به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 آذر 89 [ 11:32]
    تاریخ عضویت
    1389-7-17
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    1,783
    سطح
    24
    Points: 1,783, Level: 24
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    دوباره غم دوباره دوباره روزگار بيكسي

    سلام
    دوستاي خوبم من تازه عضو اين سايت شدم و واقعا مستاصل شدم اگه ميتونيد بهم كمك كنيد من 37 سالم و تحصيلات دانشگاهي و شغل خوب و مناسبي از نظر اجتماعي دارم و تقريبا براي خودم اعتباري دارم هميشه و همه جا از من به خوبي و ادب و خانومي ياد و صحبت ميشه البته با كمي غرور. در سن 14 سالگي در حاليكه يه دختر شيطون و بلا بودم و هنوز غرق در بازيهاي بچه گانه و تقريبا درسم هم خوب بود خيلي زيبا نيستم اما خوبم و بسيار به قول دوستام گوله نمك نميخوام از خودم تعريف كنم. فقط ميخوام كمي ذهنيتتون رو آشنا كنم بهرحال در سن 14 سالگي پدرم كه يك مرد ديكتاتور و خودخواهي بود منو به زور كتك و ترس از بيرون كردنم از خونه و هزار ويك تهديد منوبه عقد پسرخاله ش كه يه بچه دهاتي بود و 10 سال هم از من بزرگتر بود و من بسيار ازش متنفر بودم اونقدر متنفر كه تا الان هم از همنامهاش بدم مياد بهرشكل بعد از چندماه من به خونه مثلا خودم رفتم اما هيچكس نميتونه بفهمه كه من تو چه برزخي و جهنمي بدوم اينقدر بهش گفتم تورخدا از من دست بردار من از تو بدم مياد من نميخوام ازدواج كنم اما چون يه آدم خيلي دهاتي بود كه منو رها نميكرد نميدونم چي فكر ميكردم باور كنيد من كاملا محترمانه بدترين توهينها رو بهش كردم اما ... بهرحال تا يك ماهي به هيچ وجهي اجازه ندادم كه حتي دستش به دستم بخوره تا اينكه يك شب بقدري كتك خوردم كه هيچ چيزي نفهيمدم تا چندروز هم نميتونستم ازجام بلند شم از پدر و مادرو همه فاميلم متنفر شده بودم و هيچكسي رو نداشتم تا اينكه بعد از مدتي فهميدم باردار شدم اصلا نميدونستم باردار شدن چه جوري هست يا اصلا چي هست بعد يك دوستي از دوران مدرسه داشتم گاهي ميديدمش اون بهم گفت اگه خودت و پرت كني و نميدونم چيزهاي سنگين باند كني بچه مي ميره منم اين كارهارو كردم و فكر ميكردم خودش مرده و وقتي بدنيا بياد مرده اما اون زنده بود و بدنيا اومد و من بدبخت تر شدم چون هميشه به اين فكر ميكردم كه براي خودم درس بخونم و كار كنم و طلاق بگيرم تا به پدرم نيازي نداشته باشم. اما نشد روز به روز به همه ميگفتم كه من طلاق ميگيرم چون هرگز نتونستم بهش علاقمند بشم و عاملش خودش بود چون اصلا فهم و درك نداشت فكر ميكرد فقط بايد شكم زن و سير كردو كه البته اين وظيفه هم ديگه برعهده پدرم بود اون كليه مخارج منو از خوراك و پوشاك و مسافرت و ... ميداد اون مرد فقط اسمش بود كه ديگه پدرم فهيمد كه چه كرده بهرحال من بعد از 9 سال رنج درد غم و .... جدا شدم البته داشتم درس هم ميخوندم كه تو مدرسه بزرگسالان ديپلم گرفتم و به دانشگاه رفتم و شغل خوبي هم پيدا كردم ديگه تصميم گرفته بودم ازدواج نكنم و بتونم پسرم رو پيش خودم بيارم و بزرگش كنم البته اون بعد از يك هفته يه دختر از همون دهاتشون گرفت و پسر من هم نتونست با اونها باشه و بعد از مدتي اومد پيش خودمون و سختيهاش هم كه بماند... حدود يك سالي از جدايي گذشت و يك از اقوام مادربزگم اومد تا مدتي پيش مادربزرگم كه طبقه پايين ما بود زندگي كنه اون خيلي به من و پسرم محبت ميكرد خواست به من نشون بده كه خيلي نگران منه و منو دوست داره من كه تا اتي مدت دوست داشتن هيچ مردي رو تجربه نكرده بودم و حس ميكردم چقدر قشنگ و لذت بخشه يك همش مواظب و نگران آدم باشه كم كم بهش علاقه مند شده اما اون پسر بود و موقعيت شغلي و درسي مناسبي هم داشت اما بچه شهرستان بود اومده بود تهران اينقدر بهم محبت كرد كه عاشقش شدم اونم همينطور هر روز بهم زنگ ميزد و اظهار علاقه ميكرد تا اينكه گفت اگه بتونه ميخواد با من ازدواج كنه و اين خواسته رو به خانوادش گفته بود و اونها هم شديدا مخالفت كرده بودن البته اينو من 2 سال بعد متوجه شده بودم بهش گفتم من از زندگيش ميرم بيرون اما هر بار بهر شكلي منو نگه داشت تا اينكه 9 سال از اين قضيه گذشت و خانواده دهاتي و بي شخصيتش هربار بهر شكلي به من و خانوادم توهين كردند اما ما كوچكترين پاسخي به اونا نداديم يك شب بمن زنگ زد و گفت بالاخره مادرم راضي شده و فرداش اومد دنبال منو رفتيم براي مقدمات اوليه نميدونم روزي رو كه اينقدر انتظارش و مي كشيدم و براش دعا ميكردم اصلا خوشحال نبودم بالاخره رفتيم عقد كرديم و اومديم خونه و به مادرش زنگ زديم كه بگيم براي خوشبختي ما دعا كنيد اما چشمتون روز بد نبينه ... بعد خواهرش اومد خونمون زشترين رفتار و بدترين حرفهايي كه لياقت خودش و خانوادش بود نثار من كرد خواستم برم خونمون نذاشت البته من اصلا جوابش و ندادم چون ميگفتم چرا ... شوكه بودم بالاخره الان 3 سال تمومه كه دارم با اين توهين ها و رتارهاشون ميسازم اما ديگه تحمل ندارم از طرفي شوهرم بقدري تغيير كرده كه اصلا منو نمي بينه فقط خانوادش براش مهم شدن هرگونه محدوديتي كه در زمان پيامبر براي يه زن بوده ايشون در حقو من اعمال ميكنه فقط نتونسته زنده به گورم كنه كه ايكاش اينكارو ميكرد من حتي نميتونم بچمو ببينم اون تا حالا خونه منو نديده پدر و ادرم حتي شماره تلفن منو ندارن توي هيچ مناسبتي به اونا سر نميزنه نميگذاره من با اونا هيچ ارتباطي داشته باشم بدون اجازش تا سر كوچه هم نميتونم برم هيچ شادي و نافرتي ندارم تقريبا خرج خودم رو هم خودم ميدم بسيار بي ادب شده به من و خانوادم توهين ميكنه ديگه نميدونم چرا دوستش ندارم فقط به جدايي فكر ميكنم تور و خدا كمكم كنيد از جدايي ميترسم ما خانواده مذهبي هستيم ميدونم ديگه حتما همه به يه چشم ديگه بهم نيگا ميكنن.

