پس فردا یکشنبه برا دادخواست طلاق قراره بریم دادگاه خانواده و من دارم فکر می کنم که چه طور سرانجام انتخاب من به اینجا رسید. 34 سالمه 2 سال با نامزدم دوست بودم و 13 ماهه که عقد کردیم. ایشون 6 سال از من بزرگترند.
در کار و تحصیل دختر موفقی بوده و هستم و در حوزه ارتباط با فامیل و دوستان و همکارها تا حدودی در روابط اجتماعی هم موفقم. 3 سال پیش که با نامزدم آشنا شدم از نظر فکری ایشون رو به خودم نزدیک دیدم و در زمانیکه تقریبا همیشه اکثر خواستگارهام یا متعصب بودند و یا بی دین تنها موردی بود که داعیه روشنفکر مذهبی بودن داشت و به همین دلیل جذبش شدم و بالاخره با هم قرار ازدواج رو گذاشتیم. دلیل طولانی شدن ارتباط ما یکی فوت پدرم بود و دلیل اصلی، وسواس زیاد نامزدم در انتخاب همسر بود اینو الان می فهمم و اون موقع فکر می کردم ایده آل گراست! متاسفانه بعد از عقد متوجه شدم که ایشون عملا شباهتی به حرفهایی که میزدند ندارند مثلا قبل از عقد می گفت مرتب نماز می خواند و گاهی که نماز صبحش قضا می شود پیش خودش شرمنده است ولی من حتی یکبار ندیدم که نماز بخواند! از همان اوایل عقدمان این موضوع همچون پتکی بر سرم فرو آمد و احساس کردم که فریب خوردم. هرگز باور نمی کردم که کسی به این آسونی در مورد چارچوبهای اعتقادیش دروغ بگه ! خودش میگه واقعا نماز خونه ولی الان از عادت خارج شده! البته مادرش حالا میگه که پسرش نمازخون نیست! به هر حال ما رو حرف هم حساب کرده بودیم و بر مبنای اون تصمیم گرفته بودیم ولی حالا حرف و عمل خیلی متفاوت بود. مساله دیگر که اعتمادمو کم رنگ کرده عدم احترام اون به توافق های پیش از عقده! ایشون توافق کرده بود که در پوششم منو آزاد بزاره و به اصطلاح گیر نده ولی امان از رفتارش! تا یه مدت گیر میداد چرا مثلا کفش قرمز نمی پوشی یا جلوی فلان فامیلمون اگه روسری سر کنی من خجالت می کشم و کسر شانم میشه و از این حرفها که البته من زیر بار حرف زور نمیرم و گفتم که تو هنوز در مرحله پذیرش من موندی و یک بار دیگه از این حرفهایی که با توافقاتمون نمی خونه بزنی نشان عدم تعهد تو هست و محال ممکنه که من به زندگی با کسی که در مرحله پذیرش من مونده ادامه بدم. دیگه دراین مورد حرفی نزد و در عروسی یکی از فامیلهاشون که اتفاقا همه خانمها و حتی عروس خانم هم محجب بودند برا گرفتن عکس یادگاری با عروس، چند بار روسری از سرم برداشت. من این رفتارهای ایشون رو دور از شان خودم میدونم و تکرار آن را که با توافقمون نمی خونه منو به این باور رسونده که دیگه نمی تونم رو حرفش حساب کنم. این رو هم بگم که من از هر نظر از اون برترم و این چیزی بود که همگان به اون اعتراف دارن. اون منو همسر ایده آل خودش می دونست و به غیر از موارد اختلافمون من همیشه بر عکس اون به خواسته های ریز و درشت اون گوش دادم ولی اون در عمل به هیچ خواسته من توجه نداره و متاسفانه خصایص آزاردهنده بسیار داره که 4 تا از مشکل سازترینش اینه:
اولی وسواس : که باعث شده به همه چی گیر بده مثلا میگه قرینه نمی خندی! چرا این عدس پلو اینجوریه! چرا این خواهرت اینجوری فکر می کنه! چرا اون فامیلتون اون جوریه! اول باید پلکاتو عمل کنیم بعد بینی !...
دومی عدم انعطاف و یکدندگی: در تمام موارد اختلاف سرسختانه بر سر موضع خود می ایستد و ذره ای انعطاف از خودش نشون نمی ده و جالب این جاست که هر موضوعی را به بحث و چالش و روی اعصاب می کشد و اوقات تلخی پیش می آره.
