سلام
من 28 سالمه و کارمند دولت هستم. اصالتا مشهدی هستم ولی بخاطر کارم مجبور شدم در شهری دیگه سکونت کنم. دقیقا یک سال پیش همچین روزی بود که عقد کردم. تنها معیاری که برای انتخاب همسر داشتم نجابتش بود و تنها شرطی که میگذاشتم این بود که بیاد دور از خانواده اش با من زندگی کنه! اصلا کار نداشتم بابش چه کاره هست یا پولداره یا.... مادرم با هزار امید و آرزو و کلی اصرار منو میبرد خواستگاری تا اینکه بلاخره یکی رو پسندیدم. تنها حسنی که داشت و هنوز داره اینه که نجابت داره اما الان پشیمونم از انتخابم.
مشکلات از همون روز اول تقریبا شروع شد. شبی که خطبه محرمیت رو تو حرم امام رضا جاری شد و من انگشتر نامزدی رو که از پیش تهیه کردیم دستش کردم. هنوز از حرم بیرون نیومده بودیم که دیدم انگشتر رو درآورده و داره با خواهر اولش اون رو برانداز میکنه! من و مادرم که این صحنه رو دیدیم کاملا متوجه شدیم که از انگشتر خوشش نیومده بنابراین دو روز بعدش و بعد از ثبت محضری ازدواج در دفترخانه خانم رو بردیم جواهرفروشی و یک انگشتر باب میل ایشون با قیمتی بالاتر براشون تهیه کردیم! مادرم میگفت عیبی نداره من همه کار برای اینکه عروسم راضی باشه براش میکنم و نمیخوام چیزی براش کم بذارم.
با اینکه ما هنوز تو عقد بودیم و هنوز مراسم ازدواج برگزار نکرده بودیم پدرش اجازه داد که دخترش همراه من بیاد شهر محل کار و سکونتم. این موضوع برای اینکه صمیمی تر بشیم و همدیگه رو بهتر بشناسیم خیلی میتونست بهمون کمک کنه ولی تو این مدتی که خانم میومد پیش من دست به سیاه و سفید نمیزد. من ظرف میشستم غذا درست میکردم جارو میکشیدم لباسهام رو خودم میشستم و .... یکبار لباسهام رو تو تشت حمام گذاشتم که بعدا خیسش کنم!!! این خانوم رفت حمام و لباس خودش رو بدون تشت شست برای اینکه حتی لباسهای من رو خیس نکنه دست به تشت هم نزد وقتی بهش گفتم گفت تو خونه ما رسم اینه هرکسی لباس خودش رو میشوره!! یکبار بعد از اینکه خونه رو جارو کشیدم جاروبرقی رو جمع نکردم نصف روز جارو برقی وسط خونه بود تازه وقتی بهش گفتم گفت من متوجه نشدم!!!! حتی یکبار که پدر و مادرش هم اومده بودن من شب براشون شام درست کردم و اونها تو هال نشسته بودن و داشتن میخندیدن که چه داماد خری گیرشون اومده!!
اما مشکلات ما از یک جای دیگه شروع شد. مادرم خیلی به این دختر احترام میگذاشت و سعی میکرد همیشه راضی نگهش داره. مثلا وقتی از سفر حج برگشت تمام چمدونهاش رو جلوی اون گذاشت و گفت هرچی میخوای بردار.اون هم با پررویی از تمام سوغاتی ها یکی برداشت حتی با این وضع باز هم مادرم براش یک چیزهایی خودش گذاشت. چون عقد ما نزدیک به ماه محرم بود و از طرفی پدر و مادر هم سفر حج رفته بودن قرار شد بجای مراسم نامزدی و شب چله رو یکی کنیم! تو اون مراسم بنا بدرخواست خود خانوم ما یک ماشین لباسشویی به ارزش 800 هزار تومن به خانوم هدیه دادیم و اینها علاوه بر میوه و شیرینی و سایر مخلفات بود. چند روز بعدش خانوم به من گفت برای دختر همسایه امون که مراسم شب چله گرفتن یک گردنبند آوردن با یک پالتو و چکمه!! ما خیلی به شما لطف کردیم ما اگه نامزدی میگرفتیم شما باید به من یک تو گردنی میدادین تازه شب چله هم جدا بود!!!!!! این سرآغاز اولین دعوای ما بود. چند وقت بعد مادرم یک روز که ایشون اومده بودن خونه ما یک لحافت که خودش از کسی قبلا هدیه گرفته بود رو داد به ایشون!! فرداش زنگ زد به مادرم و گفت این لحافتی که دادین روش نوشته چهار تکه, کو رومتکایی و روتختیش؟
این داستانها ادامه داشت تا شب عید که وقتی ایشون پیش من بود براش عیدی یک گردنبند حدود 500 هزار تومن خریدم. وقتی رفت مشهد ازش پرسیدم نظر خانواده ات در مورد گردنبند چی بود؟ گفت میگن کو گوشواره هاش؟! تازه بعد از خرید این گردنبند گفت من دلم میخواست عیدی برام چرخ خیاطی بخری!! پدر من روز عید به ایشون عیدی یک چک پول 50 هزار تومانی داد!!! فکر میکنید پدرش بمن چی داد؟ یک سرویس ظرف 200 تیکه تازه منت هم سرم میذاشت میگفت بابام همیشه برای دامادهاش بهترین چیزها رو میخره!! روز بعدش تو جمع که نشسته بودیم باباش گفت این کار آدمهای گدای که چک پول عیدی میدن!!