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 آبان 92 [ 20:45]
    تاریخ عضویت
    1389-5-11
    نوشته ها
    232
    امتیاز
    3,474
    سطح
    36
    Points: 3,474, Level: 36
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    346

    تشکرشده 346 در 157 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دوباره غم دوباره دوباره روزگار بيكسي

    سلام خواهرم

    شما باید یه خورده در انتخاب دومتون بیشتر فکر می کردین ولی کاریه که شده حالا که از این آقا بچه ندارین؟

    خوب شوهر دومتون چی می گن؟ اخلاقش چه جوریه؟ چطوری وچی شده که عوض شده آیا شما هم همان خانمی که اوایل بهشون محبت داشتی یا توجه می کردی عوض شدی ؟
    گفتید که خرجتون رو خودتون در می یارید پس کار می کنید ؟ ایشون خرجی شما رو نمی دن ؟ بهتره بیشتر از شرایط زندگیتون بگین از اخلاقهاش در ضمن مواظب باشید تا از شرایط زندگیتون مطمئن نشدید به بچه دار شدن اصلا فکر نکنید
    موفق باشید

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 آذر 89 [ 11:32]
    تاریخ عضویت
    1389-7-17
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    1,783
    سطح
    24
    Points: 1,783, Level: 24
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دوباره غم دوباره دوباره روزگار بيكسي

