با سلام
حدود 3 سال است كه ازدواج كرده ام و دو بچه دختر يكي يك ساله و يكي سه ساله دارم. روزي كه همسرم به خواستگاري ام آمد به خاطر موقعيت مالي بسيار خوبي كه داشت ، بدون چون و چرا بله را گفتم. در ابتدا زندگي بسيار خوبي داشتيم و من از اينكه همسر مهرباني دارم هميشه خوشحال بودم و به قول معروف پز همسرم را به دوستانم مي دادم.الان بعد از گذشته 3 سال ديگر حالم از ابراز احساسات او بهم مي خورد ، هر روز از صبح جمله ي دوستت دارم را تا شب 20 بار مي گويد. وقتي در اداره اش است مرتب اس ام اس مي زند و حالم را جويا مي شود ، هميشه مراقبم است و وقتي مي خواهد مرا به تختخواب ببرد آنقدر قربان صدقه ام مي رود كه گاهي مي خواهم بالا بياورم. ديگر تحمل چنين وضعي را ندارم! دلم مي خواهد همسرم كمي هم مرد باشد و كمي هم به من فرصت دهد تا خودم را برايش لوس كنم.
همسرم اصلا رعايت حال بچه ها را نمي كند ، و جلوي آنها از من لب مي گيرد و يا كارهاي ديگر كه نبايد بكند. هر چه به او مي گويم كه جلوي بچه ها كار درستي نيست ، گوش نمي دهد و زور من هم به او نمي رسد تا خودم را از دستش خلاص كنم، بچه ها كه فكر مي كنند باباشان دارد مرا اذيت مي كند ، شروع مي كنند به گريه كردن ، ولي شوهرم انگار از اين حال بچه ها لذت مي برد و به كارش ادامه مي دهد. بعد از تمام شدن اين وضع شوهرم با ديدن عصبانيت من شروع به قربان صدقه رفتن من و بچه ها مي كند و به بچه ها قول مي دهد كه ديگر مامانشان را اذيت نكند ولي باز روز از نو روزي از نو.
واقعا نمي دانم چه كار كنم و جواب سوالهاي بچه هايم را بعد از ديدن اين صحنه ها چگونه بدهم. لطفا كمكم كنيد ، حرف زدن با شوهرم بي فايده است بايد چه كار كنم!؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)