سلام به همه ي دوستان عزيز
ظاهرا مادر شوهر ها بزرگترين سد خوشبختي عروس هاي بد بختند
منم متاسفانه يه مادر شوهر خيلي خيلي خيلي كنجكاو دارم.هميشه بايد بدونه ما كجاييم چيكار مي كنيم با كي هستيم و چرا هستيم چي خريديم و...
واقعا ديگه كنار اومدن باهاش برام سخته ... نميدونم چيكار كنم.فكر كنم يه چيزي كه مساله را بغرنج تر مي كنه همسايه بودنمون با مادر شوهرمه و داشتن يه خواهرشوهر كوچكتر از خودم كه توقع داره برادرش مثل قبل در اختيارش باشه
الان يكساله كه من و شوهرم داريم باهم زندگي مي كنيم اما واقعا نمي دونم تا چند ماه ديگه مي تونم اين مسايل را تحمل كنم ... متاسفانه به خاطر خانواده ي شوهرم يه در ميون با شوهرم جروبحث داريم .از اين زندگي خسته شدم واقعا خسته هر وقت خواستم كه تحملشون كنم و حرفهاي مادرشوهرم را ناديده بگيرم پاشون را از گليمشون فراتر گذاشته اند و پرروتر شده اند..البته شوهرم هم اين وسط گير كرده يه طرف من يه طرفم مامانش و خواهرش اما بيشتر وقت ها سهم خانواده اش ميشه و براي اونها وقت ميذاره.واقعا كمكم كنيد نميدونم چيكار كنم آيا بايد مقابل خانواده ي شوهرم محكم بايستم يا همين وضع را تحمل كنم تا دق كنم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)