    ثمين جون ممنون از اينكه پست منو خوندي. درسته اما اونقدر طي اون 9 سال به ايشون و شعارهاشون اعتماد كرده بودم كه فكر ميكردم اينقدر خوشبخت خواهم شد كه نگو. نه عزيزم همسرم بچه دار نميشه اخلاق هاش در بحث ها به شدت عكس العمل بد نشون ميده فحش ميده اگر خيلي هم عصباني بشه كتك هم ميزنه. من با احترام به پدر و مادر خيلي اعتقاد دارم و از انيكه اگر همسرم نسبت به خانوادش بي محبت باشه ناراحت ميشم اما ايشون فقط و فقط به اونها فكر ميكنهو بسيار زياد حتي براردر و خواهرش رو از نظر مالي حمايت ميكنه طوري كه من فكر ميكنه همه درآمدش و خرج اونا ميكنه مثلا تازكگي رفته بود مسافرت خارج از كشور ميتونم بگم فقط براي خواهرش حدود 400 هزار تومن سوغات آورده بود و ... خونه هيچ كدوم از فاميلاهاي من نمياد منو هيچ جا نمي بره و تا به حال اصلا مشكلش رو به روش نياوردم چون بهرحال منم اوايل ميخواستم كه بچه داشته باشم اما ايشون نميتونن بچه دار بشن

  4. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 آبان 92 [ 20:45]
    تاریخ عضویت
    1389-5-11
    نوشته ها
    232
    امتیاز
    3,474
    سطح
    36
    Points: 3,474, Level: 36
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    346

    تشکرشده 346 در 157 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دوباره غم دوباره دوباره روزگار بيكسي

    سلام

    خواهر خوبم اصلا باهاش شده که بشینین وبا هم حرف بزنین اصلا حرف دلشو می دونی چیه؟؟ خودت چی حدس می زنی دلیل این همه تغییر رفتار هاشو فکر می کنی علت وریشش از کجاست ایشون چند سالشونه؟

    تو این سه سال که با هم زندگی کردین خودت چی کارها کردی برای جلب توجه واعتماد همسرتون ..چقدر تونستی خواسته ها وانتظارات همسرتون رو به جا بیاری.... بلاخره یه جوری حرف دل همسرتو باید بدونی چیه ؟ خواستش انتظارش از همسرش همه چیزهایی که می تونه به بهتر شدن زندگیتون کمک کنه

    شاید بقیه دوستان بیشتر بتونن راهنمائیت کنن ولی به نظرم اگه بتونی بیشتر بهش نزدیک بشی وحرفاشو بشنوی
    بهتر میتونی به خودت به زندگیت کمک کنی

  5. کاربر روبرو از پست مفید ثمین1360 تشکرکرده است .

    ثمین1360 (یکشنبه 18 مهر 89)

  6. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 آذر 89 [ 11:32]
    تاریخ عضویت
    1389-7-17
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    1,783
    سطح
    24
    Points: 1,783, Level: 24
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دوباره غم دوباره دوباره روزگار بيكسي

    ايشون فقط چندماه از من بزرگتر هستند هركاري كه يه زن ميتونه انجام بده كه دوباره به مشكل نخوره من خيلي مهربون هستم اما پرغرور اون اصلا حرف منونمي فهمه تا ازش ميخوام با مهربوني كه به حرفام گوش بده ميگه من همينم كه هستم از اين بدتر ميشم كه بهتر نميشم ميتوني بري خونه پدرت يا جدا بشي فكر ميكنم فقط دليلش تاثير حرفهاي خانوادش كه بهش ميگن تو خيلي سرتر و بهتري چرا با زن مطلقه ازدواج كردي اولش داغ بوده ولي اونم فكر ميكنه واقعا خيلي من براش كمم

  7. #6
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 بهمن 94 [ 04:40]
    تاریخ عضویت
    1389-3-25
    نوشته ها
    2,890
    امتیاز
    27,971
    سطح
    98
    Points: 27,971, Level: 98
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 379
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    15,041

    تشکرشده 10,678 در 2,786 پست

    حالت من
    Moteajeb
    Rep Power
    339
    Array

    RE: دوباره غم دوباره دوباره روزگار بيكسي

    خدا پدرتو ببخشه که باعث این وضعیت شده.

    خدا صبرت بده.

    خا شوهرتو شفا بده که دست از این رفتاراش برداره.

    فقط یه جا برای من سواله.گفتی حتی اجازه نمی ده تا سرکوچه برم.بعد گفتی خرج خودمو خودم می دم که لازمش

    رفتن سرکاره.این قسمت با اجازه ندادن تا سر کوچه برام تناقص ایحاد کرده،یه توضیح بده.