سومی خود شیفتگی، خود برتر بینی و خود محوری: فقط خواسته های خودش و حرفهای خودش رو می بینه و برای من هیچ حقی قائل نیست و تا به حال کاری هم برای من نکرده. در زندگی مشترک 2 طرف باید به هم نزدیک شن و من در این مورد تلاشمو کردم ولی نامزدم همیشه میگه که فرهنگشون برتره و اون نمی تونه پس رفت کنه بلکه من باید با سرعت بهش نزدیک بشم که این پیشرفت محسوب میشه و من درشگفتم که چه طور کسی که می تونه دروغ بگه و زیر قولش بزنه دم از فرهنگ میزنه. هیچ وقت شرایط منو در نظر نمی گیره مثلا برای مسافرت 35 روزه به ترکیه و دیدن خواهرو برادرش منو در شرایط سختی قرار داد که باعث شد کارم رو از دست بدم ولی حاضر نشد زمان مسافرت رو به بعد از فشار کاری بندازه یا طول مدتشو کمتر کنه.
چهارم بد قولی: یکی از توافق های قبل از عقدمون برگزاری عروسی است که ایشون در طول یکسال گذشته به بهانه های بسیار اونو به تعویق انداخته است و اونو به صورت یک کابوس برای منو خانواده ام در اوورده. باور کنید که بیش از 10 بار کابوس عروسیم رو دیدم. چه بسیار تالار دیدیم چه بسیار آهنگ برگزیده انتخاب کردم هی CD کردم چون میگفت واسه چی پول خواننده بدیم. صد بار لباس عروس پسندیدم و چون هر دفعه تاریخ عروسیمونو تغییر میداد لباس رزرو دیگری میشد. چه قدر سایتهای لباس عروس دیدم که خواهرش از آمریکا بفرسته. چه قدر به فامیلها گفت عروسی آذره، اردیبهشته، تیره، بعد از ماه رمضانه و حالا میگه عروسی نمی گیرم. تازه چقدر پارسال گیر داد که پول شام عروسی فامیلهاتو خودت بده، بچه ها نباشند و ... و من به مادرش اون موقع گفتم که پسرت زیر حرفش داره می زنه گفت نه شما توافق کردین که عروسی بگیرین و در مورد کیفیتش الان دارین صحبت می کنین نگفته که عروسی نمی گیرم! و حالا بعد از یکسال آقا احترام حرف مادرش رو هم نگه نداشت و به طور کامل زیر حرفش زد و گفت من عروسی نمی گیرم چرا 7 تومن پوله یک شبه به آتیش بکشم ولی تو اگه اصرار داری عروسی بگیر من به عنوان داماد می آ یم می ایستم. به این ترتیب ثابت کرد که هم خسیسه (وضع مالیش بد نیست ولی همیشه چرتکه می اندازه و حتی بارها کادوهاشو به من و کادو های من به اونو شمرده و از همه کادوهایی که بهش دادم فراوان ایراد گرفته) و هم خودش برا حرفش ارزشی قائل نیست.
حالا دیگه بهش اعتماد ندارم دیگه نه حرفاشو باور میکنم و نه میتونم روش حساب کنم از طرفی 2 ماهه که ندیدمش و بهش فرصت دادم که برای جلب اعتماد من تلاش کنه و به همه حرفایی که زده عمل کنه ولی اون هیچ قدم مثبتی برنداشته حتی به خاطر بد قولیش عذر خواهی نکرد و میگه که اون آدم قابل اعتمادیه و این مشکل منه که دیگه بهش اعتماد ندارم. میگه منو دوست داره و بدون عروسی برم باهاش زندگی کنم ولی اگه نمی تونم بهش اعتماد کنم حاضره توافقی جدا شیم. من مهریه ندارم و طبق توافقمون ایشون به من وکالت طلاق خلعی داده و اون تنهاحقیه که برام قائل شده.
و این در حالیست که من برای ادامه تحصیل 3 ماه دیگه می رم آمریکا و هر وقت به زندگی با نامزدم در آمریکا فکر می کنم اضطراب و نگرانی وجودم رو پر می کنه آخه چطور می تونم با کسی زندگی کنم وقتی نمی تونم روش حساب کنم. آیا به فکر کسی می رسه که چه طور میشه در طول 2-3 ماه، اعتماد از دست رفته 1-3 ساله رو برگروند که بهش به عنوان اتمام حجت قبل از طلاق پیشنهاد کنم؟
فکر من به هیچ جا قد نمیده لطفا کمک کنید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)