این اتفاقات ادامه داشت تا وقتی که یک شب با هم بیرون رفتیم تا آینه و شمعدون و سرویس طلای عروسی رو انتخاب کنیم! وقتی من بهش گفتم پدرم برای این خریدهای عقد و عروسی حدود 3 میلیون تومن کنار گذاشته در جواب به من گفت مگه با این پول میشه چیزی خرید؟ من آینه و کنسول یک میلیونی میخوام و سرویس طلا هم باید حدود ده میلیون برام دربیاد!!!!!!!!!
همون شب بعداز یک دعوا تو خیابون اومدم خونه و به مادرم گفتم من این دختر رو نمیخوام و همین الان طلاقش میدم!!! مادرم که این وضع رو دید همون شب دیروقت بهش زنگ زد و سعی کرد یک مقدار راهنماییش کنه که دست از این زیاده خواهیش برداره!! تقریبا تمام مشکلات از همون روز شروع شد. بعد از اون هرجا میرفت میگفت مادر شوهرم داره تو زندگی من دخالت میکنه!!! سر همین قضیه خرید خانوم به لباس زیر 500 هزار تومن رضایت نمیداد و سر همین موضع با مادرم دعوای حسابی راه انداخت. بلاخره بعد از کلی کش و قوس راضی شد یک لباس ارزونتر براش بدوزن. خلاصه با هزار بدبختی و دعوا خریدها تموم شد؛ برای خانوم یک سرویس طلا خریدیم به قیمت سه ملیون یک حلقه هفتصد هزار تومنی و سیصد هزار تومن فقط لوازم آرایشش شد ششصد هزار تومان هم آینه و کنسول و شمعدونش!!! نمیگم زیاد خرید کردیم ولی با توجه به وضع مالی پدرم خیلی زیاد تر از انتظار بود!! قرار شد ریش تراش و اپی لیدی رو از یکجا بخریم و خانوم گفت پدرم برای خرید شما خودش میاد!!! میدونین پدرش چی کار کرد؟ گفت هروقت شما اپی لیدی خریدین بعد ما هم میریم به همون نسبت یک ریش تراش برات میخریم!!!!
من رو برد یکجا تا برام کت و شلوار بدوزن!! چون من مشهد نبودم خودش کت و شلوار رو گرفت بدون اینکه من پرو کنم! بعد وقتی ازش خواستم بهم بده تا ببینم اندازه ام هست گفت نمیشه این باید اینجا بمونه وقتی اقوام برای دیدن جهیزیه اومدن اونوقت بهت میدم!!!! حلقه ای که برای من خریدن 300 تومان شد. و خرید ما رو هم پدرش خودش به تنهایی انجام داد یک صابون لوکس یک مسواک و یک خمیر دندون داخل یک کیف سامسونیت آژیر دار!!!!!
هدفم از گفتن قیمتها این نیست که بگم برای من کم خریدن چون من اصلا احتیاجی به این چیزها ندارم. اینقدر درآمد دارم که خودم بهترین چیزها رو برای خودم میخرم مثلا عید من برای خودم بهترین کت و شلوار ور از بهترین فروشگاه خریدم. من حتی گفتم برای من لازم نیست خرید کنید حتی حلقه رو هم میخواستم خودم بخرم ولی گفتن ما آبرو داریم نمیشه!!!! چیزی که خیلی منو ناراحت میکرد بی احترامیش بود که حتی نظر منو نخواست!
