سلام دوباره به تک تک دوستان همدردی
همینطور که در نام تاپیکم عنوان کرده ام من دیگه از رفتار خانواده شوهرم خسته خسته ام. من و شوهرم حدود 9 سال است که با هم ازدواج کرده ایم و یک فرزند هم داریم. خداراشکر هردوی ما توانسته ایم زندگی نسبتا آرام و بدون بحث و جدلی با هم داشته باشیم البته از خانواده هایمان دور هستیم و در شهری با حدود 900کیلومتر دور از همه آنها زندگی می کنیم اما چیزی که ما دو نفر رو آزار می ده طرز برخورد خانواده شوهرم است (تاپیک « پدر شوهرم بد دهن است » و « اعتماد بنفس کاذب » شرح حال ما را بهتر نشان می دهد) از حدود 2 سال پیش با پدرشوهر و مادر شوهرم قطع رابطه کرده ایم. دلیلش را در تاپیکهای قبلی آورده ام. منتها در خانواده شوهرم فردی هست که واقعا برای همه مشکل ایجاد می کند و با سخنوری هایش ذهن اطرافیان را نسبت به ما بد کرده (اعتماد بنفس کاذب!!) حتی در مورد فرزند من جلوی خودم و همه فامیل وقتی شیطنت می کند می گوید مامان باباش بچه را تربیت نکرده اند و وقتی اطرافیان به حرفش اعتراض می کنند و دلیل به حرف نرفتن فرزندم را به لوس کردنهای بیجای او ربط می دهند با لحن بدی می گوید اگر از همان اول تربیتش را به من سپرده بودند من بلد بودم چکارش کنم. (البته فرزند خودش بعد از 6 سال نتوانست لیسانس که نه کاردانی هم نتونست بگیره و انصراف داد و همه اش اهل کارهای ناجور است اما خودش وانمود می کند که این قضایا را نمی داند)
البته ما به توصیه های بسیار عالی خانم آنی عزیز و فرشته مهربان و سایر دوستان همدردی تا حد ممکن جواب این خانم را نمی دهیم و تا حدی با اون هم قطع ارتباط کردهایم اما بدجور داره مارو نزد اطرافیانمون خراب می کنه . واقعا خسته شدیم. چند روز پیش جشن عروسی خواهر شوهرم بود مادر پدرش به شوهرم زنگ که نزدند هیچ بلکه حتی یک کارت هم برای شوهرم که برادر عروس بود ندادند شوهرم میگه این خانم هم بی تاثیر در این کارها نیست.و این خانم هم همه جا رو پر کرده که اینها باید بدون دعوت می آمدند.(البته 2تا از خاله های عروس، دایی اش، یکی از عموها و یکی از عمه ها هم دعوت نشدند!!!)
شوهر من آدم معتقدی است و می گوید شما صبر ندارید خدایی هست اما من واقعا نمیدونم خسته خسته ام. نمی دونم چرا وقتی با این آدمها قطع ارتباط هم می کنی بازهم زهرشونو می ریزند. بنظر شما راهی هست که از دست اینجور آدما فرار کرد؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)