نمیشن، همش از خودم می پرسم چه چیزی ممکنه پیش اومده باشه که یک شبه یه آدمو از این رو به اون رو کنه؟ حتی به فرض که جریان استخاره هم درست باشه ، اون نباید به حرمت حرفایی که به من زده بود یه کم مقاومت نشون میداد؟

    الان هم با اینکه حدوداً سه هفته از قطع رابطه ما میگذره، اما من هنوزم که هنوزه داغم تازه اس!حتی خودم هم نمی دونستم که اینقدر زود به یه نفر وابسته میشم و این قدر حساسم! هرکاری می کنم نمی تونم از فکر و خیال نجات پیدا کنم، حتی تو محیط کارم هم، دیگه کارایی سابق رو ندارم....به زندگی و به آدما بدبین شدم....همیشه اعتماد به نفس کمی داشتم ، اما با این جریان همون رو هم از دست دادم...فکر میکنم لایق هیچ چیز نیستم ........فکر میکنم لایق محبت هیچ کس نیستم و فکر میکنم تو این دنیا تنهای تنهام.....خواهش میکنم کمکم کنید و به من بگید چی کار کنم تا از این وضعیت نجات پیدا کنم.....

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 اسفند 86 [ 22:14]
    تاریخ عضویت
    1386-11-20
    نوشته ها
    143
    امتیاز
    4,257
    سطح
    41
    Points: 4,257, Level: 41
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 93
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    74

    تشکرشده 79 در 55 پست

    Rep Power
    31
    Array

    RE: دلتنگی های یک آشنایی

    سلام خانمي
    حقيقاتا وضعيت سختيه ولي قبول بكن كه كسي غير از خودت نمي تونه بهت كمك كنه به هر دليلي اين پسر ديگه نمي خواد با تو رابطه داشته باشه چرا خودتو اذيت مي كني سعي كن با اين ديد به اين موضوع نگاه كني كه واقعا استخاره كردن و فقط به اين خاطر كه ايشون به اينگونه مطالب اعتقاد داره قضيه منتفي شده پس غرضي در كار نبوده بيشتر از اين خودتو كوچيك و تحقير نكن او نمي خواد پس براي تو هم ادامه اين رابطه بي معنيه تو هيچ كار غلطي انجام ندادي به خاطر آشناييه بيشتر با او از طريق چت و تلفن و اس ام اس رابطه داشتي مطلب كم چيزي نيست يك عمر زندگيه خيلي ها سر مهريه و شيربها و خونه عروس كجا باشه بهم مي خوره خيلي هام به خاطر مخالفت مادر و پدر عروس يا داماد بهم مي خوره مال شما هم به خاطر اعتقاد ايشون و خانواده اش به استخاره بهم خورده دنيا كه به آخر نرسيده اين نشد يكي ديگه اين طرز فكر خوبه كه تا آمادگي ازدواج رو پيدا نكردي نبايد ازدواج كني ولي حالا كه اين آمادگي رو در خودت مي بيني ديگه به هر كسي به راحتي بله و يا بالعكس نه هم نگو توكلت به خدا باشه و بدون آدمي كه قلب پاكي داشته باشه انسان پاك و صادقي هم نصيبش ميشه كه مي تونه باهاش طعم يه زندگيه واقعي رو بچشه تو وابسته اون نشدي تو نياز به محبتي داري كه از جنس محبت مادرو پدر نيست تو نياز به محبت مردي داري كه تا آخر عمرت با او زندگي كني سعي كن بگردي تا اين فرد و پيدا كني و براي اين مطلب به خودت و تواناييهات تكيه كن كه مطمئنم موفق مي شي
    خوش باشي خانم

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 مرداد 87 [ 12:43]
    تاریخ عضویت
    1386-11-24
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    3,833
    سطح
    39
    Points: 3,833, Level: 39
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 10 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دلتنگی های یک آشنایی

    از شما خیلی ممنونم که به من دلگرمی دادید، من هم خیلی سعی می کنم که به خودم بقبولونم که اونا واقعاً استخاره کردن، ولی نمی تونم، به این دلیل که مگه نه اینکه استخاره برای وقتیه که آدم در شروع کاری مردده.... اگه اونا تردید داشتن باید همون اول کار قبل از اینکه سراغ من بیان استخاره یا هر کار دیگه ای می کردن نه حالا!به خصوص اینکه زمانی که با پسرشون ارتباط داشتم فهمیدم که قبل از اینکه بیان خیلی درباره من فکر کردن و تازه اونها از اون جور آدم ها هم نیستند که بگیم خیلی به استخاره و این چیزها معتقدند....
    .به نظرم در اینجا استخاره فقط یه بهانه موجهه برای سرپوش گذاشتن روی چیزی که خدا می دونه چیه....و همینه که بیشتر از همه چیز عذابم میده....هر چی فکر می کنم هم به نتیجه ای نمی رسم....آخه من تو زندگیم چیزی ندارم که بخواد نکته منفی باشه و باعث این دگرگونی بشه....به هرحال سعی خودمو می کنم که بتونم این جریان رو فراموش کنم، ولی خیلی خیلی سخته....شاید اگه می دونستم چی شده، همه چیز آسون تر می شد...
    از خدا می خوام کمکم کنه تا همه چی یادم بره و دوباره اونی بشم که بودم، شما هم برام دعا کنید