توی یک سالی که من داماد اینها بودم هیچی به من ندادن؛ من برای پول و کادو و سکه ازدواج نکردم ولی وقتی یکی توقع این جور چیزها رو داره باید خودش هم رعایت کنه با این حال اصلا به روش نمیاوردم و حرفی دی این مورد نمیزدم!! حتی بمناسبت روز پدر برای باباش 80 هزار تومان دادم یک پیرهن خریدم!! فکر میکنین باباش چیکار کرد؟ بلافاصله رفت یک پیرهن آورد و مارک پیرهنش رو نشون من داد گفت من تمام لباسهام رو مارک دار میخرم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اما اصل داستان که همه چیز رو بهم ریخت از اینجا شروع شد. روز اولی که برای خواستگاری رفتیم برای خریدها مرسوم عروسی هیچی از ما نخواستن ! پدر هم چون دید اینجوریه گفت پس ما هم مهمانهای شما رو شب عروسی شام میدیم تعدادشون هم هرچقدر باشه مهم نیست!!! یک دفعه یک ماه قبل از مراسم یادشون اومد که سرویس چوب رو ما باید بخریم! خوب طبیعتا پدرم چون پیش بینی این هزینه رو نکرده نمیتونست این موضوع رو قبول کنه من هم گفتم حاضرم این رو خودم بخرم ولی چون الان پول ندارم چند ماه بعد از عروسی اینرو تهیه میکنم!!! پدرش در جواب گفت نه آقا این که نمیشه!! شما باید این رو قبل از عروسی بخری بذاری تو جهیزیه ما آبرو داریم جلوی مردم این در صورتی که من و پدرم همون روز اول گفتیم که ما جهیزیه نمیخواهیم. من گفتم خودم حاضرم همه وسایل رو تنهایی بخرم ولی کم کم! که باز هم پدرش حرف آبررو زد. بدتر از همه این خانوم و پدرش دو روز قبل از مراسم بدون هماهنگی با من رفت خونه مادر بزرگم که اونها رو برای نمایش مسخره جهاز دخترش دعوت کرد بدون اینکه مارو دعوت کنن بعد هم هرچی دلش میخواست توهین و سرکوفت نثار ما کرد!!! اینها میخوان با گداگیری مراسم رو برگذار کنن و این پسره بچه ننه است و شب تو رختخواب غلت میزنه فردا مادرش خبر داره!!! بعدازظهر وقتی از خانوم پرسیدم چرا رفتی خونه مادر بزرگم چرا بمن نگفتی؟ گفت شوهر بی اختیار به درد من نمیخوره!!
من هم که حسابی عصبانی شده بود مراسم رو کنسل کردم و رفتم برای طلاق دادنش!!! متاسفانه دوباره اقوام ما پا درمیونی کردم و مادر بیچاره من با دسته گل رفت در خونشون و بلیط هواپیما برای خانوم گرفت و فرستادش پیش من!!! این خانوم این بار اومد که دایم پیش من زندگی کنه و حاضر شد بدون مراسم و جهیزیه با من زندگی کنه!! اما بیست روز نگذشت که دیدم دلش هوای خونه بابش رو کرد!! براش بلیط هواپیما گرفتم که بره!! اون روز که بلیط داشت من شب کار بودم و نتونستم برسونمش فرودگاه صبح که اومدم خونه دیدم تمام وسایلش رو جمع و رفته حتی به کارتن وسایلی که براش خریده بودم هم رحم نکرده بود!! شناسنامه من و عقدنامه رو با خودش برده بود که مثلا نتونم طلاقش بدم!!! الان سه ماهه که رفته و دو ماهه که با هم هیچ ارتباطی نداریم!!! میگه تا برام مراسم نگیری نمیام پیشت!!!!! بعدش هم میگه مادر تو داره تو زندگی ما دخالت میکنه!!!
به نظر شما چکار کنم؟! تنها دلیلی که نمیخوام طلاقش بدم ترس از خدایه!! بنظر شما چطوری میتونم این داستان رو به سرانجام برسونم؟!
فکر میکنین میشه با این دختر زندگی کرد؟! تو رو خدا کمکم کنید نمیدونم چکار کنم!! نمیدونم چه گناهی به درگاه خدا مرتکب شدم که گرفتار این خانواده شدم!!!
علاقه مندی ها (Bookmarks)