  8. #7
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 آذر 91 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    4,074
    امتیاز
    23,640
    سطح
    94
    Points: 23,640, Level: 94
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 710
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    16,488

    تشکرشده 16,567 در 3,447 پست

    Rep Power
    425
    Array

    RE: دوباره غم دوباره دوباره روزگار بيكسي

    سلام مامان امیر رضا

    مطالبی را که نوشته ای خواندم و با دقت و چندین بار .

    حال چند نکته به ذهنم می رسد که برات می گم

    دختر خوب اینجوری که شما وصف می کنید این رابطه مشکل پیدا کرده و از ابتدا مشکل نداشته و دلائلی برا ی هر مشکلی وجود دارد . و هیچ زمان هیچ رابطه ای به مشکل نمی خورد مگر اینکه دو طرف ماجرا در ایجاد مشکل سهم داشته باشند . حال یکی بیشتر و دیگری کمتر . اما به هر حال هر دو سهمی دارند.

    به اینکه شوهر شما کیست و چیست و چکار می کند کاری نداریم .

    شما از خودت برایمان بگو یعنی منظورم این است که سر دوربین را به جای اینکه روی شوهر ت و خانواده اش بگیری به سمت خودت بگیر .

    از موفقیتهای خودت تا حدی تعریف کرد ی که جا دارد یک صد آفرین به شما بگویم به جهت تلاشی که جهت پویایی خودت در جهت علم و دانش و کسب موقعیت شغلی و مالی کردی .

    اما از نیمه ی تاریک و ناموفق خودت بگو . از آنجا هایی که فکر می کنی ناموفق هستی و نباید روی آنها متمرکز باشی اما هستی
    مثلا : ( فقط مطالب پست 3 که اگر می خواستم به همه ی پستهای شما بپردازم مطالب بیشتری می توانستم استخراج کنم )


    نقل قول نوشته اصلی توسط مامان اميررضا
    طي اون 9 سال به ايشون و شعارهاشون اعتماد كرده بودم كه فكر ميكردم اينقدر خوشبخت خواهم شد كه نگو.
    چرا شما که یک زن باتجربه بودید به این آقا تا این اندازه اعتماد کردید؟ آن طی کی زمان شناختی 9 ساله . چرا از این 9 سال برای شناخت دقیق این آقا بهره نبردید ؟

    فکر نمی کنید که در دنیای خیال و رویا - زندگی را برای خودت به تصویر کشیدی که با واقعیت یک زندگی در جریان متفاوت است و حال که از فضای خیال خوشبختی خارج شدی و با زندگی واقعی روبه روشدی این احساسات را تجربه می کنی؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط مامان اميررضا
    اما ايشون فقط و فقط به اونها فكر ميكنه و بسيار زياد حتي براردر و خواهرش رو از نظر مالي حمايت ميكنه
    بگو وضعیت زندگی خواهر و برادرش چگونه است که این آقا نیاز است که خواهر و برادرش را حمایت بکند و اگر حمایت می کند شما چرا از این حمایت ناراحت می شوی ؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط مامان اميررضا
    طوري كه من فكر ميكنه همه درآمدش و خرج اونا ميكنه مثلا تازكگي رفته بود مسافرت خارج از كشور ميتونم بگم فقط براي خواهرش حدود 400 هزار تومن سوغات آورده بود
    چه مشکلی در این مراسم و مناسک و سوغاتی ها می بینی که شما را به این دقت وتوجه می کشاند که بنشینی و به آن توجه کنی و برای خودت مشغله ذهنی درست کنی ؟

    فکر می کنی اگر پای حرفهای همسرت بنشینیم و بخواهیم از ایشان در مورد شما سئوال کنیم ایشان شما و احساسات و افکار و اعمالتان را چگونه تعریف می کند ؟!و درصد رضایتمندی ایشان از شما چقدر است ؟!

  9. کاربر روبرو از پست مفید ani تشکرکرده است .

    ani (سه شنبه 20 مهر 89)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. زندگی سخت این روزهای من
    توسط atrin1 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: سه شنبه 07 مهر 94, 22:15
  2. ،،اخلاق و عادات بد روزمره من ،،یه روزمرگی بیخود
    توسط ARAM-ESH در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 24
    آخرين نوشته: پنجشنبه 16 مرداد 93, 16:33
  3. 500 روزه نخوابیدم-کمکم کنین
    توسط Alireza-Amiri در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 42
    آخرين نوشته: دوشنبه 29 مهر 92, 16:58
  4. مشخص نمودن میزان اضافه وزن یا کمبود وزن(bmi)
    توسط keyvan در انجمن علمی و آموزشی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 02 تیر 91, 14:02

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:56 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.