  4. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 بهمن 87 [ 11:22]
    تاریخ عضویت
    1386-11-06
    نوشته ها
    67
    امتیاز
    3,942
    سطح
    39
    Points: 3,942, Level: 39
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    46

    تشکرشده 47 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دلتنگی های یک آشنایی

    سلام عزیز
    دقیقا مسئله شما برای من هم پیش آمد و من هم مثل شما خانواده ام از موضوع خبر داشتند و این جای بسی خوشحالی برای من است که خانواده ام را در جریان گذاشته بودم شاید به خاطر همین بود که توانستم راحتر با این موضوع کنار بیام چون من و شما گناهی مرتکب نشدیم اوایل برایم خیلی سخت بود چون من دختری هستم که به کسی رو نمی دهم اما زمانی که مسئله خواستگاری پیش می یاد دیگه نمی شه که نسبت به اون بی توجه بود چون بحث یک عمر زندگی است کسی که بخواد به خاطر استخاره چشم از روی همه چیز ببنده اصلا لیاقت زندگی با شما را نداره در ضمن ایشان می توانست از همان اول استخاره بگیره لزومی نداشت بعد از یکماه استخاره کنه اول خودشونو خوب جلوه می دهند و بعد با دلایل این گونه رابطه را قطع می کنند به نظر من اون آقا لیاقت احساس شما رو نداره شاید شما و یا هر کس دیگر که این مطلب رو می خونه بگه داره خیلی تند برخورد می کنه اما چرا یک نفر باید به خودش این اجازه رو بده که با احساس یک نفر اون هم یک دختر این جوری بازی کنه. عزیزم اصلا فکرش رو نکن به خدا توکل کن آیه صبر رو بخوان و دو رکعت نماز صبر بخوان و غسل صبر رو بگیر بدون که خدا با شماست من به مرز جنون رسیده بودم اما فقط خدا و فقط خدا با من یار بود من تونستم با مواردی که برات گفتم در مدت کوتاهی همه چیز را فراموش کنم و این را یک تجربه خیلی خیلی بزرگ و خوب برای خودم می دونم که آدمها بر خلاف ظاهرشان اصلا آن چیزی نیستند که ما فکر می کنیم اول همیشه باید با عقل پیش رفت نه با احساس من دعا می کنم که هر چه زودتر شما بتونی با این موضوع کنار بیائید. کاملا درکتون می کنم. اصلا بهش فکر نکنید و بدانید که خواست خدا بوده و شما باید خدا را خیلی شاکر باشید که به جاهایی نرسید که دیگه نشه کاری کرد. خدانگهدار به امید روزی که شما جواب مرا با خوشحالی تمام بدهید.

  5. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 مرداد 87 [ 12:43]
    تاریخ عضویت
    1386-11-24
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    3,833
    سطح
    39
    Points: 3,833, Level: 39
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 10 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دلتنگی های یک آشنایی

    میشکای عزیز، ازتون خیلی ممنونم- من هم دقیقاً با شما موافقم ، به لطف خدا و با دلگرمی های شما عزیزان کم کم دارم با این موضوع کنار می یام- هرچند برای من ضربه خیلی خیلی سنگینی بود، اما به قول شما باید به چشم یه تجربه بهش نگاه کرد و ازش درس گرفت- ولی واقعاً جای تأسف داره که تو زمونه ای زندگی می کنیم که آدما اینقدر بد شدن- دیگه به هیچ کس نمیشه اعتماد کرد- همین موردی که پیش اومد مثلاً از اقواممون بودن و ما از دو چشممون بیشتر بهشون اعتماد داشتیم و اینجوری تا کردن- حالا افراد غریبه که جای خود دارن -نمی دونم، شایدم این چیزا ربطی به فامیل یا غریبه بودن نداره- به هرحال امیدوارم که خدا خودش به همه کمک کنه تا بتونن دوست رو از دشمن بشناسن

  6. #6
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    دیروز [ 12:04]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,411
    امتیاز
    286,450
    سطح
    100
    Points: 286,450, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,556

    تشکرشده 37,046 در 6,993 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: دلتنگی های یک آشنایی

    سلام paniz
    من هم نسبت به موضوعی که برایت پیش اومده متاثر شدم. اما دوستان همدردی و همدلی ها دلسوزانه ای داشتند.
    شاید تاثیر چنین تجارب دردناکی از مراجعان روی ما مشاوران باشد که توصیه های تقریبا سختی را به سایر مراجعان داریم و روی مسائل منطقی ازدواج زیاد پافشاری می کنیم. شاید در این تالار بارها روی این مسئله پافشاری کردیم که برای همسرگزینی و آشنایی و شناخت او بیشتر روی بحث منطقی آن پیش بروید. شاید اگر شما در شناخت ایشون کمتر روی بعد احساسی سرمایه گذاری می کردید ، اکنون بهتر می توانستید با این مسئله کنار بیایید.
    شاید شنیده باشید این را که :
    من نیستم چون دیگران
    بازیچه بازیگران
    اول به دست آرم تو را
    وانگه گرفتارت شوم...
    در واقع این به دست آوردن وقتی صورت می گیرد که فرد مسئولانه ، پایبند شما می شوید و رسما به ازدواج هم در می آئید در اینجاست که تعهد بر طرفین وجوب پیدا می کند. در حالیکه قبل از ازدواج مسیر شناخت منطقی حکمفرماست. و طبیعی است تا قرارداد ازدواج رسمی نشده است به این معناست که شناخت کامل نشده است، پس احتمال پا پس کشیدن طرفین همیشه هست. همین چند لحظه پیش در حال پاسخ به خانمی بودم که بعد از 7 ماه نامزدی، مردد بود که به خاطر یک آقای دیگری ، رابطه خود را با نامزدش به هم بزند، و متاثر شدم وقتی حتی یک نفر تلویحا از این کار حمایت می کرد. پس می بینید که تعهد فقط با عقد رسمی صورت می گیرد و قبل از آن مسئله شناختی هست.
    البته همه اینها به معنای موجه بودن کار آن آقا نیست. من شخصا از کسانی هستم که مخالف مبهم کاری یا استخاره به چنین روشی هستم. شما می توانید اینجا کلیک کنید و به موضوع استخاره نگاهی بیندازی، عالی خواهد بود اگر شما هم در چند خط تجربه خود را در آنجا قرار دهید.
    این موضوعات همه به ما کمک می کنند که هم احساسات جریحه دارشده امان التیام یابند هم از نظر بینشی و تعبیری نگاه منطقی مجددی به مسائل بیندازیم و زندگی خود را بیش از پیش تحت کنترل قرار دهیم. لذا تجارب هر کدام ما گنجی می شود در اختیار دیگران. این اشتراک تجربه هایمان را باید جشن بگیریم.

  7. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 مرداد 87 [ 12:43]
    تاریخ عضویت
    1386-11-24
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    3,833
    سطح
    39
    Points: 3,833, Level: 39
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 10 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دلتنگی های یک آشنایی

    نمی دونم- هنوز هم نمی دونم حکمت این ماجرایی که برای من پیش اومد چی بود- ولی از اونجا که هیچ کار خدا بی حکمت نیست، به امید اون روزی هستم که حقیقت رو بفهمم.

    خدایا، به من طعم محبت ، مورد علاقه قرار گرفتن و انتخاب کسی بودن رو چشوندی و بعد طعم بی وفایی و طرد شدن ...و دلشکستگی رو ....تا جایی که می دونم خودم هم تو هیچ کدوم از این موارد هیچ نقشی نداشتم....بدون اینکه بخوام انتخاب شدم.......بدون اینکه بخوام پسندیده شدم.........بدون اینکه بخوام مورد محبتی غیرمنتظره واقع شدم.......و در آخر بدون اینکه بخوام طرد شدم و کنار گذاشته شدم.

    نمی دونم شاید همه اینا یه مقدمه بود برای یه تغییر اساسی در من. شاید این درست باشه که " نترس اگه دل تو از خواب کهنه پاشه شاید خدا قصه تو از نو نوشته باشه" شاید خدا می خواست نوع دید من رو به زندگی عوض کنه....به هرحال فکر می کنم زیاد هم ضرر نکردم .... اگه از ضربه عاطفی که خوردم بگذریم، این ماجرا برای من تجربه شد.....تجربه اینکه هیچ وقت و هیچ وقت و هرگز و تحت هیچ شرایطی دل خودم رو به کسی یا چیزی خوش نکنم.....حتی در خوشبینانه ترین شرایط هم بدبین باشم......و هرگز و هرگز و هرگز اختیار خودم رو به دست احساساتم ندم....البته من در طول این ماجرا هم سعی می کردم همین طور باشم اما نمی دونم کجا بود که اختیار از دستم در رفت و یه خوشبینی ساده دلانه و وابستگی عاطفی غیرمنطقی جای عقل و واقع بینی منو گرفت....شاید هم تقصیری نداشتم و هرکس جای من بود تحت تأثیر این مورد توجه قرار گرفتن غیر منتظره ، منطقی فکر کردنو فراموش می کرد....به هرحال خدا رو شکر می کنم چون مطمئنم علی رغم همه رنج هایی که کشیدم و ناراحتی هایی که تحمل کردم، در عوض خیلی پخته تر و باتجربه تر از اونی که قبلاً بودم، شدم


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: دوشنبه 04 اردیبهشت 96, 00:33
  2. درخواست راهنمایی در خصوصی شدت بالای حساسیت بین فردیی (راه حل پرسشنامه کمالگرایی هیل)
    توسط آقای ام در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 خرداد 95, 19:05
  3. پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: جمعه 04 مهر 93, 23:28
  4. تنهایی - 24 سالمه، نمی خواهم با کسی دوست بشم، تنهایی اذیتم می کنه
    توسط sara19 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 30
    آخرين نوشته: پنجشنبه 23 آذر 91, 01:10

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:15 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.